سه‌شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۳

نگاهی به آخرین ساخته تارنتینو؛

«هشت نفرت انگیز»؛ حکایت زمانه بی رحم و نمایشی از عدالت دروغین

هشت نفرت انگیز

سینما پرس/صابر اله دادیان: آخرین ساخته «کوئنتین تارنتینو» فیلم ساز شهیر آمریکایی همانند فیلم قبلی اش «جانگوی آزاد شده»، وسترنی سرشار از خشونت و بی رحمی است که مؤلفه های همیشگی سبک تارنتینو را به همراه دارد. خون، شخصیت های چندوجهی پر حرف، اسلحه و قتل و ...، عواملی است که جاذبه های تصویری و متنی تارنتینو را می سازد، به همراه کوهی از خلاقیت نمایشی که در هر اثر این فیلمساز موج می زند.

هشت نفرت انگیز که بسیاری از منتقدین آن را تحسین کرده و در ژانر کمدی سیاه جای داده اند، داستان سر راستی دارد که کمی نسبت به دیگر آثار فیلمساز کلاسیک تر از آب درآمده و از بازی های زمانی و غیرخطی کمتر در آن خبری هست. با این همه تارنتینو خود را در این اثر هم به وضوح نشان می دهد، در نیمه دوم فیلم طولانی با شکستن دیوار چهارم روایت و گذر از آن باز هم قائده داستانگویی کلاسیک را می شکند و راوی را وارد داستان می کند تا به این بهانه روال کلاسیک داستانگویی را نیز بر هم زده و بتواند آزادانه در زمان جلو و عقب رود و به این ترتیب مُهر خود را پای اثرش بزند.

اما پیش از آنکه بیشتر به مؤلفه های تارنتینو در «هشت نفرت انگیز» بپردازیم باید با سبک فیلمسازی این کارگردان و نگاه سخره آمیزش به خشونت آشنا شویم. خشونت در نگاه تارنتینو و در آثارش جایگاه ویژه ای دارد، اما نه به شکل معمول و رئالیستی اش. فیلم های تارنتینو همان اندازه که خشن و بی رحمند به همان میزان کمدی، سرگرم کننده و مسخره اند. چراکه به سخره گرفتن خشونت و افعال پیرامون آن از جمله مرگ و قتل، از جهان بینی پوچ انگاری  تارنتینونشأت می گیرد که با آن نه مرگ و خشونت تابع را تلطیف که آن را به سخره می گیرد و گاهی این نگاه به مرگ، زیستن آدمی را به نقد و چالش می کشد. هدف زندگی، کمال انسان و روح و تعقل انسان مدعی، در برابر موقعیت مرگ و زندگی به زیر سوال رفته و به بازی گرفته می شود. چرا که دیگر چیزی برای از دست دادن نمی ماند و مرگ تنها سرگرمی و داشته انسان است که می تواند با آن موقعیت را سامان بخشیده یا از حالتی به حالتی دیگر تغییر دهد.

اما پوچی زندگی و به همان میزان مرگ نیز از دیگر دستآوردهای سینمای تارنتینو است که می تواند به گونه ای یادآور دوران تأتر ابزورد و فلسفه پوچ انگاری نهیلیستی و تا حدودی اگزیستانسیالیزم سارتر و کامو باشد.اما بدون تلخی نگاه نویسندگانی همچون کامو یا سارتر.

در این میان برش های متعدد زمانی تارنتینو و شکستن دیوار چهارم که آن هم از تئاتر می آید در ادامه همین فلسفه پوچ انگاری و بیهودگی است، چرا که زمان فی الواقع اصالت و ارزش خود را از دست می دهد و با بی ارزشی زمان در مبنای اصالت وجود همانا وجود هم بی ارزش می شود.

اما سینمای تارنتینو انقدر جذاب و تصویری روایت می شود و شخصیت پردازی های داستان های او آنقدر حساب شده و عمیق است که کمتر ببیننده ای در وهله اول درگیر فلسفه فیلم او می شود و غرق در داستان گویی تارنتینو به فضای فیلم او پرتاب می شود که زمان، مکان و شخصیت های منحصر به فرد خود را دارد. تارنتینو شاید در مقایسه با فیلمسازان صاحب سبکی نظیر کیشلوفسکی، وودی آلن، تارکوفسکی و ... سینمایی صاحب تفکر و فلسفه نداشته باشد ولی بی شک اثرگذاری فلسفه و اتمسفر فیلم های او بر نسل امروز مخاطبین سینمای آمریکا و حتی جهان کمتر از هم نسلانش در جهان نیست.

سینمای تارتنینو زاییده زمان و زمانه اوست، زمانی که به زعم فیلمساز اصالتش از بین رفته و ارزش به سخره گرفتن را دارد. زمانه ای که با پشت سر گذاشتن دو جنگ جهانی، چند ده جنگ داخلی در خاک آمریکا و در نهایت دنیایی پر از درگیری و قتل و تجاوز  زیر پرچم دموکراسی بن مایه تمام فیلم های او را می سازد.

از سگ های انباری گرفته، تا پالپ فیکش و بیل را بکش تا همین وسترن های اخیر تارنتینو همه از خشونت پوچ و بی دلیلی دم می زنند که روابط آدمی را در هزاره سوم بازگو می کند. هزاره ای که جهان بر آن به چشم دموکراسی و آزادی بیان و اندیشه مینگرد اما غافل از آنکه همه تفکرات به حرکات دلقک مآبانه ای می ماند که یک بند باز بر روی طناب نازکی انجام می دهد تا با خطر بودن یا نبودنش توجه ها را جلب کرده و مخاطب را به خنده و هیجان آورد.

سینمای تارنتینو شاید بدون عمق نشان دهد و در قیاس با دیگر فیلمسازان اروپایی و آسیایی کن رفته، کمتر معنادار و فلسفی جلوهخ کند، اما حقیقت مطلب آن است که تارنتینو یکی از رک گو ترین و شفاف ترین فیلمسازان آمریکا و حال حاضر جهان است که می توان نقد اجتماعی او را به شفافی و تندی نقد سیاسی فیلمسازانی چون الیور استون ارزیابی کرد.

هشت نفرت انگیز نیز در این بین نگاه تیز بین فیلمساز را به فضای آمریکا پس از جنگ های داخلی و سپس اتحادشان به دست آبراهام لینکن نشان می دهد، زمانی که نگاه های نفرت انگیز و مقهور به سیاه های برده یا آزاد همچنان ادامه دارد و به خاکستر زیر برف می ماند که هر لحظه آماده برخواستن است.

نامه جعلی سرهنگ از آبراهام لینکن شاید تمام حرف فیلمساز باشد که قرار است در پرتو داستانی جذاب و شخصیت هایی وراج و نفرت انگیز خود را به مخاطبش نشان دهد. نامه ای که گویی مانع از دریدگی و وحشی گری عده ای است که تنها به منفعت خود می اندیشند و حیات را تنها حق خود می دانند.

اما تارنتینو با نشان دادن جعلی بودن نامه سرهنگ و سپس جان به در بردن سرهنگ سیاه در میان آن همه دغل باز و جانی و در نهایت اجرای عدالت به شیوه ای منحصر به خود او، نشان می دهد که «صداقت» نیز همچون انسانیت قربانی این زمانه است که مقهور نژاد پرستی، ثروت دوستی، ریا و تزویر است. دروغ بزرگی که آغشته به خون، بزرگترین جعل زمانه را رقم می زند و آن آرامش و برابری است که در خاک آمریکا قرار است با شعار دموکراسی بر فراز این ایالت برافراشته شود، اما همه می دانند که حتی با مرگ همه شاهدین و نمایشی فریب آلود از اجرای عدالت «دروغ عدالت»، آزادگی و برابری، همچنان دروغ بزرگ و فراموش نشدنی است که تنها می تواند بر روی برگ کاغذی در یک فیلم تعنه آمیز خود را حقیقی جلوه دهد و نه بیشتر!

 

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.