چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۷

نگاهی به آخرین ساخته مهدی رحمانی

سرد و سنگین همچون «برف»!

فیلم سینمایی برف

سینما پرس: الناز دیمان / سومین فیلم مهدی رحمانی درامی اجتماعی است که تبعات مشکلات اقتصادی، دروغ، ریاکاری و بی انگیزگی نسل جوان را می توان درجمع کوچک یک خانواده در آن دید.

مهدی رحمانی در فیلم اولش «دیگری» کاراکترهایش را از دل روستا به میان شلوغی شهر کشاند و با حوادث چالش بر انگیزی که پیش رویشان گذاشت آن ها را به کنش وادار کرد و به این شکل آدم های قصه اش را به مخاطب معرفی کرد. در فیلم دوم این اتفاقات بودند که کاراکترهای شهر نشین و مرفه فیلم را شناسنامه دار کرده و به تماشاگر معرفی کردند و حالا در سومین فیلم سینمایی اش «برف» این تقابل بین آدمها و مواجه شان با موقعیتی خاص است که آن ها را به مخاطب می شناساند و پرده از رازهایشان برمی دارد.

«برف» شروع خوبی دارد و با معرفی نسبتا کلاسیک یک خانواده از طبقه متوسط در یک روز بخصوص آغاز می شود اما به سرعت می فهمیم با فیلمی در قالب کلاسیک روبرو نیستیم و «برف» تمی مدرن دارد .قصه فیلم کنش و واکنش آدم های قصه در تقابل با موقعیتی خاص و نسبتا بحرانی و کشاندن این بحران خانوادگی به قلب درام است. ارائه اطلاعات در فیلم از همان ابتدا به شکلی صبورانه و هوشمندانه انجام می شود، به نحوی که مخاطب برای رمز گشایی بین روابط کاراکترهای فیلم و ماجراهایی که برایشان به وجود آمده و پیشینه ای که بسترساز این اتقافات بوده نیاز به توجه و تمرکز بر روی تک تک دیالوگ های فیلم و رفتارهای کاراکترهایش دارد .

آدم های فیلم «برف» برای مخاطب امروز به شدت آشنا به نظر می رسند. نظیر آن ها را میان افراد دوروبرمان بسیار دیده ام آدم هایی از نسل های مختلف که تکلیفشان با خودشان و زندگی مشخص نیست .انسان هایی تنها و وامانده که برای فرار از شرایط غیر مطلوب شان به جای تلاش برای اصلاح دایم دنبال مفری برای گریز هستند . به جز کاراکتر مادربزگ که کاملا از زندگی راضی است و تکلیفش با خودش ،زندگی اش ،گذشته اش و نوع رابطه اش با عزیزانش مشخص است، مابقی نسل ها حیران و مضطرب و غمگین به نظر می رسند. مادر خانواده که گذشته ای مرفه و زندگی مجللی داشته حالا با روی وارونه زندگی مواجه شده و برای آبروداری میان دوست و آشنا دست به هر کاری می زند . پسر بزرگ خانه که طلبکارها را به جان پدر انداخته تنها راه چاره را مخفی شدن می داند و دختر خانواده که در زندگی پیشین خود شکست خورده می خواهد با فریب یک پسر پولدار ِ مقیم آلمان با وی ازدواج کرده و از ایران برود و از گذشته خود و آینده احتمالا تباه شده خانوده اش فرار کند. همه این آدم ها در یک روز بخصوص مجبورند در کنار هم و در خانه ای که تنها یک شب دیگر متعلق به آن ها خواهد بود زندگی کرده و برای مراسم خواستگاری دختر آبروداری کنند. این موقعیت و چینش این کاراکترها کنارهم در سومین فیلم رحمانی به شکلی است که توانسه بسترساز طرح مشکلات مهم جامعه امروز باشد. تبعات مشکلات اقتصادی، دروغ، ریاکاری و بی انگیزگی نسل جوان را می توان دراین جمع کوچک دید.

نگاه کارگردان به تمام اتفاقاتی که در یک شبانه روز برای این خانواده رخ می دهد نگاهی صرفا ناظر است. دوربین مرتب در خانه می چرخد و هر بار راز جدیدی از میان حرف ها و روابط آدم های خانه کشف می کند و مخاطب تا انتها کنجکاو و نگران شاهد فراز و فرود این ارتباطات و چگونگی برگزاری مراسمی است که خانواده برای برگزاری باشکوهش به آب و آتش می زنند. مراسمی که اتفاقا با هوشمندی کارگردان از قصه حذف می شود و ما تنها در انتها اعضای خسته و تنهای خانواده را می بینیم که هر کدام در گوشه ای از خانه به خواب رفته اند و مشخص نیست مراسمی که اینهمه برای آبرومندانه برگزار شدنش تلاش کردند در نهایت چگونه بوده.  

در انتهای فیلم پسر کوچک خانواده که مانند مخاطب ناظر یک روزه زندگی خانواده اش بوده دوباره از خانه خارج می شود و در زیر بارش سنگین برف به خیابان می زند . برفی که مانند حکایت زندگی اعضای خانواده اش سرد و سنگین روی شانه هایش می نشیند.

«برف» فیلم بسیار بهتری می شد اگر رحمانی تمام تمرکزش را روی چگونگی شکل گیری روابط بین آدم های قصه و تعریف بی لکنت داستان یک روزه زندگی آن ها نمی گذاشت و در کنار اینها به غنای تصویری مورد نیاز فیلمش که تماما در یک لوکیشن می گذرد و قاعدتا نیاز به مصالح فنی بیشتری برای قوام بخشیدن به عناصر جذاب کننده برای مخاطب دارد هم فکر می کرد.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.