شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۸

نگاهی به اجرای یک نمایش در هیاهوی «برجام»

«فصل شکار بادبادک ها»؛ هتاکی مودبانه به دلبستگان انقلاب در پوشش مرثیه ای برای یک نسل سوخته!؟

فصل شکار بادبادک ها

سینماپرس: ارسلان صمدزاده/ نویسنده در طول تمامی مونولوگ های شخصیت نمایش، حسرت زمانه ای را می خورد که از دست رفته و در پرتو فصل جدیدی که همان انقلاب اسلامی است دستخوش سقوط، مرگ، یأس و خودباختگی شده است. این ها همان معانی مخدوشی است که از ابتدای تئاتر در ذهن مخاطب جان می گیرد

 

«فصل شکار بادبادک ها» به کارگردانی جلال تهرانی و بازیگری بهنوش طباطبایی، در آخرین اجرای خود در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر میزبان هنرمندان و اهالی تئاتر، مطبوعات و دیگر میهمانان دعوت شده خود بود. نمایشی تک پرسوناژه با بازی« بهنوش طباطبایی» که در تیر و مرداد ماه و در هیاهوی«برجام» و مذاکرات هسته ای روی صحنه رفت. نمایشی که شاید با استقبال خوبی از سوی تماشاگران مواجه شد، اما همین استقبال عمومی نشان از تنزل سطح سلیقه و انتخاب هنری از سوی قشر فرهنگی، دانشجو و فرهیخته است که همیشه تئاتر را به عنوان یکی از اساسی ترین آذوقه های فرهنگی در سبد فرهنگی خود قرار می دهند و  برخی از آنها به کمک مدیران این حوزه از نفوذ فرهنگی دشمن به تعبیر رهبر انقلاب غافل می شوند!

« فصل شکار بادبادک ها» به روایت تک پرسوناژه دختری می پردازد که کودکی خود را پیش از انقلاب و در خانواده ای مرفه و ارباب زاده گذرانده است، اما بعد از انقلاب خانواده او دستخوش تغیرات فراوان می شود و جایگاه اجتماعی آنان به شدت تنزل می یابد. به طوری که راوی ادعا می کند، طی سال های بعد وضع آن ها آنقدر بد شده که وضع حسن آقا، نوکر خانه زاد آن ها به مراتب از آن ها بهتر شده بود. دو فرزند حسن آقا به آمریکا رفته و هر دو پزشک شده اند؛ در حالی که دختر می گوید در همان زمان که برای گذران زندگیشان او به کار کلفتی می پرداخته و نوکری مردم را می کرده است، همچنان در نظر حسن آقا، خانوم جان خطاب می شود.

دختر که معشوقه دوران کودکی و نوجوانی پسر هم محله ای شان به نام موسی بوده است، پس از انقلاب شخصیت موسی را تغییر یافته می بیند و از این وضع مدام گله و شکایت می کند. شکایتی که شاید در ظاهر از بازی زمانه و گردش چرخ گردون است، اما در باطن گله از شرایطی می کند که در آن خانواده اشرافی آن ها به فلاکت و سیه روزی افتاده است و پسربچه ای که روزی عشق دختر بوده است باید به ادبار، اعتیاد و دریوزگی بیفتد. تیره بختی که در طول درام به هیچ عنوان مشخص نیست به چه دلایلی رخ داده و شرایط آن ها را تا این حد دستخوش تغییرکرده است و تنها شرایطی که تغییر کرده و درام نویس به ملایمت از آن می گذرد، دوران انقلاب اسلامی است که بر روی اقشار مرفه و بی درد جامعه اثر منفی گذاشت تا مساوات و عدالت اجتماعی در میان اقشار جامعه برقرار گردد.

موسی، جوانی که دختر رویاهای خود را با او در آینده پیوند زده بود، در دوران جنگ سرباز شده و مجبور می شود تا به جبهه های جنگ برود. اما این جبهه همان جبهه ای نیست که به تعبیر حضرت امام به مثابه دانشگاه انسان سازی عمل کند. بلکه موسی در جبهه، ناامید می شود، افسرده می شود، خود باخته و بی هویت می شود و در نهایت با کوله باری از تیره بختی و یأس های فلسفی در برابر دشمنی که به قول خودش حتی نمی شناسدش، به جامعه خود باز می گردد؛ در حالی که عشق خود را فراموش کرده؛ یعنی خودش را ، آینده اش را و همه امید ها و آمال هایش را بر باد رفته می بیند و به اعتیاد و انزوا کشیده می شود. طوری که در مواجه با دختر، آرزوهای دیروزش تنها از او درخواست پول دستی می کند تا به اصطلاح خرج عملش کند!

این همان دست آوردی است که به زعم نویسنده و کارگردان از دوران جنگ نصیب جوانان این سرزمین شده است. بادبادک هایی که در آرزوی رهایی در آسمان، در نهایت به دست شخصی ناشناخته که به تعبیر نویسنده زمانه و دوران جدید پس از انقلاب است، شکار شده و غرق در خون از اوج آسمان به زمین می افتند.

اما طعنه ها و توهین های کارگردان در همین سطح باقی نمی ماند و به دیگر جنبه های ظاهری دوران انقلاب اسلامی هم بی محابا می تازد. دختر عموی شخصیت راوی، به نام نسرین که تنها یار، غم خوار و همدم اوست با آغاز فصل جدید، شرایط را تاب نیاورده و از خانه و خانواده می برد و به تهران می گریزد. اما دختر که نمی تواند دوری او را و بی خبریش را تحمل کند و از سویی نگرانی و بی تابی عموی روشنفکر مآب خود را می بیند، به عمویش قول می دهد تا به تهران رفته و نسرین را که گویی تنها بارقه امید از شرایط و دوران پیشین است، بیابد.

اما با آنچه مواجه می شود متوجه می شود، شرایط جدید و فصل نو به مثابه سرطانی است که همه جا را پر کرده و در همه جای این سرزمین ریشه دوانده است. دختر با طعنه ها و فشارهای مردمی مواجه می شود که او را مجبور می کنند تا سیاه بپوشد و سرتا پای خود را بپوشاند و حتی سیاه بیاندیشد و سیاه ببیند. او در قالب مونولوگ های گاه طنز و اعتراضی خود، شرایط حجاب اسلامی را در دوران اوایل انقلاب اسلامی به بار نقد می گیرد و هنگامی که با نسرین مواجه می شود، در حقیقت خود گمشده اش در زمانه وانفسا و گردش ایام را می یابد، اما او را تهی، بی روح و پوسته ای بی محتوا می یابد که برخلاف همه، نه در پوششی سیاه و اسلامی بلکه دامنی گل گلی و لباسی رنگی و آستین کوتاه آزاد است. در حالی که از چشمانش خون جاری است. خونی که قطره قطره بر روی لباس سفیدش می ریزد و حتی دختر راوی را نیز فرامی گیرد.

نویسنده در تمامی طول مونولوگ های شخصیت، حسرت زمانه ای را می خورد که از دست رفته و در پرتو فصل جدیدی که همان انقلاب اسلامی است دستخوش سقوط، مرگ، یأس و خودباختگی شده است. این ها همان معانی مخدوشی است که از ابتدای تئاتر در ذهن مخاطب جان می گیرد و لحظه به لحظه با حرکتی عمقی در وجود او تصویری مخدوش از انقلاب اسلامی، مردم انقلابی  و همه نسلی به وجود می آورد که دل در گرو انقلاب و آرمان های آن دوخته اند. در این میان حتی میزانسن صحنه، طراحی صحنه، گریم و ... نیز هم داستان با این موضوع عمل کرده اند تا در انتها مفهومی که در جان مخاطب می نشیند چیزی جز هتاکی به دست آورد های انقلاب اسلامی و دلبستگان آن نباشد.

میزانسن و طراحی صحنه، که در طول درام ثابت بود از دو سطح غیر متقارن در طول صحنه تشکیل شده بود که به نوعی استعاره از عدم تعادل روحی و روانی شخصیت داشت و همچنین به مثابه شرایط نامتعادل فعلی یا همان فصل جدید عمل می کرد. زمینی که حتی تعادل، ایستایی و تقارن را برای رهروان خود در دوران جدید که مردمان جامعه اش هستند به ارمغان نمی آورد.

نویسنده و کارگردان و در کل گروه سازنده مکتب تهران، با هوشمندی و رندی بی آنکه مستقیما به دوره ای خاص اشاره کنند، مقطع مهم و تکرار نشدنی مانند انقلاب اسلامی را هدف قرار داده و با داستانی تراژیک از به انزوا رفتن نسلی که در آن همه قربان شرایط شده اند، ذهن مخاطب خود را مخدوش و مسموم می سازد.

در این میان حتی بازی بهنوش طباطبایی نیز که به دستور کارگردان، سرد، بی روح و بی احساس طراحی شده بود در راستای القای همین مفاهیم بازی شده بود تا مطلب اصلی با استفاده از متن، بازی و صحنه آرایی در دل مخاطب رسوخ کند.

اما اینکه دوران انقلاب اسلامی چطور پس از گذشت تنها سه دهه، توسط قشری فرهنگی و به اصطلاح فاخر باید به عنوان فصل شکار بادبادک ها تعبیر شود، که در آن، دختران منزوی، بی هویت و بی روح معرفی شده و پسران قربانی، معتاد، از دست رفته و نگون بخت یاد شده اند، جای بررسی عمیق و تحلیلی کارشناسانه دارد. همچنین این موضوع که چنین نمایشی بیش از سی شب در بهترین سالن و پر مخاطب ترین تالار تئاتر کشور با افتخار روی صحنه برود، و سیلی از تشویق ها و نکوداشت ها را به دنبال داشته باشد، هم جای تأسف دارد و هم تآمل...

 

 

 

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.