گروه فرهنگی خبرگزاری «نسیم»؛ علیرضا ملوندی- علی شجاعی صائین، یکی از آخرین بازمانده های دولت قبل در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود که روز گذشته به صورت ناگهانی از سمت خود به عنوان مدیرکل اداره کتاب ارشاد (یا همان دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی) برکنار و همایون امیرزاده موقتا به جای وی منصوب شد.
گردباد خشم جنتی
شاید آن روز که شجاعی صائین، در اظهاراتی بی سابقه به شکلی صریح و تند مقامات مافوق خود را مورد نقد قرار داد می شد حدس زد که روزهای پایانی حضور وی در سمت مدیریتی اش فرا رسیده و باید منتظر برکناری و یا استعفای اجباری وی باشیم. مدیرکل سابق اداره کتاب، در مصاحبه ای با انتقاد از انتصاب «محمدرضا اسدزاده»، به عنوان سردبیر خبرگزاری کتاب (وابسته به معاونت فرهنگی ارشاد) از این خبر داده بود که «بارها به صالحی در مورد این فرد و کتابش هشدار داده بودم» و با قاطعیت خبر از این داده بود که «نظرم را به معاون فرهنگی ارشاد اعلام کرده ام، از نظر ما "من این نسل" غیرقابل انتشار است»1
دو روز بعد از مصاحبه شجاعی صائین علیه اسدزاده و خبر دادن از عدم اعطای مجوز به کتاب او، یکی از روزنامه ها با درج خبری علیه شجاعی صائین، مدیرکل کتاب وزارت ارشاد را به تلاش برای دهن کجی به متدینین متهم کرد؛ خبری که اهالی رسانه می دانستند یکی از نزدیکان اسدزاده آن را تهیه کرده و در اختیار روزنامه مورد نظر قرار داده است.
روز قبل از برکناری مدیرکل اداره کتاب نیز «سلطانی احمدی»، مشاور وزیر ارشاد در امور جوانان از سمت خود برکنار شد که این مساله در سکوت خبری و بدون حاشیه خاصی صورت گرفت گر چه حسین نوش آبادی، سخنگوی وزارت ارشاد در گفتگویی برکناری شجاعی صائین را با نظر شخص وزیر ارشاد اعلام کرد و هدف از آن را «ایجاد هماهنگی بیشتر و تقویت بخش مربوطه و ایجاد همگرایی بیشتر با مجموعه»2 دانست.
اما زمزمه ها چیزی غیر از صحبت نوش آبادی می گفتند، گفتگوهای درگوشی در معاونت فرهنگی وزارت ارشاد خبر از خشم علی جنتی و سیدعباس صالحی در مورد حواشی به وجود آمده پیرامون محمدرضا اسدزاده و کتابش داشت در حدی که حراست وزارت ارشاد نیز وارد این ماجرا شد که قربانی شدن سلطانی احمدی، حاصل آن بود؛ شجاعی صائین نیز در آخرین جلسه هیات امنای خانه کتاب مکلف شده بود که مصاحبه خود علیه اسدزاده را تکذیب کند یا استعفا دهد که مخالفت شجاعی صائین با هر دو مورد سبب ساز عزل ناگهانی وی شد.
اما آیا علت این برکناری، فقط همین بود؟
«کلنل» در راه است؟
خبرهایی که از گوشه و کنار ارشاد می رسید حاکی از آن بود که ماجرای شجاعی صائین و مقامات ارشد وزارت ارشاد قدیمی تر و عمیق تر از یک اظهار نظر در مورد سردبیر خبرگزاری کتاب باشد، مدیرکل کتاب در برابر مجوز دادن به برخی کتاب خاص و حاشیه دار نظیر «کلنل» و «من این نسل» ایستاده بود، امری که به مذاق مافوق هایش خوش نمی آمد و بر کدورت میانشان می افزود؛ صائین در دیداری گفته بود تا من هستم «کلنل» مجوز نخواهد گرفت در مورد کتاب محمدرضا اسدزاده هم که صراحتا تعارضش با معاون فرهنگی ارشاد را آشکار کرده بود و با قطعیت از مجوز نگرفتن این اثر سخن گفته بود، در مورد چند کتاب دیگر نیز این کش و قوس ظاهرا حکم فرما بود و اینها به نظر خلاف خواسته برخی از مصدرنشینان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و سبب اخراج مدیرکل سرکش کتاب وزارت ارشاد شد.
«کلنل» یا «انقلاب، فرزندان خود را می خورد»
«زوال کلنل سرگذشت افسری ارتشی است که زندگی او و خانوادهاش در مقطع انقلاب ۱۳۵۷ مرور میشود. داستان رمان تنها در یک شبانهروز میگذرد اما در بازگشت به گذشته، مرور و تأملی عمیق درحوادث تاریخ سه دهه اخیر ایران و تلاش مردم در رسیدن به جامعهای مدرن را منعکس میکند. کلنل پنج فرزند دارد که هر یک از آنها در بحبوحه انقلاب ایران، وارد گروههای مختلف سیاسی شدهاند و هر یک نیز بهایی را بابت این فعالیتها میپردازند.» این عبارات شاهبیت اصلی اکثر مطالبی است که در توصیف اثر پر سر و صدای اخیر محمود دولتآبادی نوشته شده است. عباراتی کلی که البته مطلب دندانگیری از لابلای جملات آن بیرون نمیآید. دولتآبادی این اثر را در سالهای 62 تا 64 نوشته و طی سالهای اخیر، بارها آن را مورد بازبینی قرار داده است. رمانی که به گفته خود دولتآبادی در شرایط آن سالهای ایران هرگز اجازه چاپ نداشت و او 25 سال برای انتشار آن صبر کرد. «کلنل» برای اولین بار در سال 1387 توسط نشر چشمه برای صدور مجوز انتشار راهی ارشاد شد و این اقدام نقطه شروع مسیر پر نشیب و فرازی شد که تا به امروز نیز ادامه داشته است.
کتاب محمود دولت آبادی، اما ترجمه شد و در خارج از کشور به چاپ رسید که ترجمه عبری و توزیع آن در اسرائیل باعث ذوق زدگی بی بی سی فارسی شد تا این تیتر را انتخاب کند: «بمب فرهنگی ایران در اسرائیل منفجر شد»
روزنامه جوان، سال گذشته که بازار اظهار نظر ها در مورد مجوز گرفتن این کتاب داغ بود گزارشی از واکنش های خارجی به «کلنل» نوشت که با خواندن آن به این نتیجه می رسیم که یک چیز در این اظهار نظرها مشترک است، بیان نظریه معروف فرانتس فانون، «انقلاب، فرزندان خود را می خورد»
جوان در گزارش خود نوشت:
هرچند هنوز مخاطبان فارسیزبان از چند و چون این اثر پرحاشیه اطلاعی دقیقی ندارند اما یادداشتهایی که از جانب بخری رسانههای خارجی در این رابطه نوشته شده در نوع خود قابل تامل است و تا حدی فضای این اثر را نشان میدهد. ایندپندنت چاپ انگلیس در یادداشتی که 4 اکتبر 2011 در معرفی این اثر منتشر کرده، چنین نوشته است: «پدر و پسر پس از هفتهها شکنجه، با خروج شاه از ایران و بازگشت آیتالله خمینی آزاد میشوند. هر فردی امیدوار است که (این وضعیت) باطل شده و از بین برود اما رژیم جدید از اسلاف خود پیشی میگیرد. اعدامها ادامه دارد و دانشگاهها بسته میشوند... کلنل - طبق آنچه که مترجم انگلیسی زبانش گفته است- شرح این ماجراست که انقلاب چگونه فرزندان خود را میخورد.»
سایت آمازون نیز که بزرگترین سایت فروش آنلاین کتاب در جهان محسوب میشود در معرفی این رمان آورده است: «داستان از یک شب بارانی شروع میشود وقتی که دو نیروی پلیس درِ خانه کلنل را میزنند و او را برای تحویل گرفتن جسد شکنجه شده جوانترین دخترش احضار میکنند. انقلاب اسلامی، فرزندان خود را بلعیده است. رمان در ادامه، کلنل را همراهی میکند با رشوهای که برای کفن کردن جنازه میدهد و تلاشی که تا پیش از طلوع آفتاب او را دفن کند.»
نیویورکتایمز چاپ امریکا نیز در یادداشتی که در اول جولای 2012 منتشر کرده درباره این اثر چنین مینویسد: «کلنل، رمانی درباره انقلاب اسلامی 1979(1357) و عواقب خشونتبار بعدی آن است. پنج فرزند کلنل هر کدام مسیرهای متفاوت سیاسی را در پیش میگیرند و بهای سنگینی برای این امر میپردازند. داستان از یک شب بارانی شروع میشود که کلنل جنازه جوانترین دخترش را تحویل میگیرد تا او را دفن کند.»3
«من این نسل»، ما پشیمانیم!
کتاب دیگری که به نظر می رسد شجاعی صائین قربانی مجوز ندادن به آن شد، اثر نه چندان قوی محمدرضا اسدزاده به عنوان «من این نسل است» که این روزها زیاد بر سر زبان ها افتاده و دستمایه انتقاد به عملکرد معاونت فرهنگی وزارت ارشاد در سپردن سمت سردبیری خبرگزاری کتاب به نویسنده آن شده است.
اسدزاده در بخشی از این کتاب با طعنه هایی نیش دار نسبت به بسیج و معتقدین به انقلاب اسلامی، می نویسد:
«خودتان گفتید که هرنسل مجبور نیست از هرآنچه پدرانش انتخاب کرده، پیروی کند؟ مگر در آغاز آن انقلاب آیینی بزرگ نگفتید که ممکن است پدرانمان چیزی را خواسته باشند اما نسل بعد، آن را نخواهند یا بخواهند که تغییر بدهند؟ پس حق انتخاب نسل من چه میشود؟
انتقال فرهنگ یک نسل با پاسبانی کردن و پوستر چسباندن در جغرافیای شهر، ناممکن خواهد بود و با جشن گرفتن هر سالهی شعارها، در کنار یک برج بلند و با تقدیس واژهها و نمادها و آدمها و... یادت باشد که این روزها دیگر هرچه عکس های بزرگانت را بزرگتر چاپ می کنی، بیشتر بدتر به چشم می آیند...
شما بیشتر خواستهاید که ـ به هزاران بهانه ـ غم و غربت و اندوه را بر دلهای شاد و پرنشاط جوانانه ترجیح دهید؛ و نیز فریادکشیهای حاکمانه بر سر منِ این نسل را، بر زمزمههای عاشقانه.
مگر اینطور نبوده است که هر نوع آزادی را به نام ابتذال، لگدمال کردید و نیز آزادیهای انسانی را به نام لگدمال شدن رسوم ایمانی، محدود کردید. و بدتر از همه، هر نوع خشونت را به نام غیرت آیینی ترویج دادید.
حالا ببین چگونه محدود کردن آزادیهای انسانی به نام بسط دادن قوانین ایمانی، شهر آسمانی را به جداییهای نفرتانگیز کشانده است.
باور کن که تنها نه با چفیه انداختن و نه با زور چادر، عفت و ایمان را ترویج دادن، نمیتوان به سیرت راستقامتی و صورت ایمانی رسید.
صداقت و سادگی و اخلاص، تنها به لباسِ سفیدِ روی شلوار انداختن و دکمه بالای لباست را بستن و تسبیح و انگشتر در دست داشتن و محاسن بلند گذاشتن، نیست دوست من!
هر مغرور عقدهمندِ عقبماندهی عصبیِ تندخویی عضو مدرسهی عشق شده است.»
وی در بخشی از این کتاب در لفافه مقامات عالیرتبه نظام را خطاب قرار داده و مینویسد:
«آقای آقا! تا وقتی که قرار است بر من باشی، هیچ نسلی تو را برنمیتابد. یاد بگیر که برای نسل من باشی، نه بر آنها. آن وقت دیگر نیازی نیست که برای ترویج فرهنگ ایثار، نمایشگاه عکس راه بیندازی. زیرا آنگاه تو بهترین تصویرگر از خود گذشتن در شهر آسمان خواهی بود و بزرگی فرهنگِ سردارانت را در نسل من بیدار خواهی کرد و تصور نسل مرا از بزرگترین نمونههای تاریخ راستقامتی، زیبایی میبخشی. پس دیگر نیازی نیست که تصویر سردارانِ بزرگ و بیدارت را پوستریزه کنی.
زیرا پوسترها و پلاکاردها و پرچمهای رنگارنگ نمیتوانند کار اصل را بکنند. آقای آقا! به یاد داشته باش که با پوستریزه کردنِ فرهنگ آسمانی یا سرداریزه کردنِ یک دفاع عمومی ملی- آیینی و خصوصیسازی یک انقلاب بزرگ مردمی و فریادکشی واژههای بازدارندگی و بتسازی از بزرگان ایمانی و تعلیم آموزشهای بیزاری به نام بیداری و ترویج فرهنگ نفرت به نام عشق، هرگز تصور درستی از آرمانهای بزرگ تاریخ تو برای ذهنهای نوجوی من این نسل منتقل نخواهدشد. پس چشمهایت را بشوی. دلت را نیز. واژههایت را، زبانت را و خلاصه ادبیاتت را؛ تا شاید توان باز بهتر اندیشیدن به من این نسل را به دست آوری و نسل مرا بازشناسی کنی؛ و بیاموزی که چگونه میشود فاصلههای هر نسل را فهمید، تا من این نسل را بهتر بفهمی.»4
عبارات به کار رفته در کتاب سردبیر خبرگزاری وابسته به وزارت ارشاد به حدی تند و عریان به نظام و ارکان آن حمله می کرد که شجاعی صائین با صراحت و قاطعیت چند ماه در مقابل اعطای مجوز به آن ایستاد و در نهایت طبق شنیده ها، همین زمینه ساز عزلش شد.
جنتی، را خاتمی را ادامه می هد؟
اگر شنیده هایی که قطعی به نظر می رسند صحت داشته باشند، می توان گفت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مقابل فشارهای روز افزون جریان پر هیاهو اما اندک شبه روشنفکری برای عبور از خط قرمزها و شکستن مرزهای ممیزی کم آورده است و برکناری علی شجاعی صائین که اولین گام و چراغ سبز برای دوران جدید وزارت علی جنتی است شاید هم وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بنا دارد به قولش عمل کند، آقای وزیر می خواهد «ادامه دهنده راه محمد خاتمی» باشد.5
پی نوشت:
1- روزنامه جوان
2- خبرگزاری مهر
3- روزنامه جوان
5- ایسنا
ارسال نظر