پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۷

یادداشتی بر فیلم مهدویان

«ایستاده در غبار»؛ چنان کند با دلت که فکرت به کار افتد/ امان از آن «بنز» لعنتی!

ایستاده در غبار

سینماپرس: محمد تقی فهیم/ جالب است وقتی احمد و سه همکارش سوار بنز شده و دوربین از پشت تعقیبش می کند؛ با اینکه تیتراژ بالا می آید ولی تماشاگر دل از صندلی نمی کند که شاید فیلم ادامه یابد و آن شمایل دل برده برگردد. ولی هیهات که آن بنز لعنتی برنمی گردد و تو با چالش فکر و دل میخکوب می مانی. سینما یعنی همین : چنان کند با دلت که فکرت به کار افتد. ایستاده در غبار همین کار را می کند.

سینما همیشه با تغییرات فرمی تکان خورده است. محتوا به آن جهت داده اما ساختارهای کلیشه شکن تثبیت اش کرده است. اما این تغییر و تکاندن نباید آنقدر به افراط گراید که از زبان سینما و فهم تماشاگر دور شود. کاری که برخی تازه واردها یا غرق در شبه روشنفکری می کنند. می تازند تا از دروازه سینما به دره غلط نویسان سقوط می کنند. حالا سطحی سازان به کنار که همواره در ورطه ابتذال دست و پا می زنند.

محمد حسین مهدویان در اولین فیلم اش، «ایستاده در غبار» قدری خلاقیت به اثرش جاری کرده که ضمن ایجاد تغییر منجر به کیفیت،   ولی از اصل سینما دور نشود. همه چیز را خوب سر جای خودش چیده است  . طراحی درست صورت گرفته تا آنجا که هم فیلم بلند سینمایی ساخته است،   هم تفاوت با آنچه مرسوم است احساس می شود. همان کاری که در مستند روزهای زمستان کرده بود. تجربه گرایی در دایره جذابیت آفرینی.

پرده که باز می شود حس خوبی از گذشته و یک جور نوستالژی غم افزایی تماشاگر را در بر می گیرد. تیتراژ روی نوارکاست های قدیمی تاکید بر واقع نمایی دارد. البته قبلا نوشته بر سیاهی گوشزد کرده که صداها واقعی هستند ولی تصاویر غیر واقعی اند. در کل مستند غلبه دارد بدون اینکه به جنبه های نمایشی لطمه ای خورده باشد. نمای بسته روی نوارکاست ها کات می شود به سکانسی از جبهه که دستی در آسمان گوشی بی سیم را پرچم کرده است. از همین کات، خلاقیت خودش را تحمیل می کند. بهترین فصل فیلم و غم دارترین نماها، قطع می شود به گذشته دور در تصویر های سیاه و سفید، آنجا که با احمد آشنا می شویم. صداهای واقعی به کمک می آیند بدون اینکه صاحبانشان را ببینیم. به تناوب می گویند :  درسش متوسط بود. احمد بازی نمی کرده اما چون قوی هیکل بوده فقط به شمشیر بازی علاقه داشته است و دراین کارزار آنقدر ادامه می داده تا چوب های شمشیرنما بشکنند. دوست داشته تا قوی شود که مظلومین را نجات دهد ... برای همین در جوانی کیسه بوکس می خرد و تمرین می کند ... بستری شدن در بیمارستان فرصتی برایش پدید می آورد تا با مطالعه خود را به آدمی پیشرو ارتقا دهد ... زندانی می شود ... در قد و قامت رشیدش تغییر ایجاد می شود.   انقلابی و به فرماندهی می رسد و ...

ایستاده در غبار فیلم زندگی نامه ای احمد متوسلیان است. از عنوان «پرتره» استفاده نکردم چون تا این قالب و گونه فاصله ای اندک دارد. اتو بیوگرافیک است. دوربین ریزواره به درون و برون «احمد» نزدیک نمی شود. اما سلسله وار به تبعیت از سینمای کلاسیک ، کودکی تا بزرگسالی و فید شدن احمد در تاریخ را، جلو چشم تماشاگر ترسیم می کند. برای به سرانجام رساندن این پروسه، مهدویان رئالیسم را سرلوحه قرار داده، ولی با تمهیدات خلاقانه  ، درامی قوتمندانه هم شکل داده، چنانکه زمان سپری شده فیلم حس نمی شود. در واقع فیلم بعد از آن شاه فصل کات خورده به قدیم، معمولی شروع و تا دقایقی همین طور جلو می رود تا جایی که نگران کننده می شود که مبادا همین باشد ولی با رسیدن به فصل بزرگسالی احمد، عطف خوبی اتفاق می افتد. میل به تماشای ادامه فیلم دوچندان می شود. حتی با اینکه درمیانه هم دقایقی فیلم می افتد. راکد می شود. بلاتکلیفی غلبه می کند. اما زود جمع می شود، تا با ریتم مناسب و یکدستی درفرم همه چیز جلو برود. حالا کم کم شمایل قهرمان ظهور و خود را به رخ می کشد. تغییرات احمد از کودکی تا جوانی و از ظاهری چپ نما به مسلمانی انقلابی، بطئی و لایه ای اتفاق می افتد. تحولش کاملا سینمایی و عمیق و باور پذیر است. به واقع هم این اتفاق از پرداخت خوب شخصیت سرچشمه می گیرد. تیپ معنا ندارد. در کانون وقایع احمد تلولو دارد اما قهرمان تنها نیست. مردم معنایش می کنند. سکانس مسجد جامع پاوه و اهمیت احمد برای نظر مردم یا مداوی دموکرات زخمی و ... تاکید براین مدعا است. اهل تعامل و دور از اعمال دیکتاتوری است و ... همه این جزییات باعث شدند تا با شخصیتی خاکستری طرف باشیم. فصل های آموزش نظامی و اصرارش بر نظم و ... نیز بر وجوه شخصیت چند بعدی اش تاکید دارد.

اطلاعات پیرامون شخصیت اصلی هم کامل داده می شود. محل و مکان و شهر رشد و نمو، زمان تولد و شرایط اقتصادی خانواده، تعداد افراد خانواده، فضاسازی و ...

جالب است وقتی احمد و سه همکارش سوار بنز  شده و دوربین از پشت تعقیبش می کند با اینکه تیتراژ بالا می آید ولی تماشاگر دل از صندلی نمی کند که شاید فیلم ادامه یابد و آن شمایل دل برده برگردد. ولی هیهات که آن بنز لعنتی برنمی گردد و تو با چالش فکر و دل میخکوب می مانی. سینما یعنی همین : چنان کند با دلت که فکرت به کار افتد. ایستاده در غبار همین کار را می کند.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.