گادفری رجیو درست وسط فیلم شاعرانه و آخر الزمانیاش، به نام Koyaanisqatsi، ما را با تصاویر تکان دهندهاش حیرت زده میکند و چشمان ما را با تصاویری که گاهی سرعت میگیرند و گاهی زوال زمین و خشونت دنیا را نشان میدهند، غرق شگفتی میکند، و ناگهان مردی تنها و گمشده را میبینیم که در میان جمعیتی عظیم ایستاده و عمیق و مستقیم به لنز دوربین خیره مانده است. لحظهٔ هولناکی است. نقض تعهد معمولی است که بین بیننده و موضوع وجود داشته است. در عین حال، اما، جزیرهای آرام در بحبوحهٔ آشوب است.
چهرهها، دیگر بخشهای سه گانهٔ گادفری رجیو را نیز پر کردهاند، یعنی فیلمهای «Nagoyqatsi» «Powaqqatsi». (این اسمها از زبان هاپی گرفته شدهاند که زبان سرخپوستان آمریکایی ساکن در شمال آریزوناست). این سه گانه دربارهٔ مفهوم جهان از نظر سرخپوستان اصیل آمریکایی است، مفهومی که میگوید جهان، روزگاری حلقهٔ کاملی بود و این روزها، به طرز غیر قابل تعمیری، شکسته است. چهرهها در فیلمهای او، همواره از نقطه نظری انسانی به اتفاقات کیهانی خیره ماندهاند.
رجیو برای تولید جدیدترین کار خود به نام «Visitors» تقریبا تمام ملاحظات پس زمینهای را کنار گذاشته و فیلمی ساخته که بیشترش کلوزآپهای اسلوموشنی از چهرههای آدمهایی ست که دارند مستقیم به دوربین و به ما نگاه میکنند.
رجیو، که این هفته ۷۵ سالش میشود، بیشتر دههٔ پنجاه و شصت را به عنوان فعال اجتماعی در انجمن برادری مسیحیان کاتولیک و با گروههای خیابانی شیکانو در نیومکزیکو مشغول فعالیت بوده است، (خودش میگوید مانند یک راهب). او همچنین میگوید: من همیشه حس میکردم که در خلق تصاویر، چیزی که برای ما جذابیت فراوانی دارد، چهرههای افراد است. صورت و چهره نه تنها سطح ظاهری را نشان میدهد، بلکه چیزی را آشکار میکند که در درون ماست. من به عنوان یک برادر مسیحی یاد گرفتم اگر میخواهم برای اولین بار چیزی آشنا ببینم، یا چیزی معمولی و طبیعی، باید به چهرهام خیره شوم، آنقدر خیره بمانم تا تبدیل شود به چیزی غریبه و دور. این درس راهرگز فراموش نکردم. چهرهها جذابترین بخش هر کدام از ماست. بنابراین این فیلم نه تنها بدین معنی است که باید به چهرهها نگاه شود، بلکه نشان میدهد که با این چهرهها باید زیست و پناهگاهی از آنها ساخت. من به مکالمهای واضح و آشکار با مخاطب نیاز داشتم که به نظر میرسد گاهی بسیار ترسناک و ستیزه جویانه باشد. «قرار است به چه چیزی فکر کنم». این میتواند فعالیت ذهنی و روانی زیادی را برانگیزد، که من خواستارش نیستم، زیرا این فیلم، فعالیتی ذهنی نیست و بیشتر در شبکهٔ پیچیدهٔ منظومهٔ شمسی کارگردانی شده است تا شبکهٔ ذهنی. قرار دادن مخاطب در موقعیتی رودررو با این چهرهها تمام هنجارهای فیلسازی سنتی را میشکند. این باعث میشود نگاه خود را به سوراخ کلید عمیقتر کنیم.
موضوع دیگری نیز در این فیلم جدید مطرح است دربارهٔ خانهٔ بازی که به طرز غم انگیزی خالی است، ساختمانی که رجیو میگوید با همان احترامی از آن فیلم گرفته است که دیگری ممکن است از ستارهای همچون تام کروز بگیرد، به نظر او این ساختمان مانند شهر پامپی (شهر ویران شدهٔ رم باستان در نزدیکی ناپلی ایتالیا) در واقع خرابههای مدرنیته است. تصویر کلیدی که فیلم با آن آغاز شده و پایان مییابد، تصویری از گوریلی است به نام تیسک، که ما دو دقیقهٔ کامل به درون چشمان غمبار و عمیقش خیره میمانیم. تنها در آن زمان است، یعنی بعد از آنکه عمیقا به روح اجداد میمون مانند خود مینگریم، متوجه چهرههای انسان وار میشویم. آرام آرام، تضادهای معمول رجیو وارد بازی میشوند: انسانی در شادی و سرخوشی ناشی از تکنولوژیاش، مواجه میشود با قیاس جانورخوی اجدادش، خواستگاه اولیهٔ بشر با خرابههای نوع بشر مواجه میشود، مخاطب با چهرههایی بر روی صحنه مواجه میشود و تصاویر رجیو با موسیقی دایره وار و چرخشی فیلیپ گلس، همراه همیشگیاش در ساخت موسیقی فیلمش، رو در رو میشود. در نتیجه، درست مانند همهٔ فیلمهای رجیو، انسان در ذهنش همهٔ قوانین معمول و تضادها را میسازد، به تکرارها و پژواکها توجه میکند، تصاویر آن هنگام که یکی پس از دیگری دوران مییابند، ایدههای جدید را شعله ور میکنند، و در عین حال، کاملا قابل دسترسی و منسجم هستند.
چهرهٔ خود رجیو لاغر و نحیف است و روی ریشش لکههای زرد شدهای وجود دارد که شاید به خاطر کشیدن پیپ است. لباس تنگی میپوشد که رویش کت رنگ روشنی به تن دارد و بیشتر شبیه برادر مسیحی است که دغدغهٔ اجتماع را دارد، یعنی همان آدمی که قبلا بوده است. از او پرسیدم چه حسی دربارهٔ کارش دارد.
او میگوید: «خیلی اتفاق عجیبی است، اما من این حرفه را پیدا نکردم، بلکه آن حرفه بود که به سراغ من آمد. من به مدرسهای کاتولیک رفتم، خانوادهٔ کاتولیکی داشتم. ما از بزرگسالانی که در اطرافمان هستند الگوبرداری میکنیم. و وقتی من این افراد را ملاقات کردم، منظورم این برادران مسیحی است، دیدم که چقدر سخاوتمند، شاد، سرزنده و آزاد از هرگونه وابستگی هستند و در عین حال پرند از شور به زندگی، با خودم فکر کردم، چقدر خوب، شاید من نیز بتوانم مانند آنها باشم. من نمیدانستم دارم خودم را وارد چه کاری میکنم. ما همواره کارهای درست را با دلایل غلط انجام میدهیم. بنابراین، در سیزده سالگی تصمیم گرفتم خانه را ترک کنم. والدینم در چهارده سالگی به من این اجازه را دادند و من هرگز دیگر به خانه باز نگشتم. در عوض، من به قرون وسطی بازگشتم. انجمن برادری کاری میکرد که نیروی دریای ارتش آمریکا شبیه گروه پیشاهنگی نوجوانان به نظر بیاید. من تبدیل به راهبی متعصب شدم. چه گوارای من پاپ ژان پل بیست و سوم بود. پاپی که هرگز تمایلی به پاپ شدن نداشت، او کسی بود که مرا به جلو راند. او میگفت، هیچ چیز را نپذیر، همه چیز را به چالش بکش، حتی ساختار کلیسا را. اینها برای راهبی جوان، فرمان حرکت به سوی جنگ بودند. اما سازمانی که من بخشی از آن شده بودم به بن بست رسیده بود.
رجیو، بعد از یک دهه فعالیت اجتماعی و سازماندهی اجتماعات در جامعهٔ رو به مدرن مکزیک، و این حس که اهداف او و سازمان برادریاش دیگر هیچ نظمی ندارد، تصمیم گرفت به گروه ایده آلیستهای کاتولیکی بپیوندد که بعد از دههٔ شصت از کلیسا جدا شدند با این امید که هیئت دوم واتیکان اصلاحات بزرگتر و معنادارتری را اعمال کند.
و همین طور ناگهانی او تبدیل شد به یک فیلمساز؟ او در این باره میگوید:» راهبان انجمن برادری فیلم نمیبینند، زیرا با اینکه شما در این جهان هستید، اما بخشی از آن نیستید. با این حال یکی از برادران فیلمی را به من نشان داد و گفت این شاید زندگیت را تغییر دهد. فیلم «Los Olvidados» نام داشت و ساختهٔ لویی بونوئل بود. این فیلم اصلا سرگرم کننده نبود اما مستقیما روح مرا هدف گرفت. هرگز قبلا چنین تجربهای را از سر نگذرانده بودم. یک کپی از آن را خریدم و به همه نشانش دادم. آن فیلم کلیسای ما شد. تاثیر قدرتمندی بر روی بچههای خیابانی گذاشت که تماشایش کرده بودند. «رجیو علاوه بر لوئی بونوئل، از دوست، راهنما و نابغهای نام میبرد که تاثیر زیادی روی او گذاشته است و او کسی نیست جز شاعر مستند ساز ارمنی به نام «آرتاواز پلشیان» سازندهٔ فیلم «فصلهای سال». رجیو دربارهٔ او میگوید:» اگر آتش حد وسط است، من جرقه میسازم و او رعد و برق.»
رجیو در سال ۱۹۷۲ به اتحادیهٔ آزادیهای داخلی نیومکزیکو کمک کرد مبارزاتی رسانهای را طراحی کند و توجه مردم را به مسئلهٔ از بین رفتن حریم خصوصی و همه گیر شدن دوربینهای مراقبت و نیز نظامیگری نیروی پلیس داخلی بعد از جنگ ویتنام جلب کند. او میگوید:» این همان چیزی است که گاردین، اسنودن و آژانس امنیت ملی دربارهاش حرف میزنند. ما در سال ۱۹۷۴ داشتیم دربارهاش بحث میکردیم. آن زمان اولین باری بود که کودکان هنگام تولد کارت شناسایی بین المللی و شمارهٔ امنیت اجتماعی خود را دریافت میکردند. «او برای آن مبارزات، روزنامهای سیاه و سفید را منتشر میکرد که پر از عکس بود و با ابزار ارزان زیرزمینی چاپ میشد. روی جلد روزنامه عکسی از دختری ده ساله است که تابلویی در دست دارد که رویش ۹ عدد نوشته شده است: رجیو میگوید:« این شمارهٔ امنیت اجتماعی جی، گوردن لیدی است «. ما مبارزهای چند رسانهای بر روی این موضوع انجام دادیم. مانند نوعی تبلیغات. کسانی بودند که از ما حمایت میکردند و پول زیادی در اختیارمان میگذاشتند و با اینکه ما گروه افراطی بودیم، اما برای مدت یک ماه حضور قدرتمند و موثری در رسانهها داشتیم. در تلویزیون که در اوج محبوبیت خود بود، در رادیو هنگام رانندگی، روی تابلویهای اعلانات و بیل بوردها در مناطق پر تردد و در بسیاری از روزنامههای مهم آن زمان.
آوانگاردهای تلویزیونی تقریبا هیچ کلمهای نمیگفتند؛ تنها تصاویر بود که پخش میشد که شامل کلوزآپی از چشمان انسانی بود که رجیو آن را اینطور توصیف میکند:» به تمام معنا وحشتناک «. این تصاویر در برخوردها و ترکیبهای خشونت آمیزشان در حقیقت اساس حرفهٔ فیلم سازی رجیو را بنا نهادند: یعنی نوعی وجدان اجتماعی که با راهنماییهایی یک شاعر و جسارت یک مسیحی ژزوئیت ترکیب شدند. باید از خود بپرسید، در این ژانر خودساخته، او خود را به عنوان فیلمساز کجا و در چه موقعیتی میبیند.
او میگوید:» من واقعا خودم را در جایی نمیبینم. واقعا میگویم. من تحصیلات آکادمیک نداشتهام، چه از نظر فکری و چه از نظر سینمایی یا حتی از دید آوانگاردی. فیلمهای من یگانگی و آغازها را نشان میدهند. آنها در جرگهٔ فیلمهای تجربی قدرتمندی قرار نمیگیرند که در آرشیو سینمایی در نیویورک میتوانید پیدا کنید. من رنج فراوانی از سوی آنها متحمل میشوم، زیرا آنها یا فیلمهای مرا به صورت تبلیغاتی برداشت میکنند یا اینکه به عنوان فیلمهایی که زیادی زیبا ساخته شدهاند. کلا من دیگاه کاملا متفاوتی نسبت به زیبایی دارم. برایم مهم نیست در نهایت این زیبایی متناسب کجاست. بگذارید داستان کوتاهی برایتان تعریف کنم. در اسطورهشناسی حیوانات، شیر ماده سرپا زایمان میکند و تولههایش را با نعرهای پرت میکند به دنیا و به زندگی و با آن نعره است که قلب آنها را به زندگی بر میانگیزد. ریشهٔ واژهها ی زیبایی و برانگیحتن، در زبان یونانی خیلی به هم نزدیک هستند، یعنی تقریبا شبیه هم: زیبایی نوعی برانگیختگی است و من میخواهم زیبایی دیو در مقابل دلبر را نشان بدهم. (اشاره به داستان افسانهای دیو و دلبر).
منبع: مرکز فرهنگی میثاق
ارسال نظر