شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۷

دیشب علیخانی در "ماه عسل" بر خلاف روزهای قبل عمل کرد

ماه عسل-احسان علیخانی

باشگاه خبرنگاران: علیخانی در شب گذشته به احترام منزلت و بزرگی مهمان برنامه،صحنه ی ماه عسل را بر خلاف روزهای قبل ترک نکرد.

به گزارش خبرنگار رادیو تلویزیون باشگاه خبرنگاران؛ شب گذشته در بیست و هفتمین روز از ماه مبارک رمضان ، احسان علیخانی در لحظات ناب استجابت دعا با ویژه برنامه ماه عسل میهمان خانه های مشتاقان و همراهان همیشگی خود شد. پس از ذکر دعای فرج علیخانی بازهم به مانند روزهای قبل با سلام به روی ماه هم وطنان عزیز و گرانقدر خود و همچنین بینندگان جذاب ، متفاوت ، پر از حساسیت و وسواسی نسبت به روایت قصه‌های ماه عسل،  برنامه را آغاز کرد و افزود: عباداتتان قبول باشد. 

سپس  تیتراژ آغازین برنامه با صدای مرتضی پاشایی و تصاویر ارسالی مخاطبان پخش شد. پس از پخش تیتراژ علیخانی در خصوص معرفی برنامه امروز خود گفت: امروز دو داستان و روایت داریم که برای من و شما آشناست ، اما امروز قصه آنهارا مرور می کنیم چون گاهی اوقات نسبت به آنها، بی معرفت و فراموش کار هستیم. 

مهمان بخش اول جانباز شیمیایی و متولد سال ۱۳۴۳ در شهر اراک بود. وی درخصوص شرحی از زندگی اش بیان کرد: در سن ۱۷ سالگی به جنگ رفتم و پس از سه دوره اعزام به جبهه در سال ۱۳۶۶ شیمیایی شدم بعد از مجروحیت در منطقه ، من را به تهران منتقل کردند. در بیمارستان تمام آب  تابل های بدنم را  با تیغ جراحی خالی کردند. بعد از آنجا  برای فهماندن ضایعات و تلفات جنگ کشورمان به تمام دنیا ، تصمیم گرفتند برخی از مجروحان را به کشورهای مختلف بفرستند. من را به توکیو ژاپن انتقال دادند.

وی افزود: من در بیمارستان تهران بیهوش شدم و به قدری وضعیتم وخیم بود که من را برای معاینه نبردند. دکترها گفته بودند اگر تا ۲۴ ساعت دیگر این مجروح زنده ماند او را برای مداوا می بریم در غیر اینصورت کار او تمام است.من بعد از دو ماه و نیم چشم باز کردم و بعد از چهار ماه و نیم به ایران برگشتم . دکترها گفتند من تا یک ماه دیگر بیشتر زنده نیستم و بهتراست این روزهای آخر نزد خانواده ام باشم. بعد از گذشت چند سال و آشنایی من با انجمن حمایت از قربانیان  سلاح شیمیایی ژاپن در ایران ، از آنها خواستم با پزشکان آن زمان خودم قرار ملاقات بگذارند . 

پس از ملاقات با  پزشکم او بسیار متعجب ، عنوان کرد: این جور در نمی‌یاد، من به او گفتم ما بهترین دکترها مثل امام رضا(ع) ،حضرت معصومه(س) و...در کشورمان داریم . بعد از مدتی آنها برای دیدن پزشکان ما به ایران آمدند و من آنها را به حرم حضرت معصومه بردم تا پزشکان برترمان را از نزدیک مشاهده کنند. 

 علیخانی در پایان از او پرسید از این همه سرفه خسته نشدید؟ مهمان در جواب گفت:کسی که با خدا معامله می کند باید پای معامله اش بایستد من با درایت به جنگ رفتم. پس از پخش پیام های 
بازرگانی خانواده جانباز حسن خوش نظر مهمان برنامه بودند.حسن خوش نظر جانباز اعصاب وروان بود .

علیخانی رو به مادر حسن گفت :مادر ،شما  دو برادرو دو تا از فرزندانت شهید شدند ، این پسرت هم که جانباز است و همسرشما هم که سالها در جبهه های جنگ بود و سپس فوت کردند از رفتن فرزندانت به جبهه دلواپس نبودی؟ مادر گفت: چرا ناراحت بودم ولی جنگ بود باید می رفتند خدا طاقتش را به من داده. 

همسر حسن در ادامه عنوان کرد: حسن دوبار در سن ۱۷ سالگی به جبهه رفت و دو بار موج انفجار او را گرفت و یک بار هم ترکش به کمرش خورد. من و حسن دختر عمو ، پسر عمو هستیم من از خدا خواستم حسن قطع نخاع بشه ولی شهید نشود .

وی افزود: در موقع ازدواج من ۱۳ سالم بود در محضر ازمن سوال کردند فردی با زور می خواهد باعث این ازدواج شود من گفتم نه ، من خودم خواستم .من حسن را دوست داشتم و با همه ی این  شرایط او را پذیرفتم. همسر حسن بیان کرد: بعد از اینکه موج انفجار حسن را می گرفت تشنج می کرد .سه ماه بعد از نامزدی ما حسن بدلیل اینکه هنوز خدمت سربازی اش تمام نشده بود به جبهه می رفت و هر بار شدت بیماری و تشنج هایش بیشتر می شد چند بار عمل جراحی روی او انجام دادند.دختر حسن خوش نظر گفت: از همان کوچکی تفاوت پدر را متوجه می شدیم و اینکه نباید به خاطر او 
زیاد شیطنت کنیم اما به قدری پدر برایمان عزیز بود که حاضر بودیم همه چیزمان را برای خوب شدن او بدهیم .

وی افزود: من هنوز بعد از سی سال به تشنج های پدر عادت نکردم . پسر حسن خوش نظر نیز درمورد وضعیت پدر عنوان کرد: وقتی پدرم حالش بد می شد به تمام فامیل زنگ می زدیم تا به کمک بیایند پدر وقتی تشنج می کرد تمام لباسهای تنش را تیکه تیکه می کرد وبدنش مثل چوب می شد ، چهار عدد دیازپام  به او می زدیم تا آرام می شد. پدرم در تشنج، کاری به دیگران نداشت و فقط به خودش آسیب می رساند . در این بین حسن با لحن زیبای خود گفت:همه به من لقب موجی مهربان دادند چون فقط در موقع تشنج خودم را می زنم.

علیخانی از حسن علت شکر گزاری از خدا را در تمامی کلماتش جویا شد و حسن در جواب گفت: چون من با خدا معامله کردم وقتی سرم درد می کند با خودم می گویم اینقدر درد کن تا جونت بالا بیاد ،خدا را شکر می کنم نه بابت بهشت و جهنمش ، بلکه ستایشش می کنم چون قابل ستایش است .

علیخانی  هنگام صحبتهای حسن بغض کرده بود، حسن وقتی بغض علیخانی را دید با همان طبع شیرینش رو به علیخانی گفت: گریه ات در نیادا ، علیخانی لبخند ی زد و افزود نه، از صحبتهای شما لذت می برم .علیخانی رو به همسر حسن ذکر کرد: این جمله طلایی است که حسن همه را یادش می رود ولی شما را یادش است. همسرش افزود :همین چیزهاست که من را نگه داشته است.بعد حسن پیشانی همسرش را بوسید و گفت: این نانازی منه . علیخانی  با حالت بغض و متحیربه مهمانان نگاه می کرد ،حسن رو به علیخانی گفت: اگر می خواهی گریه کنی گریه  کن علیخانی از این جمله حسن خنده اش گرفت .

همسر حسن در پایان گفت: من تا الان با تمام وجودم به حسن خدمت کردم از این به بعد هم درخدمتش هستم از خدا می خواهم به من عمری دهد تا آخر عمر خودم پرستارش باشم.

علیخانی در پایان بر خلاف روزهای گذشته، در همان صندلی و در کنار مهمانان گفت: من به احترام مادر دوشهید و یک جانباز صحنه را ترک نمی کنم و به احترامشان می نشینم .

ماهتون عسل، خدانگهدار و سپس جبعه ی جواهرنشان  ماه عسل  بسته شد .

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.