دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۲

باز هم گلی به جمال «کیمیایی» و «فرمان آرا»...!

کیارستمی و فرمان آرا

رجانیوز: مهم‌ترین علت تربیت این نسل جدید دوزیست که از منتهاالیه کافه‌های شبه‌روشنفکری تا گوشه‌ی محراب مسجد بلال صداوسیما برایش تفاوتی ندارد، مدیران صداوسیما در این سال‌ها هستند که این نسل سوم را تا این حد متظاهر بار آورده‌اند. مدیرانی که با استعمال مکرر و تنفربرانگیز و واژگون اصطلاح «جذب حداکثری»، حاضرند با هر ضدانقلابی، در انقلابی‌ترین پروژه‌ها وارد مذاکره شوند.


گروه فرهنگی-رجانیوز: جمعه‌ای که گذشت، روز خبرسازی برای شبکه مستند بود. روزی که پخش «چنارستان» -آخرین ساخته‌ی «هادی آفریده- با وجود ممیزی بیست دقیقه‌ای، نقدهای زیادی را متوجه مدیریت شبکه‌ی مستند کرد. مدیریتی که البته پیش از این هم به واسطه‌ی اصرار بر استفاده از «محمد آفریده» در شبکه‌ی مستند، مورد انتقادات فراوانی قرار گرفته بود. اما ظاهراً چالش رسانه‌های منتقد با شبکه‌ی مستند، فراتر از پخش یک مستند ساده است. چالشی که یک عقبه‌ی تاریخی دارد. عقبه‌ای به طول تاریخ صداوسیمای بعد از انقلاب...
 
*****
 
ماجرای نسل اول و اپوزوسیون‌های واقعی:

 
به گزارش رجانیوز، فروردین ۱۳۵۸، درست در ایامی که فقط دو ماه از عمر انقلاب اسلامی گذشته و هنوز سینمای ایران سکاندار جدیدش را نشناخته بود و صداوسیما در بلاتکلیفی به سر می‌برد، اطلاعیه‌ای از سوی تعدادی از مستندسازان و سینماگران ایرانی در اعتراض به سیاست‌های فرهنگی انقلابی منتشر شد که در بخشی از آن این چنین آمده بود: «اینک که در مسیر انقلاب نخستین پیروزی بزرگ حاصل شده و دوران پهلوی به سر آمده، نشانه‌های نگران‌کننده‌ای از عدم توجه به نقش ضروری هنرها و چگونگی محیطی که پیدایش و رشد آنها را ممکن می‌سازد، به چشم می‌خورد. غالب فعالیت‌های هنری و فرهنگی متوقف شده و دولت در این زمینه فاقد علاقه و خط مشی مشخصی می‌نماید. تنها وسیله‌ بیان فرهنگی که کارش را ادامه می‌دهد، یعنی رادیو و تلویزوین دچار فضایی شده که بی‌شباهت به همان محیط اختناق سابق نیست. نابود کردن این یا آن کتاب، سانسور مطبوعات از طریق گروه‌های فشار با اعمال سیاست ارعاب، تعرض به برخی از گروه‌های تئاتری که در شرایط دشوار کار می‌کنند و علائم هشداردهنده‌ی دیگر از هم‌اکنون رخ می‌نماید...»
 
اما پای این اطلاعیه را نه همه‌ی سینماگران، که اتفاقا طیف خاصی از کارگردانان سینمای پیش از انقلاب مشهور به سینماگران شبه‌روشنفکر همچون «عباس کیارستمی»، «محمدرضا اصلانی»، «کامران شیردل»، «بهمن فرمان‌آرا»، «هژیر داریوش»، «مسعود کیمیایی» و ... امضا کرده بودند. و این چنین بود که مسیر این گروه از فیلمسازان، خیلی زود به انتخاب خودشان از مسیر رسانه‌های رسمی جمهوری اسلامی و در راس آنها، صداوسیما جدا شد. به خصوص که اکثر این فیلمسازان قبل از انقلاب، تجربه‌ی همکاری با تلویزیون ملی و شرکت فیلمسازی «تل‌فیلم» را داشتند و چهره‌های تلویزیونی به شمار می‌رفتند. به هر حال، برخی از این سینماگران مانند «فرمان‌آرا» از ایران مهاجرت کردند و برخی دیگر، کم کار شدند. برخی نیز مثل «کیارستمی» و «کیمیایی» پرکارتر از قبل فعالیت کردند، اما هیچ‌گاه سمت تلویزیون نرفتند. (البته کیمیایی برای مدتی حتی مدیر شبکه دو تلویزیون شد، اما خیلی زود از تلویزیون قهر کرد)
 
 
به هر حال، شاید آن روزها، کار کردن با صداوسیما، در مجامع شبه‌روشنفکری، نوعی تنزل درجه و نشانه‌ای از تن دادن به سانسور محسوب می‌شد. هر چه بود، تا همین امروز، مسیر تردد غالب این فیلمسازان شبه‌روشنفکر نسل اول سینمای ایران به سمت تلویزیون، به جز یکی دو استثنا، همچون تجربه‌های یکی دو کار سینمایی «داریوش مهرجویی» که با سرمایه‌ی سیمافیلم ساخته شده و سریال ناکام «کوچک جنگلی» به کارگردانی «ناصر تقوایی» که بعدها توسط «بهروز افخمی» به فرجام رسید، یک مسیر بن‌بست بوده است. به عبارت بهتر، از فروردین ۵۸ تا امروز، نسل اول سینماگران شبه‌روشنفکر، همچنان معترض این فضای به زعم آنها بسته‌ی تلویزیون هستند.
 
نسل دوم؛ روشنفکری از مسیر جام جم!
 
اما نسل دوم سینماگران شبه روشنفکر ایرانی، ماجرای کاملاً متفاوتی با نسل اول دارند. آنها اصولاً تربیت شده‌ی صداوسیمای بعد از انقلاب بودند و کارهای نخست‌شان را با تلویزیون آغاز کردند، اما در ادامه آن چنان از صداوسیما و حکومت فاصله گرفتند که حالا دیدن آنها از قاب تلویزیون ممکن نیست مگر برای نشان دادن ابعاد ضدیت آنان با انقلاب مردم ایران.
 
 
از میان این نسل دومی‌های شبه‌روشنفکر تربیت شده‌ی تلویزیون، می‌توان به سینماگرانی چون «جعفر پناهی» - فارغ التحصیل دانشکده‌ی صداوسیمای جمهوری اسلامی که نخستین فیلمش بادکنک سفید (۱۳۷۳) را به تهیه‌کنندگی شبکه‌ی دوم سیما ساخته است- و «بهمن قبادی» -دانش آموخته‌ی رشته‌ی سینما در دانشکده‌ی صداوسیما- و «رخشان بنی‌اعتماد» -که اوایل انقلاب در صداوسیما مشغول به کار بود- و «پرویز شهبازی» -دانش‌آموخته‌ی صداوسیما که نخستین فیلمش «مسافر جنوب» را با شبکه دو ساخت- و «کامبوزیا پرتوی» -که نخستین آثارش را برای صداوسیما کارگردانی نمود- اشاره کرد.
 
این دسته از سینماگران، پس از کارهای نخست و یافتن شهرت، دیگر هیچ‌گاه به صداوسیما برنگشتند که هیچ، روز به روز با آثاری که ساختند از آن دورتر و دورتر شدند و حتی می‌توان گفت تعمداً رابطه‌ی خود را با رسانه‌ی ملی قطع کردند. شاید به همان دلیل که کار کردن با تلویزیون، با ژست اعتراضی فیلم‌های‌شان در سینما همخوانی نداشت. به هر حال، حالا این روزها نشان دادن تصویری از آنها در رسانه‌ی ملی یا مثلا حضور یکی از آنها روی آنتن، یک اتفاق محسوب می‌شود. گرچه امثال «پناهی» حالا بیشتر به عنوان یک مجرم کاسب که از نهادهای حقوق بشری جایزه ضدیت با جمهوری اسلامی می‌گیرد، اما همچنان در حال دریافت حقوق از صداوسیماست، شناخته می‌شوند. «قبادی» هم که ایران نیست و رفتنش از ایران همانا و فراموش شدنش هم همانا.
 
نسل سوم؛ دوزیست‌ها
 
اما اگر حکایت «اصغر فرهادی» را از نسل سوم سینماگران شبه‌روشنفکر سینمای ایران جدا کنیم که بیشتر به نسل دوم شباهت دارد و بعد از سال‌ها سریال‌سازی در تلویزیون، خود را از خانه‌ی اول خویش جدا کرد و به زمره‌ی سینماگران معترض پیوست، حکایت نسل سومی‌ها و چهارمی‌ها عجیب‌تر از بقیه است. نسل سوم و چهارم سینمای شبه روشنفکری نسبت به اسلاف خود، یک تغییر راهبرد واضح دارند و آن اینکه، در تلویزیون مطابق میل صداوسیما کار می‌سازند و حتی پیام مذهبی صادر می‌کنند، اما در سینما، در عین ناباوری، همان پیام مذهبی را می‌کوبند!
 
به عبارت بهتر، اگر نسل اول سینماگران شبه‌روشنفکر همچون «فرمان‌آرا» و «کیارستمی» و ... به احترام عقاید خود، هیچ‌گاه حاضر نشدند با تلویزیون به علت اختلافات عقیده‌ای که داشتند همکاری کنند، نسل سوم ظاهراً برای عقاید خود نیز احترام چندانی قائل نیست؛ چنانکه با اختلافات به مراتب بیشتر از نسل‌های قبلی، در یک رویکرد متظاهرانه، هم با صداوسیما کار می‌سازند و هم در سینما، ژست مستقل بودن می‌گیرند و نان اپوزوسیون بودن‌شان را می‌خورند.
 
 
یکی از نشانه‌های این اختلاف نسلی را می‌توان در جدال مطبوعاتی «بهمن فرمان‌آرا» با «مانی حقیقی» در شهریور ۹۲، اندکی پس از پیروزی «حسن روحانی» در انتخابات ریاست جمهوری جستجو کرد. آنجا که «فرمان‌آرا» در اعتراض به رویکرد متظاهرانه‌ی یکی از فیلمسازان مهم این نسل سوم، می‌نویسد: «چندی پیش وقتی تعدادی از هنرمندان، به دیدار آقای عارف رفتند، چون اعتقادی به حرکت‌های جمعی به این شکل ندارم، حضور در آن جلسه را قبول نکردم. اما یک نکته برایم جالب بود. وقتی عکس آن دیدار منتشر شد، دیدم دو نفر که در ردیف اول نشسته‌اند، از کسانی هستند که در چهار سال گذشته به شکل‌های مختلف برای آقای شمقدری خوش‌خدمتی کرده‌اند. با خودم گفتم پس آن رفتارها چه بود؟ تویی که وقتی بسیاری از سینماگران قبول نمی‌کنند داور جشنواره شوند، ‌داوری را می‌پذیری، چرا الان حس می‌کنی دوران جدیدی آغاز شده و باز باید در صف اول باشی؟»
 
اما «مانی حقیقی» که متوجه کنایه‌ی سنگین «فرمان‌آرا» به خود درباره‌ی پذیرش داوری جشنواره‌ی سی و یکم فجر شده، سکوت نمی‌کند و پاسخ می‌دهد: « اینکه بیرون گود بنشینیم و دست‌هایمان را آلوده نکنیم و مهم‌ترین رویداد سینمایی کشور را دو دستی به جواد شمقدری تقدیم کنیم، اشتباهی ساده و بی‌دردسر است. اینکه با تفرعن به چنین اشتباهی ببالیم، نیازمند شکل خاصی از بی‌تدبیری است که حتی از بهمن فرمان‌آرا هم بعید است. ولی اینکه بخواهیم اشتباه، بی‌تدبیری و تفرعن‌مان را چماقی بر سر کسانی کنیم که مثل ما فکر نمی‌کنند، دیگر واقعا نشانه چیزی نیست جز توهمی پدرسالارانه و مضحک. راحت و صریح بگویم: شمقدری که سهل است، اگر روزی یکی شبیه طالبان هم به معاونت سینمایی کشورمان منصوب بشود، من باز هم داوطلب داوری در جشنواره فیلم فجر می‌شوم.»
 
 
این سوال و جواب دقیقا حاوی این تغییر راهبرد از نسل اول به نسل سوم سینمای شبه‌روشنفکری است. البته «مانی حقیقی» در این مسیر تنها هم نیست. به طور مثال، «مهدی کرم‌پور» کمی بعد از اینکه در حمایت از فتنه‌ی ۸۸ فیلم «پل چوبی» را می‌سازد، سریالی را برای تلویزیون –همان تلویزیونی که در سال ۸۸ فتنه‌گران آن را بوق حکومت کودتا می‌خواندند- ویژه‌ی ماه محرم کلید می‌زند! یا اینکه «سامان مقدم» بعد از ساخت فیلم توقیف شده‌ی «صد سال به از این سال‌ها» و لجن‌مال کردن سی سال انقلاب اسلامی در مقایسه با نظام پهلوی، به تلویزیون انقلاب اسلامی برمی‌گردد و سریال می‌سازد! جالب اینکه او چند سال قبل، با ساخت سریال «پریدخت» سعی کرده بود ابعاد منفی حکومت پهلوی اول و گوشه‌هایی از ماجرای کشف حجاب را تصویر کند!
 
فیلم سینمایی «صد سال به از این سال‌ها»
 
یا مثلا در ماجرای تولید انبوه تله‌فیلم در صداوسیما، بسیاری از شبه‌روشنفکران اپوزوسیون نما، از صداوسیمایی که بیرون محوطه‌ی آن، از خفقانش می‌نالند، پروژه گرفتند و امثال «مانی حقیقی»، «بهنام بهزادی»، «سامان سالور»، «مونا زندی»، و حتی «مسعود بخشی» ژست‌های منتقدانه‌ی خود را فراموش کردند و پشت دوربین تلویزیونی ایستادند که معتقد بودند حقیقت را سانسور می‌کند!
 
یا مثلا «مازیار میری» در سینما «سعادت‌آباد» می‌سازد و سبک زندگی طبقه‌ی متوسط جدید ایرانی را با همه جزئیاتش، خیانت‌هایش، دروغ‌ها و پنهان‌کاری‌هایش و ...، به سیاه‌ترین شکل ممکن تصویر می‌کند، اما در تلویزیون به اسم ترسیم سبک زندگی ایرانی اسلامی و اقتصاد مقاومتی بودجه می‌گیرد و سریال جلوی دوربین می‌برد!
 
هادی آفریده
یا در آخرین نمونه، همین «هادی آفریده» که پخش مستند «چنارستان» او در شبکه مستند، باعث اعتراضات فراوان می‌شود، در مستند‌هایش همچون «نی‌آوران» و «چنارستان»، با پول دولت، به وضوح نظام جمهوری اسلامی را در مقایسه با نظام پهلوی ناکارآمد می‌خواند و از ارادت عمیق خود به پهلوی اول و دوم پرده برداری می‌کند، اما در عین حال هیچ فرصتی را برای حضور در صداوسیمای جمهوری اسلامی از دست نمی‌دهد و در برابر بیست دقیقه سانسور مستندش نه تنها اظهار نارضایتی نمی‌کند، که خوشحال هم هست! با نسخه‌ی اورجینال و سانسور نشده جشنواره‌های شبه‌روشنفکری را دور می‌زند، با نسخه‌ی سانسور شده هم تلویزیون و مدیرانش را ذوق‌مرگ می‌کند! چه تجارت خوبی!
 
 جالب اینکه همین «هادی آفریده» مستندساز یک ماه بعد از پایان دوران حضورش در زندان به اتهام ارتباط با بی‌بی‌سی، در برنامه‌ی «شب‌های مستند» شبکه‌ی مستند می‌نشیند و حرف‌های صداوسیماپسند می‌زند و انگار نه انگار! و این تفاوت مهم نسل اول سینمای شبه‌روشنفکری با نسل فعلی است. نسلی که از یک دقیقه آنتن تلویزیون نمی‌گذرد و در عین حال، خود را اپوزوسیون جمهوری اسلامی می‌داند! راستی به نظر شما نسل اول فیلمسازان شبه‌روشنفکر شرافت کاری بیشتری نداشتند؟ به قول «سید مرتضی آوینی» که درباره‌ی «کیمیایی» در قیاس با شبه‌روشنفکران زمانش می‌نویسد: «باز هم گلی به جمال کیمیایی...»
 

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.