نقش را باید چگونه ایفا کرد؟ این سوالیست که به آن خیلی از بهترین بازیگران جهان پاسخهای متفاوتی دادهاند. باید ادای منطبق بر واقعیت نقش را درآورد یا برای بازی آن باید زندگیاش کرد؟ لارنس اولیویر اشراف زاده انگلیسی بازیگری را شاید از تمام ابنای بشر جدیتر گرفته باشد. با نگاهی به زندگی و آثارش میخواهیم این بازیگر افسانه را از خلال نقشآفرینیهای بینظیرش بررسی کنیم.
شکسپریَنی بر صفحه سینما
بازیگری تئاتر برای طبقه ثروتمند و اشرافی یک خصیصه فرهنگی ارثیست، و درست در نقطه مقابل، برای آدمهایی از طبقه متوسط و فقیر سوداییست برای رسیدن به آنچه که داشتناش را بازی میکنند. لارنس اولیویر فرزند یک خانواده اشرافی انگلیسی در 22 ماه می1907 در دورکینگ انگلستان متولد شد. در آکسفورد درس خواند و اولین نقشاش را بر اساس سنت موروثی خانوادگی در 15 سالگی در نمایشنامهای از شکسپیر بازی کرد. تا 1929 که به صحنه تئاتر برادوی پیوست. در اوایل دهه 30 اولین نقش سینماییاش را در یک فیلم انگلیسی و بعد «پاسپورت زرد» آمریکایی بازی کرد و این آغاز توام با شکست و تلخی بود. اما بازی او از آن دست بازیهایی نبود که با یک شکست از میان برود. در اواسط دهه سی با چند اجرا از نقشهای آثار شکسپیر و چند نقش رومانتیک در سینمای هالیوود استعدادش به عنوان یک بازیگر خوشآتیه کشف شد. پس از آن و در میانه جنگ به نیروی هوایی پیوست و پس از سه سال با گرفتن معافی به احیای تئاتر «اولدویک» پرداخت. پس از آن بود که اولیویر اولین فیلماش «هنری پنجم» (1944) را ساخت. در حالی که تهیه کنندگی، کارگردانی و بازیگری آن را خود برعهده داشت. فیلم موفقیت هنری محض بود و یک اسکار ویژه را نصیب او کرد، چرا که هنوز اسکاری به فیلمهای غیر انگلیسی زبان اختصاص نیافته بود. فیلم بعدیاش «هملت» (1948) دو جایزه اسکار دیگر برای کارگردانی و بازیگری برای او به ارمغان آورد. حالا نام او بر سر زبانها و چهرهاش بر سر در سینماها اشنا و محبوب بود. اما پس از «هملت»، تنها دو فیلم دیگر را کارگردانی/ بازیگری کرد: اقتباس بینظیر و استثنایی از «ریچارد سوم» (1955) و شاهزاده و دختر نمایش «ملال آور» (1957) که با مریلین مونرو (1962-1926) همبازی بود. او نه بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد و در 1979 آکادمی علوم هنری و سینمایی آمریکا به خاطر یک عمر فعالیت و دستاورد هنری و بدنه کامل آثارش یک اسکار ویژه به او اعطا کرد.
پس از آن او غیر از گهگاه نقشآفرینی در فیلم تمام حیات هنریاش را وقف صحنه تئاتر کرد. که از آن جمله به نمایشنامههایی از شکسپیر، سوفکل، چخوف، جان آزبرن و نمایشنامهاش به نام «مجلس آرا» و اجرای موزیکال «پسرها و عروسکها» اشاره کرد.
او در آخرین اجرای عمرش وقتی در آخرین شب «مهمانی» در سال 1974 جلوی صحنه آمد تا مورد تشویق حضار قرار گیرد، زانو زد و سالن «الد وایس» را بوسید.
باشکوهترین پل
چیزی که بیشتر در اولیویر قابل ذکر و ستایش است پیوندی است که او هنرمندانه بین تاریخ، سینما و ادبیات برقرار کرد. گویی پلی بود میان گذشته و حال، اما زیباترین و باشکوهترین پلها.
قرار بود به کیفیت بازی او بپردازیم و بازیگریاش را زیر ذرهبین ببریم. اولیویر تجربه خود در بازیگری را دلیلی برای زندگی میداند، او معتقد است که بازیگری یک حالت مازوخیستی برای دیده شدن است و به هیچ وجه حرفه مغز انسان بزرگسال نیست. بازیگری دلیلی است برای هرچه میخواهی داشته باشی، چه چیز بهتر از این است که بازیگر کارش این است که دانایی خود را به قلب بشریت بیاموزد. بازیگری با همه چیز فرق دارد، ما سه دستهایم یا ادا در میآوریم یا تقلید میکنیم یا بازی میکنیم و با بازی کردنمان باید تماشاگر را از نوک دماغ تا روان او هدایت کنیم و این بازیگر است که باید این را بلد باشد، زیرا ما همگی زمانی پرفُرمر (اصلاحطلب) بودهایم، بعضیها هنوز هم هستند مثل سیاستمداران، کاردینالها، شاهها. بازیگر باید توانایی این را داشته باشد که جهان را در دستان خود خلق کند؛ درام برای این است که تمامی امیال بشر را تخلیه کند، در کمدی آن امیال قلقلک داده میشود و در تراژدی آن امیال زخم می شوند و به حالتی از رهایی میرسند.
و با این اعتقاد خود به عنوان یکی از کسانیست که انقلابی در حرفه بازیگری ایجاد کردند و با نوع منحصر به فرد و نوی بازی خود باعث شدند بازی کسانی که قبل از آنها ایفای نقش میکردند ازمدافتاده به چشم بیاید. با این حال او هم در زمان خود به علت این نوآوری تمسخر میشد. بازی رئال و در عین حال شاعرانهاش بیش از حد رومانتیک تصور میشد. در زمان اجرای نسخه سال 1935 «رومئو و ژولیت» یادداشتنویسی در مورد بازی او مینویسد: «شاهد بازیهای معدودی بودهام که بهاندازه اجرای آقای اولیویر در نقش رومئو تاثیرگذار باشد؛ همان رومئویی که مسحور زیبایی ژولیت شده است و برای اظهار عشقاش به او با لکنت به دنبال واژههای مناسب میگردد. این جوانی که سخت تلاش میکند شمرده شمرده صحبت کند، جلوهای از درنگ شخصی خود و درنگ مد نظر خالق اثر را به نمایش میگذارد که سرشار از ناگفتههاست».
اولیویر در بارانداز
از جهت تازگی و نوآوری در سبک بازی اولیور را با مارلون براندو مقایسه میکنند. گرچه اولیویر به عنوان یک اشرافزاده تئاتری نقطه مقابل براندویی باشد که از طبقه کارگر به سینما راه یافته است. اما شباهتهای نوآورانه آنها در سبک بازی زیادند. به طور مثال همین بازی زیبا و تاثیرگذار اولیویر در «رومئو و ژولیت» بسیار به بازی براندو در «در بارانداز» شبیه است. بعضی منتقدین شباهت دیگر بازی براندو و اولیویر را در ابهامی میدانند که به صحنه نمایش یا فیلم میدهند. البته نکتهای هست که به آن کمتر اشاره شده و آن این است که استعداد بینظیر براندو در بازیگری یک امر ذاتی بود اما لارنس اولیویر آن را با تمرین، تحقیق و عزمیجزم در وقف زندگی به بازیگری به دست آورد.
تئاتر زندگیست
به هر حال اولیویر اولین بازیگر نبوده و آخریناش هم نیست اما او آخرین نسل از نقش آفرینانی بود که تماشاگر را مجبور می کرد که دلاش بخواهد بازیگر آن تئاتری باشد که خود در آن ایفای نقش می کرد. همانطور که خودش میگوید: «آماده شدن برای بازی روی صحنه مثل آماده شدن برای زندگی است. من به تئاتر ایمان دارم، من به آن ایمان دارم به عنوان نخستین طلسم مغز. تئاتر با نیروی دراماتیک، خودش را به اندازه زندگی میسازد، درست در اندازه زندگی. بازیگری هم از تئاتر آموخته که فریب دهد و مثل جادو فریب دهد و مهم نیست که چقدر واقعی به نظر برسد. مهم این است که به قول شکسپیر: «بازیگر باید بازی کند.»
انتهای پیام/ع.آ
دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۴
به بهانه زادروز اولیویر :
بازیگر باید بازی کند / ما سه دستهایم، یا ادا درمیآوریم یا تقلید میکنیم یا بازی میکنیم
سنماپرس- گروه گفتگو و گزارش- نفیسه علوی: نقش را باید چگونه ایفا کرد؟ این سوالی ست که به آن خیلی از بهترین بازیگران جهان پاسخهای متفاوتی داده اند. به بهانه سالروز تولد لارنس اولیویر به سراغ مقوله بازیگری در سینما و تئاتر رفتهایم.
ارسال نظر