سه‌شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۶

آیا باید به فیلم «بهرام توکلی» خندید؟

«من دیه‌گو مارادونا هستم»؛ بیانیه‌ای تمام عیار در تمسخر حاکمیت و جامعه ایرانی/ آقای دکتر؛ مردم گوش مخملی نیستند!

فیلم سینمایی«من دیه گو مارادونا هستم»

سینماپرس: م.ر.ش/ «من دیه گو مارادونا» هستم اثری با کنایه های تند سیاسی فراوان است که حتی در مواقعی پا را از حدود متعارف تیکه پرانی های رایج آثار این روزهای سینمای تدبیر و امید فراتر نهاده و به هجو حاکمیت مبادرت ورزیده است؛ حاکمیتی که به گونه ای مسخره، تجویز به مقاومت می کند!

بعید است آقای دکتر و نمادشناس دیروز سینمای ایران که تار مو را در سینمای هالیوود به چه و چه تشبیه می ساخت؛ این روزها در کوران حوادث سالهای اخیر، آن‌قدر گذشته ی خود را فراموش نموده باشد که نداند فیلمی که وی مشاورت آن را بر عهده دارد چگونه با هجویات خود جامعه ایران اسلامی و حاکمیت آن را به باد استهزا گرفته و در پوشش ارائه تصاویر و دیالوگهای به اصطلاح طنز و خنده آور چه بیانیه تندی را بر پرده سینما قرائت نموده است.

من گوش مخملی نیستم

من دیه گو مارادونا هستم فیلمی شلوغ با ساختاری بالیوودی و دیالوگ هایی شبه روشنفکری و بیانیه خوانی های سیاسی و ... است که به طرح یک دسته معضلات اجتماعی سخیف و سطحی به همراه یک مشت پیام های اخلاقی خام مبادرت می ورزد؛ پیام هایی که بیشتر مخاطب را به خنده وا می‌دارد، خنده ای از سر یاس تا بیش از پیش دنیای پیرامونی خود را از دست رفته انگاشته و جامعه ی کنونی را محیطی غیر قابل تحمل برای ادامه ی حیات اجتماعی مطلوب فرض نماید.

من دیه گو مارادونا هستم فیلمی با قاب بندی های خوب است که طی بیانیه ای رسمی، رسالت خود را به بیان مشکلات محدود ساخته و با متنی که کارگردان به دست فرناز چهار شوهره  در اواسط فیلم می دهد، رسما وظیفه ی خود را طرح سوال اعلام و به صراحت هرگونه مسئولیتی در قبال پاسخ به سوالات را از دایره ی وظایف خود خارج می سازد.

من دیه گو مارادونا هستم اثری است که اهتمام ویژه ای بر تصویرگری و معرفی جامعه ی ایران به عنوان جامعه ای شلوغ، با تراکم بالای جمعیتی دارد؛ جامعه ای که بر بستر آن همه به نوعی یا دیوانه اند و یا روانی؛ جامعه ای به هم ریخته با عقایدی مختلف و سلایقی گوناگون که وجه مشترک آنها عدم مفاهمه یکدیگر است.

من دیه گو مارادونا هستم ترسیم وضعیت خود انگاشته کارگردان از جامعه ی ایران امروز است که به واسطه ی تدبیر مشاور هنری، در قاعده ی ترسیم دختران متعدد و متکثر دو خواهر، به عنوان عقیده های گوناگون حاضر در این جامعه تصویر شده است؛ دخترانی که هر یک تفکری با انحطاط اجتماعی مختص به خود را، بدور از هر تعالی و سعادتی شامل می شوند و در مجموع از هم گسیختگی محیط را به مخاطب خویش حقنه می نمایند.

من دیه گو مارادونا هستم اثری با تیکه های سیاسی فراوان است که حتی در مواقعی پا را از حدود متعارف تیکه پرانی های رایج آثار این روزهای سینمای تدبیر و امید فراتر نهاده و به هجو حاکمیت مبادرت ورزیده است؛ حاکمیتی که به گونه ای مسخره، تجویز به مقاومت می کند و مام سرزمینی که در مقام مادر مهشید، به گونه ای مسخره تر، مشی مقاومت را برگزیده و تخت بیمارستان را ترک می سازد؛ حاکمیتی که در ذیل کوچه مذهب، با چراغانی های رنگ و وارنگی اعیاد، تحقیر اجتماعی را رقم زده و ۵ شخصیت اصلی داستان خود را به دلیل عدم فاش نمودن اسرار و پایین آوردن لول و سطح داستان، کُشته است؛ ۵ شخصیتی که مبتنی بر نوع دید و روش تحقیق پیشین آقای مشاور، به نوعی ۵ سکان‌دار قوه ی مجریه ی کشور (بنی صدر، موسوی، هاشمی، خاتمی و احمدی نژاد) را که هریک به نوعی از صحنه ی سیاست به کنار نهاده شده اند را بر ذهن مخاطبان اثر بار نماید.

من دیه گو مارادونا هستم سراسر فحاشی و عقده گشایی  نسبت به مذهب و حکومت و حاکمیت است؛ عقده گشایی بر بستر جامعه ی ایرانی و با بودجه ی حاکمیتی که مخارج حیات و بقای زیست فرهنگی و اجتماعی ایشان را با امنیتی مثال زدنی فراهم ساخته است و این همه در حالی است که شاید بتوان اوج پیام این اثر فاخر را در بیانه خوانی پایانی آن در برون ریز این عقده ها دانست؛ عقده هایی که نه در لفافه الفاظ و تصاویر مشورت داده شده، بلکه به گونه ای علنی و رسمی بیان می گردد.

من دیه گو مارادونا هستم اثری سراسر بیانیه است؛ اثری که پایان خود را رسما به مرحله ی نزاع سیاسی و مذهبی کشانده و با تهوری مثال زدنی در فحوای استعاره گونه ی خویش به قرائت بیانیه ای رسمی در باب تقلب دیه گو مارادونا، در زدن گل به واسطه ی دستش و فرایند نامیده شدن آن دست به دست خدا می پردازد؛ بیانیه ای که بر پرده ی سینما با نمایش تصاویری مستند از این تقلب همراه بوده و هوش هیجانی مخاطب را به گونه ای غیر ارادی به مسایل انتخابات ۸۸ و تطابق مارادونا گونه ی احمدی نژاد و تعبیر کلان امام امت بر همراهی دست خدا با نظام اسلامی و ... متوجه می سازد.

سخن در باب من دیه گو مارادونا هستم به سبب وراجی و حرافی های فراوان آن بسیار است و مجال ما محدود و ارزشمندتر از پرداخت به آن؛ اما شاید همین اندک کافی باشد از برای صاحبان این اثر تا خدای ناکرده مخاطب ایرانی دغدغه مند را گوش مخملی فرض ننموده و در خلوت خانوادگی خویش، نپندارند که در کمال آسایش با ژست هنر از برای هنر، توانسته اند هر چه را که خواستند در آثار خویش بر مخاطب مسلمان ایرانی حقنه نمایند.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.