چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۳

خاطرات درون خانوادگی فجر سی و چهارم/ بخش پایانی

تقابل با برخی قوانین و قواعد اسلامی در آثار "فیلم فجر" / مقصر کیست؛ فیلمسازان یا مدیران سینما؟

خاطرات درون خانوادگی

سینماپرس: م.ر.ش/ بررسی محتوای آثار عرضه شده در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر به وضوح مؤید آن است که استراتژی  عملیاتی متولیان اصلی سینمای کشور موجب شده تا فیلمسازان دغدغه مند ایرانی که خود را نسل مسئولیت‌پذیر می خوانند، مسیر را اشتباه گرفته و نه تنها به حمایت از سیاست های کلان نظام نپردازند بلکه به ورطه ی تقابل با برخی قوانین و قواعد اسلامی وارد شوند!

سی و چهارمین جشن یا جشنواره ی سینمای ایران در حالی به پایان رسید که نه تنها تدابیر متولیان رسمی سینما، به ویژه ریاست محترم سازمان سینمایی، آسمان سینمای ملی را به نحوی قابل توجه تلخ و سیاه نموده بود، بلکه نوع عمل ایشان موجب شد تا معدود آثاری در راستای نفوذ فرهنگی، تمام قامت در تعارض با اسناد قانونی بالادستی و سیاست های کلی نظام تولید و بر عرصه ی فرهنگی کشور وارد گردد.

پُر واضح است که روند عمل و به تعبیر کلی، ترندگذاری (Trend) صورت گرفته در حوزه های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و حتی امنیتی توسط دولت یازدهم، به گونه ای آشکار در تعارض با اسناد بالادستی و سند چشم انداز بوده و این امر به ویژه در زوایای مختلف اجرایی قابل پیگیری و ارزیابی می باشد. بر این اساس شاید دولت بنفش را بتوان نمونه ای بارز از تلوّن در گفتار و کردار ارزیابی نمود که روزی به صراحت دم از التزام خود بر سیاست های ابلاغی اصل ۴۴ می زند و روزی دیگر فاجعه ی واگذاری المهدی و ... را می آفریند؛ دولتی که به صراحت پایبندی خود بر سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی را اعلام می دارد، اما در مقام عمل اقدام به واردات بی رویه ی خودروهای لوکس و مواد مصرفی نموده و بدون کوچکترین توجهی به بخش های در حال نابودی کشاورزی و صنعتی کشور، اقدام به واردات بیش از ۱۰۰ فروند هواپیما جهت جابجایی اقشار از ما بهتران می نماید ... و این تلوّن در گفتار و کردار آن هنگام که به عرصه ی فرهنگ و هنر می رسد، به صورتی شگرف موجب خلق آثاری در تعارض با اصول و سیاست های رسمی نظام جمهوری اسلامی و در عین حال افتخار عمومی مدیران مدبّر در نمایش این آثار بر پرده ی نقره ای سینماهای کشور می شود.

سیاست رسمی امروز نظام جمهوری اسلامی با توجه به دلایل مبرهن و واضح، افزایش جمعیت ایران است؛ در این میان اگر چه چند سالی است که توجه به عنصر جمعیت به عنوان یکی از منابع قدرت، موضوعی استراتژیک محسوب و تصور عمومی بر آن است که عرصه ی رسمی و حکومتی حداکثر تلاش خود را برای اجرایی نمودن این سیاست انجام می دهد، اما متاسفانه تلوّن در گفتار و کردار متولیان فرهنگی کشور موجب خلق آثاری در جهت ترویج عکس این سیاست ها در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر گردید.

به این ترتیب اگر چه عموم آثار ارایه شده در این دوره از جشنواره بر موضوع جمعیت و فرزندآوری در شرایط کنونی جامعه تاخته و با ترسیم بدبختی و فلاکت نسل جوان کنونی، به نوعی خاص در صدد حقنه ی ناتوانی جامعه ی ایران در امتداد مسیر نسل پروری و فرزندآوری بر آمده است، اما شاید سه اثر به دنیا آمدن، لاک قرمز و هفت ماهگی را بتوان شاخص آثار سینمایی، با محتوای ضد جمعیت در جشنواره فیلم فجر امسال معرفی نمود؛ آثاری که با تیتر اصلی جمعیت، به تقابل علنی با سیاست های کلی جمعیت مبادرت ورزیده و با پرداختی سینمایی و البته با همراهی و همیاری متولیان رسمی سینمای کشور، در صدد حقنه ی باورهای ابلاغی مجامع غربی در موضوع کنترل جمعیت (Human Population Control) به جامعه ی اسلامی ایران می باشد.

به دنیا آمدن، روایت کِش آمده و طولانی شده ای در موضوع حاملگی های ناخواسته (Unintended Pregnancies) است که به صورتی یک طرفه، اقدام به ارایه ی کیفر خواستی ۹۲ دقیقه ای در تقابل با سیاست های کلی جمعیت می نماید.

این سینمایی، روایتی قابل باور از زندگی زن و شوهرِ اهل فرهنگ و هنر به نام فرهاد و پری است که با یگانه پسرشان کیان، به شوق زندگی بهتر، گذر ایام نموده و در شرایط بد اقتصادی کشور، در حالی که سعی ویژه بر فراهم ساختن حداقل های یک زندگی معمولی و پاس نمودن اقساط پیش خرید خانه ای از آن خود دارند، با بحران حاملگی پری و اصرار وی بر نگهداری جنین مواجه می شوند که کارگردان در نهایت با ترسیم پایانی باز، تنها به ارایه ی تصویر فروپاشی مقطعی خانواده و چشم انداز موقتی دوری فرهاد و پری از یکدیگر به جهت برگزیدن سیاست  افزایش جمعیت اکتفاء می نماید.

به دنیا آمدن صرف نظر از تیکه پرانی های سیاسی، اعم از اینکه گروه تئاتر پری پس از ماه‌ها تمرین و مرارت، اجازه نمی‌یابند که نمایش جدی و آبرومندی را روی صحنه ببرند ولی به یک نمایش سخیف موزیکال مجوز داده می‌شود و یا اینکه تهیه‌کننده از فرهاد به عنوان یک مستندساز انتظار دارد واقعیت‌های اجتماعی را تصویر نکند و به دورنمایی روشن از تهران برسد و یا اینکه پسرخاله ی فرهاد یا همان کافه‌چی سبیلوی باحال، نویسنده ی بدبختی است که رمانی نوشته و تیراژش هزار نسخه بیش‌تر نیست و ... به صورتی ویژه در صدد شکایت از بندهای قوانین مربوط به سیاست های کلی جمعیت برآمده و با قرائت دیالوگ های مفصل و مطوّل بسیار، تا به آنجا پیش می رود که رسما فرهاد با اعلام اینکه مگه من ماشین جوجه کشی هستم! به طرح دغدغه های معیشتی و اقتصادی نسل آوری پرداخته و در کنار آن بحران های موجود فرهنگی و اجتماعی نسل حاضر را نیز یادآور می شود.

البته باید توجه داشت که تفاهم اولیه ی فرهاد و پری در سقط جنین و در ادامه تقابل این دو در موضوع نگه داری از فرزند، اگر چه بر روی کاغذ سناریو، می تواند به نوعی خاص در راستای حمایت از فرزند آوری تعریف شود، اما به واقع اثر در بعد سینمایی خود، به سبب بی پاسخ گذاشتن پرسش های منطقی فرهاد و ترسیم شرایط احساسی پری، نوعی از پیش داوری ذهنی را برای مخاطبان رقم می زند و این در حالی است که حتی عصبانیت شخصیت فرهاد نیز به واسطه ی پیش زمینه ی دوست داشتنی مخاطب از کاراکتر، هیچ گونه تاثیر منفی بر مخاطب القاء نمی نماید و این همه در حالی است که باید توجه داشت که نسخه ی فرار پری به دامان پدر یزدی متموّل و مرفه خود نیز اثری معکوس داشته و عموم مخاطبان اثر با هم گرایی نسبت به دغدغه های فرزند آوری طرح شده توسط فرهاد، پس از آنکه هیچ گونه جوابی منطقی نسبت به این ابهامات دریافت نمی نمایند، اصولا نمی توانند به سمت و سوی هم گرایی با شخصیت پری بروند؛ به عبارتی دیگر به دنیا آمدن کاملا فضای ادامه ی حیات پری را برای بیننده عمومی، آرزوی دست نایافتنی معرفی می کند که در صورت وجود چنین شرایط پری گونه ای، اجرای سیاست های کلی جمعیت به عنوان سیاست هایی کاملا عاطفی و احساسی، بر منطق فرزند نیاوری و سیاست های منطقی و عقلانی تحدید جمعیت برتری داشته و پیشی می گیرد.

اما محصول دیگری که در تقابل با سیاست های کلی جمعیت در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، اثری با عنوان لاک قرمز بود؛ اثری تلخ که به صورتی غیرمستقیم مخاطب را به این باور می سازد که کثرت جمعیت، در شرایط سخت اقتصادی کشور، عاملی مضاعف برای فلاکت جامعه ی ایران محسوب می شود.

البته باید توجه داشت که حضور انگاره های فمینیستی بر پرده ی نقره ای سی و چهارمین جشنواره ی فیلم فجر با لاک قرمز و اخذ صیانت اسماعیل و الهام توسط دخترک نوجوانی به نام اکرم، امید واقعی را به جشنواره تزریق نمود و اگر چه پدر معتاد و هنرمند ایشان نتوانست از فروش عروسک های چوبی و عرضه ی هنر ایرانی خود در بازار، معاشی مناسب برای خانواده  اش تامین سازد، اما اکرم با تدبیر مناسب و تغییر چهره ی مردانه ی عروسک ها و جایگزینی لَب های سُرخ به جای سبیل های مردانه، امید را به زندگی برگرداند و کاری کارستان نمود که حتی عمو ولی نیز از تحقق آن عاجز بود!

بر این اساس، الهام دختر جسوری است که در نهایت کارگردان با ذکر بسم الله، گیسوان بُلند او را قیچی نموده و به نوعی او را گیس بریده می سازد تا بتواند در جو مردانه ی جامعه، برای عروسک های سبیل کُلفت منسوخ شده ، مابه ازایی  ارایه داده و با عروس سازی آنها و زدن لاک قرمز بر لب چوبی ایشان، به نوعی مشتری مداری خود را در جامعه ی امروز بروز دهد؛ جامعه ی فقیری که صدای گرسنگی معده ی مادران و دختران تنها وجه سرگرمی خلوت ایشان بوده و پدر معتاد و البته غیرتی ایشان، با درست نمودن بچه، تنها بر مصیبت این جامعه می افزاید.

البته باید توجه داشت که مصیب اصلی در لاک قرمز نه با مرگ پدر غیرتی رقم می خورد و نه خانه بدوشی مادر خانواده و یا ترک تحصیل دختر است، بلکه مصیبت اصلی در این اثر سینمایی آن هنگام بروز می نماید که مادر پس از مرگ شوهر، متوجه می شود جنینی در رحم دارد و اگر چه در ابتدا سعی بر حفظ آن می کند، اما با شدت مشکلات زندگی، اقدام به سقط جنین کرده و در انتها فروپاشی خود و خانواده را رقم می زند.

به عبارتی دیگر لاک قرمز در کنار ترسیم حاکمیت تلخی و سیاهی بر پیکره ی جامعه ی ایران، به عنوان کارویژه ی اصلی خود، به موضوع جمعیت و امتداد نسل به صورتی کاملا غیرمستقیم می پردازد و این موضوع را به عنوان معضل لاینحل امروز جامعه ی ایران معرفی می کند که هم حفظ آن فلاکت جامعه را موجب و هم سقطِ آن، تباهی مامِ سرزمین را پدید می آورد.

اما دغدغه ی مساله ی جمعیت و تدبیر صورت گرفته در تقابل آثار این دوره از جشنواره با سیاست های کلی نظام، به لاک قرمز ختم نشد و  هفت ماهگی را نیز می توان یکی دیگر از این جمله آثار دانست که با ترسیم شرایط اضمحلال اخلاقی و سقوط اجتماعی جامعه ی اسلامی ایران، موجودیت فرزند و اصل فرزندآوری را تنها هوسی برای پاسخ گویی به آمال و آرزوهای بقای نسل آدمی معرفی نمود.

هفت ماهگی فیلمی کاملا بی قید و بند در مراعات شئون اولیه ی قصه گویی در جامعه ی اسلامی ایران است؛ اثری که به وضوح تمام داشته های جنسی کارگردان را اعم از شوخی های رکیک، فحاشی های نامتعارف، روابط نامشروع زنان و مردان و ... را به صورتی افراطی به خورد مخاطب داده و با مرور سبک زندگی طیف متوسط جامعه، زندگی انسان ایرانی را به نحوی کاملا کثیف در قالب اثری سینمایی، ارایه می دهد.

زنان هفت ماهگی تماما انسان های مفلوک و بدبختی هستند که یا همچون مادر رعنا اسیر شوهر مریض خود بوده و یا همچون مادر مهرداد، شوهر مرده ای که عروسی همچون رعنا و دختری همچون طناز دارد؛ دختری مطلقه که در گیرودار کسب مهریه ی خود از به اصطلاح شوهر سابق و اعطای آن به دوست پسر جدید یا همان همکار و رفیق برادر خود است و عروسی که تنفر از او را به هر قسمی ابراز داشته و حال در دست شوهر هوس بازی همچون مهرداد اسیر گشته و در نهایت به مرزن آباد فرستاده می شود و در خاتمه هانیه ی توسلی است که در هفت ماهگی به صورتی ویژه و البته همزمان، با شوهر سابق رعنا و مهرداد و چند مرد دیگر در ارتباط است. در مجموع سیاهی و تلخی حاکم بر فضای هفت ماهگی موجب می شود تا مخاطب، جامعه ی ایران را جامعه ای جنسی انگارد که همه در حال خیانت به یکدیگر بوده و تنها معدود جماعت بدبخت و بیچاره ی ایشان است که سر به زندگی داشته و دنبال لقمه نانی، مسافرکشی را پیشه ی خویش ساخته اند و حتی زلزله ی موعود تهران نیز نمی تواند عموم جامعه را اصلاح ساخته و روند اخلاقی جامعه را متحول نماید. پس اگر چه اثر در نهایت کودک هفت ماهه را با تمام نواقصِ زایمان پیش از موعد، سلامت از رحم مادر مرده ی خویش خارج ساخته و به دنیا می آورد، اما به واقع بیننده را به چنین باوری می رساند که تولد دختر و اصولا نسلی که قرار است سرنوشتی همچون جوانان امروز برایش رقم بخورد، چه فایده و سودی دارد؟!

اما بررسی محتوای آثار عرضه شده در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر به وضوح مؤید آن است که استراتژی  عملیاتی متولیان اصلی سینمای کشور موجب شده تا فیلمسازان دغدغه مند ایرانی که خود را نسل مسئولیت‌پذیر می خوانند، مسیر را اشتباه گرفته و نه تنها به حمایت از سیاست های کلان نظام نپردازند و شک درونی و منویّات غلط و موهوم ذهنی خود را در تقابل با این سیاست ها به تصویر کشند، بلکه به ورطه ی تقابل با قوانین و قواعد اسلامی وارد شده و اصولا پایبند ماندن غیرخلاقانه به حقوق و احساسات اسلامی را عامل اصلی ویرانی و نابودی دنیاسازی پیش روی، ترسیم نمایند و در این میان، طبق معمول موضوع قصاص را می توان یکی از اصلی ترینِ این گونه مواجهات محسوب نمود که در این دوره از جشنواره با اثری هنر و تجربه ای به نام چهارشنبه آغاز گردید و رسما با فیلم سینمایی لانتوری به بخش سینمای ایران راه یافت.

البته باید توجه داشت که لانتوری اگر چه در نهایت همچون چهارشنبه، ضمن برآورده سازی ذهنیت عمومی جامعه در مورد حق بودن اصل قصاص، بیننده را به این باور می رساند که قصاص حقی منسوخ شده است و اصولا قصاص حقی است که تاریخ مصرف آن برای توسعه و پیشرفت جامعه به اتمام رسیده؛ اما به واقع برخلاف چهارشنبه بر موضوع قصاص متمرکز نبوده و تنها ثلث پایانی اثر و ماجرای اسید پاشی به مریم است که موجب می شود تا موضوع قصاص به اولویت اصلی فیلم مبدل شده و کارگردان بتواند با ترسیم مستندگونه ی نحوه ی اجرای حکم قصاص پاشا، مخاطبان خود را به شنیع انگاری این حکم الهی واقف سازد.

لانتوری به نوعی آسیب شناسی شبه روشنفکری ایران است، اثری که ضمن حفظ ماهیت بُغض و عصبانیت نهفته اش، سعی دارد تا با فرم تصویرسازی مستندگونه  و تلفیق آن با روایت های آشنای مطرح در جوِ خبریِ جامعه و ... ضریب باورپذیری اثر را برای مخاطب خود بالا برده و شرحی باشد بر کیفیت و چگونگی حضور نگاه پراگماتیسم  (pragmatism)بر فعالیت های اجتماعی کشور؛ نگاهی که بجای شعارگرایی و شعارزدگی، به سمت عمل گرایی تغییر جهت داده و تحقق شعارهای اجتماعی را پیگیری می نماید.

البته اثر به سرعت در جهت ترسیم پیوند اشتباه این جریان توده پسند و مردمی، با فعالان اجتماعی شبه روشنفکر و جنبش مدنی ساکن در خانه ی ۸۸، در زاویه ی علقه ی پاشا به مریم می نشیند و نهایتا در بزنگاه درگیری درونی جریان روشنفکری بر سر موضوع قصاص و در اوج تغییرات فکری ایشان در نوع مواجهه با این حکم الهی، گالیله وار بر پرده ی نقره ای سینما حضور یافته و ضمن ترسیم صحنه های فجیع قصاص عضو، بار دیگر اصل شنیع بودن حکم الهی قصاص را به مخاطبان خود یادآور می شود.

پس باید توجه داشت که روایت لانتوری در حالی است که وقایع دو سال اخیر، به‌ویژه موضوعاتی نظیر اسیدپاشی های متعدد و ... که اعتراضات گسترده ی جماعت منورالفکر را به همراه داشته، موجب ایجاد تناقض میان خواسته های پیشین و پَسین ایشان در کیفیت مجازات مرتکبین و اصولا طرح موضوع قصاص گردیده و موجب برون ریز تناقضات گفتاری و رفتاری ایشان در ایجاد موج مطالبه گری از حکومت شده است. به عبارت دیگر، وقایع دو سال اخیر موجب شده تا جماعت شبه روشنفکر به مطالبه گری وسیع قصاص در سطح جامعه ادغام نموده و عنوان کمپین های خود را از مطالبه ی نفی خشونت علیه مجرمان به مطالبه ی تشدید خشونت علیه مجرمان تغییر دهند که البته این تغییر ۱۸۰ درجه ای عاملی برای نااعتمادی عمومی به باورهای شبه روشنفکری و تشکیک در سایر مطالبات منورالفکرانه در جامعه پدید آورده است.

اما دیگر اثر ضد قصاص سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر، خشم و هیاهو بود که عوامل تولید کننده ی آن با نوع نگاه  مشتری مدارانه، همت ویژه ای بر القاء و ترسیم ظالمانه بودن این حکم الهی و اصولا بیجا بودن وجود حکم قصاص در قوانین دادرسی کشور نمودند.

خشم و هیاهو اثری رانت خوار است که به وضوح سعی می کند تا با تمسک بر کلیشه های تعریف شده در فیلم ضدقصاصیِ هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند و بازآفرینی شخصیت شیرین آن اثر، با بازی طناز طباطبایی به عنوان نقش حنا در این اثر، سبکی از واقع انگاری را برای مخاطبان خود رقم زند. همچنین اثر به صورتی بسیار ناشیانه سعی در بازخوانی داستانکی شبیه ماجرای قتل همسر ناصر محمدخانی دارد و در این راستا ضمن جایگزینی خسرو پارسا به عنوان خواننده ی پاپ مشهوری که تا حالا ریش خود را نتراشیده، حنا را به گونه ای شبیه شهلا جاهد روایت می نماید؛ معشوقه ای بدبخت برای خسرو خوشبخت و نام دار، که حالا همسر خسرو پس از اینکه متوجه خیانت شوهر شده، ابتدا تصادف کرده و فلج می شود و سپس بر روی تخت بیماری به قتل می رسد و اکنون محکمه ای بین المللی (اداره مهاجرت کشوری نامشخص در جهان غرب) به بازخوانی روایت او و مرور محاکم حقوقی ایران در بررسی پرونده ی قتل همسر او می پردازد.

به زعم نگارنده، خشم و هیاهو اثری پَست است، زیرا به وضوح محاکم ایران و اصولا سیستم قضایی اسلام را فاقد توان لازم جهت تشخیص حق معرفی نموده و با ترسیم صحنه ی شبیه یک محکمه ی بین المللی در ابتدا و انتهای اثر، برداشت مخاطب از حقیقت ماجرا را تلاش سیستم حقوقی غرب برای احقاق واقعی حق انسان معرفی نموده و ضمن تعریف مظالم گسترده به زن ایرانی، شخصیت های شیرین و حنا را قربانیان ظلم به زنان و حکم ناروای قصاص در جامعه ی اسلامی معرفی می سازد.

به عبارتی دیگر خشم و هیاهو سعی می کند با ترسیم حکم قصاص حنا در زیر بَم صدای ملکوتی اذان و هم زمان صاف نمودن قاب عکس بزرگ خسرو پارسا در رفت و برگشت های متعدد تصویری، به نوعی ویژه، هم زن ایرانی را قربانی ظلم و مردانگی مرد ایرانی معرفی کند و هم حکم ناروای قصاص را عاملی برای عدم روشن شدن حقایق در طول زمان تصویرسازی نماید.

البته ضدیت با قصاص در این جشنواره، با پدیده ی خانه ای در خیابان چهل و یکم، در رزوهای پایانی سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر به نوعی خاص درخشید و حتی موجب شد تا کارگردان جدایی نادر از سیمین نیز ساخته  و پرداخته ی سید محمود رضوی را فیلمی خوب، شریف، ساده و بدون تکلف بنامد.

خانه ای در خیابان چهل و یکم را می توات عنوان اثری ضد قصاص تلقی نمود که شاید از کوچکترین ارتباط منطقی و دراماتیکی برخوردار باشد و این موضوع را می توان به نوعی ضعف و یا شاید قوت اثر انگاشت؛ فیلمی که با ترسیم شرایط زندگی دو برادر به نام های محسن و مرتضی و قتل غیرعمد یکی از آنها به دست دیگری، بر موضوع قصاص تمرکز نموده و با ترسیم شرایط خانوادگی این دو بردار به همراه مادر ایشان، نوعی بیچارگی جامعه را در تقابل با موضوع قتل غیرعمد یادآور می گردد.

البته شاید اثر در دو ثلث ابتدایی خود بتواند به گونه ای اصل خشم و غضب را به عنوان جنود شیطان معرفی سازد که به طور خاص کیان خانواده ی مسلمان را بَرکنده و جامعه را دچار فلاکت و بیچارگی می سازد، اما باید توجه داشت که ثلث پایانی اثر، یعنی دقیقا زمانی که محسن(برادر خشمگین)، خود را تسلیم قانون مجازات اسلامی می سازد، دچار ضدیت با قصاص می گردد و ناکارآمدی قوانین حقوقی اسلام را در پیگیری حق و حقیقت یادآور می شود و تا به آنجا در این امر مُصر است که لحظه ای خانواده ها را فارغ از تعقیب این موضوع ترسیم نمی کند.

البته خانه ای در خیابان چهل و یکم برخلاف اسلاف ضدقصاصی خود، فیلمی شریف است، زیرا در نهایت محسن را به بالای چوبه ی دار نمی فرستد و تنها به بطالت و معطلی زندگی و اصولا حیات او در دوران انتظار تا به روز قصاص کفایت می نماید.

و این گونه بود که سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر با کوله باری از تدابیر ضد جمعیتی، انگاره های فمینیستی و مفلوک نمایی انسان ایرانی در امید به فردایی بدون قصاص و شوق زندگانی فارغ از غیرت و مردانگی، با طعم سبک زندگی فرانسوی به پایان رسید تا جلوه نماید استراتژی سینمایی دولت تدبیر و امید را در سال ۱۳۹۴ هجری شمسی. اما این امید نیز از جنس امیدهای فراوانی است که در طول تاریخ و از جمله در دهه های اخیر مصادیق متعددی برای آن دیده شده است. امیدهایی که فرجام آن ناامیدی است، همچنان که امید به بهبود وضعیت فرهنگی کشور در دو سال اخیر، امروز به ناامیدی بدل شده است و همان طور که حتی هنرمندانی که روزی خوشحال از روی کارآمدن امید بودند، هنوز می گویند که حالشان خوب نیست!

در حدیثی قدسی آمده است خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «قسم به عزتم، و قسم به جلالم، و قسم به مجدم و قسم به استیلایم بر عرش (و حاکمیتم بر جهان)، هر کس که به غیر از من امید ببندد البته امیدش را ناامید و تبدیل به یأس خواهم کرد»، حال می توان دریافت چرا این امید به فرداهای رها از قیود و بندهای حدودالهی، فرداهای بدون مرز و فرداهای بدون خدا همواره در گذر زمان به ناامیدی ختم شده اند که همانا خدای تبارک و تعالی می فرماید: قسم به عزتم، و قسم به جلالم، و قسم به مجدم و قسم به استیلایم بر عرش (و حاکمیتم بر جهان)، هر کس که به غیر از من امید ببندد البته امیدش را ناامید و تبدیل به یأس خواهم کرد.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.