چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۶

بیضایی و عقاید فرقه ای (۲)

فیلم «مسافران» چه می‌گوید؟/ دانش بسیار یا وهم گرایی/ آیا سمبل‌های نهفته در فیلم‌ برای تبلیغ فرقه‌های مجعول بوده است؟

فیلم سینمایی مسافران

سینماپرس: امیر اهوارکی/ فیلم مسافران (۱۳۷۰) هشتمین ساختۀ بیضایی نامزد ۱۱ جایزه از جشنوارۀ دهم فیلم فجر شد که در نهایت، ۶ جایزه از آن دریافت کرد. تاکنون بسیاری از منتقدان سعی کردند تا بیان تمثیلی مستتر در فیلم را کشف کنند اما موفق نبوده‌اند. چون عمداً یا سهواً، عقاید فیلمساز را نادیده گرفته‌اند. چیزی که بدون فهمیدن آن، کشف جهان معمایی فیلم‌های بیضایی عملاً ناممکن است.

جناب بیضایی با تمثیل آینه در فیلمش، آرزو دارد بهاءالله را همچون عیسای مسیحیان از عالم مردگان به جهان زندگان بکشاند و او را به نسل نو معرفی کند.


*****

فیلم مسافران (۱۳۷۰) هشتمین ساختۀ بهرام بیضایی نامزد ۱۱ جایزه از جشنوارۀ دهم فیلم فجر شد که در نهایت، ۶ جایزه از آن دریافت کرد. تاکنون بسیاری از منتقدان سعی کردند تا بیان تمثیلی مستتر در فیلم را کشف کنند اما موفق نبوده‌اند. چون عمداً یا سهواً، کیش و عقاید جناب بیضایی را نادیده گرفته‌اند. چیزی که بدون فهمیدن آن، کشف جهان معمایی فیلم‌های بیضایی عملاً ناممکن است.

 شاید اکنون بعد از ۲۵ سال فرصت رمزگشایی از این اثر رسیده باشد. یادآوری می‌کنم که فیلم مسافران، آخرین بار در ۱۳ مهر ۹۴ در سینماتک خانۀ هنرمندان بر روی پرده رفت و بهانۀ نگارش این نقد شد. نقد چریکۀ تارا (۱۳۵۸) از این کارگردان نیز اخیراً در سینماپرس منتشر شده است: بیضایی و عقاید فرقه‌ای

******

بهمن ۱۳۷۰ فیلم مسافران در دهمین جشنوارۀ فیلم فجر رونمایی شد و ذهن مرا تا مدت‌ها مشغول کرد. برای راقم که تا آن زمان اغلب فیلم‌های بیضایی را دیده و حداقل پانزده عنوان از کتاب‌های او را خوانده بودم مقصود نهفته در این اثر، غامض می‌نمود. نمی‌دانستم که این فیلمِ ظاهراً رئالیست، چرا در ابتدا و انتهایش غیرواقعی می‌شود. دی‌ماه ۱۳۷۱ به وقت اکران عمومی فیلم، چند نوبت دیگر به تماشای آن نشستم. اما توفیری نکرد. یادم هست همۀ مجلات سینمایی آن دوران را برای یافتن جواب این پرسش زیر و رو کردم. اما گمشدۀ من در آنها نبود. همان ایام، مصاحبۀ زاون قوکاسیان با بهرام بیضایی در کتابی به نام «دربارۀ مسافران» به طبع رسید، یک گفت‌وگوی ۸۰ صفحه‌ای مفصل، که باز هم مشکل‌گشا نبود. بهرام بیضایی فیلمی ساخته بود که حتی منتقدان نیز از فهم آن عاجز بودند یا نمی‌خواستند چیزی در آن باره بگویند. خود او نیز نمی‌توانست یا نمی‌خواست واضحاً فیلمش را رمزگشایی کند. اما در این سال‌ها به لطف مطالعات ادیان، تماشای اخیر مسافران، دیگر برایم غامض جلوه نکرد.

در ابتدا برای آنها که فیلم را از یاد برده‌ یا اصلاً آن را ندیده‌اند خلاصه‌ای از داستان فیلم را نقل می‌کنیم.

خلاصۀ داستان

در ابتدا، مهتاب (هما روستا) و شوهرش حشمت داوران (هرمز هدایت) را می‌بینیم که با دو کودکشان در یک اتومبیل بنز کرایه به رانندگی صفر مولوی (آتش تقی‌پور) می‌نشینند. آنها حامل یک آینۀ قدیمی هستند که باید آن را برای مراسم عقد به تهران برسانند. مهتاب قبل از سوار شدن به اتومبیل، رو به دوربین می‌چرخد و می‌گوید: «ما می‌رویم تهران، برای عروسی خواهر کوچکترم. ما به تهران نمی‌رسیم. ما همگی می‌میریم!» اندکی جلوتر، آنها یک زن روستایی به نام زرین کلا (فاطمه نقوی) را که از شوهرش می‌گریزد سوار می‌کنند.

صحنۀ تصادف نشان داده نمی‌شود، اما ما با گزارش ستوان فلاحی افسر راهبان (آتیلا پسیانی) متوجه می‌شویم که یک تریلی نفت‌کش در جاده کوهستانی با آنها تصادم کرده است و راننده و کمک‌راننده‌اش به نام‌های یاوری و حیدرپور دستگیرشده‌اند.

عروسی در خانۀ دو اشکوبۀ عروس به نام ماهرخ معارفی (مژده شمسایی) برگزار می‌شود. پدر و مادر او، در قید حیات نیستند و لذا ماهرخ با «خانم بزرگ» (جمیله شیخی) زندگی می‌کند. ماهو، برادر عروس (مجید مظفری) و همسرش مستان (فاطمه معتمدآریا) در تدارک عروسی هستند. رهی برهانی (حمید امجد) نیز در مقام داماد در پی برخی کارهای عقب‌افتاده است. حکمت داوران (جمشید اسماعیل‌خانی) برادر حشمت (هرمز هدایت/ یکی از مسافران) با همسرش همدم (محبوبه بیات) از راه می‌رسند و خبر درگذشت مسافران اندکی بعد با تلفن به او داده می‌شود.

حکمت، ماهو و رهی به صحنۀ تصادف می‌روند و صحنه را از نزدیک می‌بینند. اما عجیب این است که خانم بزرگ ماجرای تصادف را باور ندارد. ستوان فلاحی به درخواست ماهو، عکس اتومبیل تصادف‌کرده را که در روزنامه عصر به چاپ رسیده، برای «خانم بزرگ» می‌آورد. اما او باز هم قانع نمی‌شود و می‌گوید: «چون آینۀ خانوادگی ما پیدا نشده پس آنها نمرده‌اند. مهتاب قول داده که آینه را به موقع بیاورد پس خواهد آورد.»

برای ماهرخ همه چیز تمام شده است. او به اتفاق مستان و همدم، سوگواری عجیبی به راه می‌اندازد. آنها، اشیاء ذی‌قیمت خانه را می‌شکنند و حتی تابلوهای نقاشی و پرده‌های سفید را پاره می‌کنند و نوکران خانه، متعاقباً پرده‌های سیاه می‌آویزند.

شب است و مراسم عروسی به عزا تبدیل شده. خانه عروس، سراسر سیاه‌پوش است و مهمان‌ها تسلیت‌گویان وارد می‌شوند. ستوان فلاحی دو رانندۀ خاطی را برای عرض تسلیت به این جمع می‌آورد؛ الله‌قلی یاوری (عنایت بخشی) و شاگردش مچول حیدرپور (اسماعیل پوررضا). ناگهان پسران راننده متوفّی و شوهر زن روستایی با کینه‌ای عجیب به ضرب و شتم آن دو می‌پردازند. ولی با نالۀ همسران چادری آنها که در جمع حاضرند (فهیمه رحیم‌نیا و مهتاب نصیرپور) ضاربان عقب می‌کشند. دو راننده، از حاضران عذرخواهی می‌کنند و لغزنده بودن جاده را علت تصادف معرفی می‌کنند. خانم بزرگ به ماهرخ دستور می‌دهد تا آماده شود، چون مسافران عن‌قریب خواهند رسید. پس از مدتی ماهرخ با لباس سفید عروسی از طبقۀ دوم به زیر می‌آید و همه را خوشحال می‌کند. ناگهان شش مسافر متوفّی با آینۀ قدیمی درخشان، از راه می‌رسند و حاضران متعجبانه شادی می‌کنند. مهتاب در جلوی آن شش نفر، آینه در دست، گویی سُر می‌خورد تا به ماهرخ برسد. در نهایت، تصویر عروس در آینه می‌افتد و او دسته گل عروس را از رهی می‌گیرد. خانم بزرگ می‌گوید: «آمدند! به شما گفتم که در راهند. اون به من قول داده بود. عروسیت مبارک دختر جان!»

نقد و نظر

این فیلم، داستان مسافرانی است که یک آینۀ قدیمی را برای یک مجلس عروسی حمل می‌کنند و عدۀ زیادی در تهران، منتظر آنها هستند. مسافران در تصادف اتومبیل می‌میرند. اما بزرگِ خانواده، مرگ آنها را باور ندارد. اما در نهایت مسافران با آینه سرمی‌رسند و عروسی برگزار می‌شود.

          همانطور که در این مقال، اثبات خواهیم کرد نشانه‌هایی در فیلم مسافران وجود دارد که به یک واقعۀ تاریخی ارجاع دارد. اگر اجمالاً این را بپذیریم، ابهام سخن مهتاب در سکانس اول مکشوف می‌شود که رو به دوربین می‌گوید: ما همگی در راه می‌میریم و به تهران نمی‌رسیم. به این ترتیب، ظهور مجدد مسافران همچون یک آرزو است که به آینده ارجاع می‌دهد؛ یعنی چیزی که جناب فیلمساز قصد دارد به مخاطبان خود القاء کند که در آتیه اتفاق خواهد افتاد.

به طور خلاصه می‌توان گفت این واقعۀ تاریخی که فیلم به آن اشاره می‌کند، عملاً باعث مرگ کسی شده که امیدهای بسیاری به او می‌رفته است. آن شخص، بالاتر از یک انسان معمولی تلقی می‌شود. لذا در فیلم می‌بینیم که ماهرخ به گونه‌ای عزاداری می‌کند که گویی دنیا به پایان رسیده است. از سوی دیگر، خانم بزرگ این مرگ را باور نمی‌کند و وعدۀ مهتاب به آوردن آئینه را یادآور می‌شود و بشارت می‌دهد که در این وعده، تخلف نخواهد شد. اینطور به نظر می‌رسد که این وعده از جانب یک مافوق انسان داده شده، کسی که قدرت دارد حتی بر مرگ هم غلبه کند. و در انتها می‌بینیم که مهتاب علی‌رغم آنکه واقعاً مرده است با آئینه سرمی‌رسد.

علت اینکه منتقدان در رمزگشایی از فیلم ناتوان بودند آن است که عقاید بیضایی و تعلق او به بهائیت را نادیده انگاشته‌اند. با شناخت هرچه بیشتر این فرقه، ابهامات فیلم نیز برطرف خواهد شد.

الف. بهائیان چه می‌گویند؟

اجمالاً باید گفت که فرقۀ بهائیت، یک بدعت در مذهب شیعه بود. تاریخ بهائیت، با سید علیمحمد حسینی شیرازی شروع می‌شود. او در سال ۱۲۳۵ هجری قمری (۱۸۱۹ م.) در شیراز به دنیا آمد، تحصیل کرد و عضو فرقۀ شیخیه شد. متعاقباً به حج خانۀ خدا رفت و در سن ۲۵ سالگی یعنی در سال ۱۲۶۰ هجری قمری، ادعا کرد که دوران هزار سالۀ دین اسلام و غیبت حضرت مهدی(عج) به پایان رسیده است. او ادعا کرد که باب المهدی است. «باب» مدعی بود که وحی بر او نازل می‌شود و لذا کتاب‌هایی به زبان فارسی و عربی نوشت و نشر داد. او اما به‌زودی خودش را مهدی منتظَر معرفی کرد و می‌گفت که من، خود او هستم که الآن ظهور کرده‌ام! عده‌ای از پیروان فرقۀ شیخیه و جمعی از عوام، به تدریج مرید او شدند. از دیگر سو، علمای اسلام (از شیعه و غیر آن) بالاتفاق به مخالفت وی برخاستند. دلیل عمدۀ آنها این بود که پدر و مادر باب و محل تولدش در شیراز مشخص است و اینها هیچ شباهتی به حضرت مهدی(عج) بن الحسن عسکری نبرده‌اند. باب در نهایت ادعا کرد که خداوند در او حلول کرده است تا راه بازگشت موسی و عیسی را فراهم کند. (ابوزهره، تاریخ مذاهب اسلامی، ص ۳۵۳)

بنا به توصیۀ برخی از نزدیکانش، باب به قصد ملاقات با محمد شاه قاجار به سمت تهران حرکت کرد. شاه، مجال دیدار نداد و در عوض او را به قلعۀ ماکو در آذربایجان تبعید کرد. به فرمان محمد شاه، چند نفر از علما در حضور ناصرالدین میرزا (پادشاه بعدی) با او مباحثه کردند و معلوم شد باب از بسیاری از طلبه‌ها نیز بی‌سوادتر است (برای شرح ماوقع این جلسه نگا. اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت، صص ۷۱ تا ۷۳). پیروان باب، سه شهر را به آشوب کشیدند و حتی به ترور ناصرالدین شاه اقدام کردند که ناموفق بود.   با شدت گرفتن فتنۀ باب و یارانش، امیرکبیر دستور به قتل وی داد. زیرا در اسلام حکم هر کس که خود را به دروغ مهدی موعود (عج) بخواند، قتل است. و این واقعه در سال ۱۲۶۶ قمری  مطابق ۱۸۵۰ میلادی رخ داد که باب در آن زمان، ۳۱ ساله بود. سپس سران بابی، نفی بلد شدند و به حکومت عثمانی پناهنده گشتند.

از آثار اولیۀ باب برمی‌آید که آن موعودی که او بشارت می‌داد، زودتر از هزار سال نخواهد آمد. اما هنوز بیست سال از مرگ باب نگذشته بود که ۲۵ نفر از اطرافیان او ادعا کردند که همان شخص موعود هستند! معرکۀ عجیبی به پا خواست و در نهایت، دو برادر ناتنی از بقیه پیشی گرفتند: یحیی نوری معروف به «صبح ازل» (متولد ۱۲۴۷ ق.) و حسینعلی نوری معروف به «بهاءالله» (متولد ۱۲۳۳ ق.). آنها به ترتیب در قبرس و فلسطین اقامت کردند زیرا در ایران جایی برای آنها نبود. بهاءالله به لحاظ اینکه به لحاظ سن، از باب هم بزرگتر بود پیروان بیشتری یافت. او نبوتِ انبیاء صدیق را انکار نمی‌کرد، اما در عین حال خود را پیامبر جدیدی می‌خواند که خداوند مطابق این زمان، مبعوث کرده است!

در سخنان بهاءالله تناقضات زیادی دیده می‌شود. او در کمال تعجب، قوانین و شرایعی را که باب وضع کرده بود به تدریج باطل اعلام کرد و مدعی شد که موعودِ همۀ امت‌ها است. بهاء، خودش را ماشیَح یهود و عیسای مسیحیان می‌نامید و در نزد شیعیان خود را ظهور ثانوی حضرت امام حسین(ع) معرفی کرد! او حتی به رهبران دینی جهان و سران ممالک، دعوت‌نامه‌هایی نوشت تا بدو ایمان بیاورند. بهاءالله دعوت خود را در بغداد به سال ۱۲۸۰ قمری، دوازده سال بعد از آنکه به حکم ناصرالدین شاه نفی بلد شده بود آشکار کرد. همان سال او به عثمانی تبعید شد و پس از پنج سال به شهر عکّا در فلسطین رفت و ۲۴ سال آخر عمرش را نیز در همانجا گذرانید. بهاءالله به سال ۱۳۰۹ هجری قمری، در عکّا مرد و مدفون شد.

بعد از مرگ بهاء، پسرش عبدالبهاء کار او را پی گرفت. بنا به گفتۀ میرزا آقاخان کرمانی در رسالۀ هشت بهشت، پسران بهاءالله در همین ایام، نبیل زرندی یکی از نزدیکان باب را که قبلاً ادعا کرده بود که «موعود» است و سپس می‌خواست خود را خلیفۀ بهاء بخواند، به قتل رسانیدند (نگا. ویکی پدیا: نبیل زرندی). خصوصیت عبدالبهاء آن بود که به جای قرآن در نزد اسلاف خود، تورات و اناجیل را فراگرفت و این دو کتاب تحریف‌شده را معیار تعالیم خود قرار داد. شاید علت اصلی این موضوع این بود که دروغ‌های این فرقه در نزد مسلمانان علن شده بود. به همین دلیل، سید یحیی دولت‌آبادی (۱۳۱۸-۱۲۴۱ شمسی) که جانشین صبح ازل شد آن فرقه را به تدریج منحل کرد و پیروانش را به دامان اسلام برگردانید.

باب از علاقۀ مردم به امام دوازدهم(عج)، سوء استفاده نموده و با ادعای مهدویت برخی از عوام را پیرو خود کرده بود. اما بهاءالله از ابتدا آیین اسلام را منسوخ اعلام کرد و به همین دلیل، اغلب مسلمانان که به شوق امام دوازدهم به این فرقه گرویده بودند جانب او را رها کردند. پیروان بهاءالله او را مافوق انسان می‌دانند (تاریخ مذاهب اسلامی، ص ۳۵۶) لذا حج بیت‌الله در نزد آنها، زیارت خانۀ باب در شیراز یا تبعیدگاه بهاءالله در بغداد است! آنها در زمان حیات بهاء‌الله نیز به سمت شهری که او در آن اقامت داشت سجده می‌بردند! و قبلۀ خود را نیز با رفتن او به تبعیدگاه جدید، تغییر می‌دادند!

ب. فیلم مسافران چه می‌گوید؟

بیضایی در مصاحبه با زاون قوکاسیان علن کرده که طرح داستان مسافران مربوط به سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ است (دربارۀ مسافران، ص ۸۹). او برای مجلۀ فیلم (ویژۀ دهمین جشنوارۀ فیلم فجر) مشابهتاً جمله‌ای کوتاه نوشته است: «ساختن این فیلم، یکی از وسوسه‌های سالیان من بود؛ یکی از ده‌ها وسوسه» (ماهنامه فیلم، ۱۲ بهمن ۱۳۷۰، ش ۱۱۹، ص ۳۱).

فیلم مسافران با زبان تمثیل، از موعود بهائیان حکایت می‌کند که عدۀ زیادی منتظر آمدنش هستند. او کشته می‌شود اما همچون عیسی (به قرائت مسیحیان) بر مرگ غلبه کرده و بازمی‌گردد. مهتاب در این فیلم، تمثیل شخص موعود است و رانندۀ نفت‌کش (عنایت بخشی) که باعث مرگ آنها شده در حکم قاتل او. میرزا تقی‌خان امیرکبیر که به حکم علمای شیعه فرمان قتل باب را صادر کرد، همواره در نزد پیروان این فرقه به عناوین سفاک و خونریز یاد می‌شود. بیضایی در فیلم مسافران، نشانه‌هایی گذاشته تا ضاربان و قاتلان موعود را، از شیعیان نشان دهد. به چند مورد از این نشانه‌ها توجه فرمایید:

۱. عنایت بخشی در نقش «الله‌قلی یاوری»، در نقش رانندۀ خاطی بازی کرده است. اگر به جای نام «یاور»، اصطلاح عربی آن یعنی «شیعه» را بگذاریم مقصود کارگردان تا اندازه‌ای روشن می‌شود. نام شاگرد راننده نیز «مچول حیدرپور» است. نام خانوادگی او، مشخصاً به شیعیان علی بن ابیطالب ارجاع می‌دهد. فرهنگ معین برای نام کوچک وی، دو معنا ذکر کرده است. مچول: [عامیانه] کوچک و ظریف، [اسم خاص] نامی از نام‌های زنان.

تعبیر دیگر می‌تواند این باشد که الله‌قلی یاوری، نماد ناصرالدین شاه باشد و مچول حیدرپور (کمک راننده) در حکم امیرکبیر. همانطور که دیده می‌شود نام‌های «یاور» و «ناصر»، هم‌معنی هستند، چنانکه «حیدر» و «امیر» نیز معانی یکسانی را به ذهن متبادر می‌کنند. در این تعبیر، به جای نام «کبیر» از متضاد آن یعنی «مچول» استفاده شده است تا امیرکبیر تحقیر شود. لهذا مقصود از این راننده و کمک‌رانندۀ خاطی، ناصرالدین شاه و امیرکبیر هستند که به قتل علیمحمد باب اقدام کرده، پیروان او را از ایران رانده‌اند.

۲. با مطالعۀ فیلمنامۀ «مسافران» دیده می‌شود که کلمات به کار رفته در دیالوگ‌های این دو راننده، متفاوت از ادبیات سایر شخصیت‌ها است. آنها از اصطلاحات مذهبی استفاده می‌برند: پیغمبر، مولا، عزرائیل، فرزند شش ماهه، منزل (= همسر). این دو در عین ادای کلمات مذهبی، به ساحت حضرت عزرائیل هم کفر می‌گویند. به جملات آنها توجه کنید:

ـ یاوری (عنایت بخشی) : «به پیر، به پیغمبر، ما قاتل نیستیم... گفتیم یک تُک پا بیاییم عذر گناه نکرده. از ما به دل نگیرین جان مولا. به ما گفتن، به خانمی خودتون رضایت دادین. جای دوری نمی‌ره. عوض می‌گیرین... زمین‌گیر بشی عزرائیل که زمین‌گیرم کردی!

ـ حیدرپور (اسماعیل پوررضا) : آتیش زدی به دلم اوستا! من چی بگم که تازه عیالم؟ شش ماهه دختر، روی دست مادرش، بی‌پدر! (در خطاب به خانم بزرگ) جای دوری نمی‌ره خانم! منزل، دعا به جونتون می‌کنند. از ما گذشت کنید که همگی محتاج بخششیم!

۳. همسران این دو مرد که در مجلس حضور دارند، چادری هستند؛ و البته تنها شخصیت‌های چادری در فیلم. نام این دو زن نیز از اسامی خاص شیعیان انتخاب شده‌ است: اعظم و عفت. [۱]

۴. در ابتدای ورود این دو راننده به مجلس، پسران صفر مولوی (رانندۀ بنز) و شوهرِ زن روستایی، به ضرب و شتم آنها می‌پردازند. همسران آنها که در مجلس حضور دارند نمی‌توانند مانع شوند و لذا آه و فغانِ بسیار می‌کنند. در نهایت، عفت (مهتاب نصیرپور) بچۀ شش ماهه‌اش را بر سر دست می‌گیرد و می‌گوید: «به این بچه رحم کنین!» در این وقت، ضاربان عقب می‌نشینند.

سخن بیضایی در یک کلام این است که موعود دین بهایی، زمانی خواهد رسید که قاتلان علیمحمد باب یا تبعید کنندگان بهاءالله و کسانی که به این موضوع راضی هستند به خطای خودشان اعتراف کنند. در این صورت بهاءالله (که ظهور ثانوی عیسی است) از قبر زنده شده، رجعت خواهد کرد. همانطور که گفتیم بهائیان برای جناب حسینعلی نوری (بهاءالله)، شأن مافوق انسان قائلند. لذا زنده شدن او برای پیروان این فرقه عجیب نیست. اما کسانی که با عقاید بهائیان آشنا نیستند برایشان عجیب می‌نماید، همانطور که مخاطبان فیلم مسافران دچار تحیّر شدند که مردگان چگونه بازگشته‌اند.

          زرین کلای سبحانی (فاطمه نقوی) می‌تواند نماد یکی از نوبهائیان یا حتی تمثیل قرة العین باشد. او در حین فرار از دست شوهرش بر این اتومبیل سوارشده، با آنها می‌رود و کشته می‌شود. با توجه به فمینیسم افراطیِ بهائیان، که به واسطۀ امثال قرۀ العین پیش از موج فمینیسم غربی رواج یافت، فیلمساز در اینجا با خلق این شخصیت می‌خواسته به «سبک زندگی» زنان در جوامع شیعه، انتقاد کند. نام شوهر او، شعبان سبحانی (کریم اکبری مبارکه) نیز بر شیعه بودن او دلالت دارد. همچنین نام صفر مولوی (آتش تقی‌پور) رانندۀ سواری نیز از اسامی رایج در میان مسلمانان است. او با فرزندان بسیار (سه پسر و سه دختر) که در میان مسلمین رایج است، عملاً رابطۀ خوبی با خانوادۀ داوران دارد و لذا به بلای آنها دچار شده و در انتها نیز با آنها رجعت می‌کند.

ممکن است سؤالی به ذهن متبادر شود که چرا یک زن (مهتاب) در حکم منجی موعود انتخاب شده است؟ پاسخ ما اجمالاً این است که فمینیسم افراطی در آثار بیضایی، قابل انکار نیست. اغلب  قهرمانان آثار بیضایی، زن هستند؛ از رگبار (۱۳۵۱)، غریبه و مه (۱۳۵۳)، کلاغ (۱۳۵۶) و چریکۀ تارا (۱۳۵۸) تا فیلم‌های شاید وقتی دیگر (۱۳۶۶)، سگ‌کشی (۱۳۸۰)، وقتی همه خوابیم (۱۳۸۷) و همچنین فیلمنامه‌هایی مانند: حقایق دربارۀ لیلا دختر ادریس (۱۳۵۴) و شب سمور (۱۳۵۹). در واقع بیضایی از دیرباز در آثار مختلف خود تلاش کرده تا به همه بقبولاند که قهرمان و نجات‌دهندۀ جهان، باید زن باشد. او در مصاحبه با قوکاسیان تأکید دارد که حتی خانواده‌های مردسالار ایرانی نیز بر حول محور زن می‌چرخند:

به نظرم در واقعیت، مردها معمولاً رئیس خانه هستند ولی مرکز آن نیستند. و آنچه که دیده می‌شود آنها تصمیم می‌گیرند، ظاهری است. آنها تصمیمی را می‌گیرند که از راهی عاطفی و به چشم نیامدنی به سوی آن هدایت شده‌اند. زن در عمل، مرکز خانه است و هنرش در آن است که این مرکزیت را نشان ندهد. این مرکز بودن، نامرئی است مگر وقتی که ازش فیلم برمی‌داریم. (دربارۀ مسافران، ص ۹۴)

بیضایی آشکارا مخالف پدرسالاری است. او در مقدمۀ کتاب نمایش در ایران، «پدرسالاری» و «استبداد» را معادل یکدیگر به کار برده است (ص ۴). البته فمینیسم افراطی در آثار بیضایی، از عقاید فرقۀ بهائیت می‌آید و نه از موج غربی آن. هرچند که در عمل، تفاوتی با هم ندارند و حتی آسیب فمینیسم بهایی، بیشتر است. زیرا آنها برای نسوان، شأن امامت و رهبری قائل می‌شوند. هرچند که اینها فقط شعارهای رهبران بهایی برای بهره‌برداری سوء از زنان بوده است. چنانکه متأسفانه باید گفت که بیضایی نیز از بازیگران زن در فیلم‌هایش استفادۀ ابزاری کرده است.

 محوریت زن در تفکر بیضایی، آن چنان است که حتی مراسم عروسی نیز در خانۀ ماهرخ برگزار می‌شود، بر خلاف عرف رایج که عروسی باید در خانۀ داماد باشد. (و عجیب است که این موضوع، در فیلمنامۀ روز واقعه نیز دیده می‌شود که داماد سوار بر شتر، به خانۀ عروس می‌رود و مراسم نیز در همانجا برگزار می‌شود.) و توجه کنید که بزرگ خاندان معارفی (جمیله شیخی)، یک زن است که «خانم بزرگ» نامیده می‌شود و مهم‌ترین دیالوگ‌های فیلم نیز از زبان او شنیده می‌شود. خانم بزرگ، نمایندۀ تفکر فیلمساز است و تنها اوست که اعتقاد به رجعت مهتاب را تا انتها از دست نمی‌دهد. در حالیکه مردان بزرگ خانواده در کنار او، همچون سیاهی لشکر به نظر می‌رسند. آنها حتی دیالوگ هم ندارند. نقش یکی از این پیرمردان را علی‌اصغر گرمسیری (بازیگر نار و نی ـ ۱۳۶۷) ایفاء کرده که سابقۀ طولانی در تئاتر و سینما دارد.

حکمت داوران، پسر ندارد و لذا از مرگ دو پسر برادرش در تصادف، ناراحت است و می‌گوید که نسل داوران دارد منقرض می‌شود. زنش همدم جواب می‌دهد که دکتر به من گفته بارداری مجدد برایم خطر مرگ دارد. اگر تو مطمئن هستی که بچۀ سوم ما پسر خواهد شد من حاضرم این خطر را به جان بخرم. پاسخ بیضایی برای وضعیت بحرانی فرقۀ بهایی این است که اگر زن منجی شود می‌تواند خیلی از راه‌ها را همچون قرة العین بگشاید و جوان‌ها را نیز جذب کند.

ج. آینه نماد چیست؟

یکی از دشواری‌های فهم مسافران، درک مفهوم آینه در آن است. هیچ جواب قطعی و روشنی وجود ندارد. بیضایی اما در مصاحبه با زاون قوکاسیان تصریح کرده که آینه در فیلم او، به عنوان نماد یا نشانه برگزیده شده است:

آینه نشانۀ هر چیز خوب، روشنی، پاکی، فرهنگ، امید، سازندگی، باروری، شادی، زندگی و غیره است. این آینۀ خاص، نشانه‌ای از تداوم و بخت در خانۀ معارفی‌ها است. (دربارۀ مسافران، ص ۱۶۷)

همانطور که بیضایی می‌گوید این آینۀ موروثی، با دیگر آینه‌ها تفاوت دارد. مثلاً در سکانس عزاداری، ماهرخ را می‌بینیم که وسایل مختلف خانه از جمله یک آینۀ بزرگ به قوارۀ همان آینه کذایی را می‌شکند و چیز خاصی اتفاق نمی‌افتد. لهذا به نظر می‌رسد که این آینۀ موروثی، به تداوم نبوت یا خلافت در مسلک بهایی اشاره داشته باشد. به عبارت دیگر، سخن بیضایی این است که اگرچه مؤسسان فرقۀ بهائیت مرده‌اند اما آنها از جهان برزخ بازمی‌گردند تا این عهد را به نسل بعدی بسپارند.

 همانطور که در ابتدای مقال گفتیم، فیلم مسافران را باید همچون یک واقعۀ تاریخی تلقی کرد. جناب بیضایی در ادامۀ همین مصاحبه، به اثرگذاری برخی از «مردگان»، در زندگی روزمرۀ ایرانیان تأکید دارد. مقصود او از این تعبیر، اقتدای ایرانیان به پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) است:

بسیاری از ما، با کسانی زندگی می‌کنیم که از دست داده‌ایم، و آنها در زندگی ما دخالت دارند، هر چند به چشم نمی‌آیند. خانم بزرگ به روشنی این مطلب را می‌گوید. درکِ این موضوع باید خیلی ساده باشد به‌ویژه برای ملتی که در حقیقت با فرهنگ گذشته‌اش و مردگانش زندگی می‌کند. [۲] در صحنۀ پایانی آنها می‌آیند و آینه را واگذار می‌کنند. آنها برای ستایش زندگی می‌آیند و آن را به نسل نو، شادباش می‌گویند. (دربارۀ مسافران، ص ۱۶۷)

به این ترتیب سخن پیشین ما مؤکد می‌شود که او با تمثیل آینه، آرزو دارد بهاءالله را همچون عیسای مسیحیان، از عالم مردگان به جهان زندگان بکشاند تا وی را به نسل نو معرفی کند.

د. برگزیده‌هایی از مصاحبه با بیضایی

همزمان با اکران عمومی فیلم در دی ۱۳۷۱، کتاب «دربارۀ مسافران» که حاصل تلاش زاون قوکاسیان بود در انتشارات روشنگران به طبع رسید. این کتاب ۱۹۲ صفحه‌ای، حاوی پنج نقد است و یک گفت‌وگوی مفصل ۸۰ صفحه‌ای با بهرام بیضایی و همچنین شناسنامۀ فیلم و عکس‌های آن. [۳]

بیضایی در مصاحبه با زاون قوکاسیان برخی از انگیزه‌های خود را علن کرده است. در اینجا، سخنان بیضایی را بر حسب ترتیب گفت‌وگو، نقل می‌کنیم:

۱. بیضایی: «خانم بزرگ» در مراسم سوگواری شرکت می‌کند ولی نه برای ریختن اشک، بلکه چون کسی که منتظر مسافران است. او همگی را آمادگی می‌دهد تا آنها از راه برسند. امشب قرار بود عروسی باشد و او به‌راستی عروسی را به راه می‌اندازد. به بیان دیگر، واقعیت می‌کوشد او را در هم بشکند و او سرانجام موفق می‌شود واقعیت را در هم بشکند و از آن چیز نویی متناسب با عواطف خود بسازد. (ص ۹۹)

[به عبارت دیگر، جناب بیضایی مدعی است که هرچند منجی بهاییان، مرده است اما با علاقه و انتظار می‌توان او را از عالم برزخ باز آورد!]

۲. بیضایی: بازآمدن مردگان، می‌تواند رؤیا - آرزوی خانم بزرگ باشد، یا رؤیا - آرزوی ماهرخ، یا یک رؤیا - آرزوی دسته‌جمعی. ولی برای این که خیال همه را بیش از آنچه هست پریشان کنم، باید بگویم حتی می‌تواند رؤیا - آرزوی مردگان و میل بازگشت و حضور آنان در این مجلس عروسی باشد، که از طریق ذهن چون منی اعلام می‌کنند. (ص ۱۰۰)

[یعنی بازگشت بهاءالله به این دنیا، آرزوی جامعۀ بهائی و البته شخص بهاء است.]

۳. بیضایی: برای عروسی دارند خانه را سفید می‌کنند و بعد برای سوگواری ناچارند سیاه بکشند و توی آن سیاهی، دوباره آن سفیدی پدیدار می‌شود. بنابراین، پیوسته این تضاد هست. به تناوب زندگی است و مرگ، تا در صحنۀ پایان که حتی مردگان برای شرکت در جشنِ ستایشِ زندگی می‌آیند. (ص ۱۰۵)

[اذعان بیضایی به اینکه مسافران واقعاً مرده‌اند.]

۴. بیضایی: در مسافران، نیازمند کابوسی بودم که مضمون آن، پاشیده شدن خانه‌ای باشد که می‌رفت ساخته شود و حسّ گناه. (ص ۱۱۱)

[زیرا فرقه‌های باب و بهاء، در خاک ایران دوام نیافتند. مقصود از «حسّ گناه»، احساس ماهرخ است که گمان دارد مسافران به خاطر او کشته شده‌اند. این احساس، همچنین از آموزه‌های بنیادی مسیحیت نیز هست که می‌گویند عیسی به خاطر ما انسان‌ها کشته شد!]

۵. بیضایی: وقتی ماهرخ در اوج مجلس سوگواری جامۀ سفید بر تن، وارد می‌شود در واقع تجسم اندیشۀ خانم بزرگ است که به عمل درآمده. او با این قدم، واقعیت موجود را دگرگون می‌کند و واقعیت جدیدی می‌سازد. آیا وقتی او با رخت سفید عروسی به میان سوگواران برمی‌گردد، این واقعیت خود چیزی شبیه رؤیا یا کابوس نیست؟ حالا که رخت عروسی پوشیده شده، مردگان آینه را هم می‌آورند. (ص ۱۱۳ و ۱۱۴)

[در اینجا نوعی از ایده‌آلیسم دیده می‌شود که به نظریات غریب جورج بارکلی (۱۷۵۳-۱۶۸۵) کشیش ایرلندی پهلو می‌زند. در این نظریه، واقعیت خارجی وجود ندارد و آنچه ما به عنوان واقعیت می‌شناسیم، تجسم اندیشۀ انسان‌ها یا خداوند است!]

۶. بیضایی: زندگی فقط از واقعیت تشکیل نمی‌شود، بلکه همچنین تشکیل می‌شود از رؤیا، کابوس، تخیل، آرزو، اسطوره، واقعیت‌های گمشده، و واقعیت‌هایی که هنوز شکل مادی به خود نگرفته‌اند؛ یعنی در ذهن‌ها پخش هستند و هنوز کالبد نپذیرفته‌اند و روزی به چشم آمدنی خواهند شد. (ص ۱۱۶ و ۱۱۷)

[این نیز، برهان دیگری است برای ذهن‌گرایی محض (ایده‌آلیسم) ایشان که در بند قبل گفتیم؛ یعنی سیاحت کردن در عالم هپروت به جای واقعیت!]

۷. بیضایی: لزومی ندارد کسی صحنۀ پایانی را باور کند. کافی است که آن را دوست داشته باشد و با آرزوی نهفته در آن ـ که یک آرزوی دیرین بشری است ـ همدل باشد. این معنا که حتی مردگان هم به ما زندگی را توصیه می‌کنند اهمیتی بیش از آن دارد که بپرسیم مردگان واقعاً می‌آیند یا نه؟ (ص ۱۱۷)

[جناب بیضایی می‌داند که شیعیان به آمدن منجی اعتقاد دارند. ولی او با یک ذهن‌گرایی مفرط، آرزو می‌کند که شیعیان که عموم مخاطبانِ فیلم او را تشکیل می‌دهند با منجی فیلم او همذات‌پنداری کنند! آفت ذهن‌گرایی بیضایی در این است که نقش خداوند به عنوان خالق انسان‌ها و واقعیات و جهان، هیچ دانسته شده. به عبارت دیگر، خداوند که «فعّال ما یشاء» است در پندار بیضایی، حالِ انفعال دارد و گویی که منتظر ایستاده تا خواستۀ انسان‌هایی چون او را تحقق و عینیت ببخشد!]

۸. بیضایی: داستانگویی فیلم، بافت مستند دارد و همۀ مسیر ماجرا مثل یک مستند دنبال می‌شود؛ از گزارش افسر راهبان گرفته تا گزارش سرگرد اداری، رفتن به گورستانِ سواری‌های مچاله‌شده، توضیحات راننده و کمک راننده و غیره همه تأیید می‌کند که فیلم، بافت مستند دارد. در عین حال روی دیگر، بافت آئینیِ داستان است. این روی دوم به ما اجازه می‌دهد که مهتاب با تصویر سخن بگوید و پس از مرگ به ماهرخ دارو بنوشاند و در پایان آینه را بیاورد. (ص ۱۲۰)

[همانطور که در ابتدای مقال اشاره شد بخش‌های مستند فیلم، به وقایع تاریخی ارجاع می‌دهند و بخش‌های آئینیِ آن، به آرزوی بیضایی و پیروان بهایی برای رجعت رهبران مرده یا مقتول این فرقه.]

۹.  زاون: می‌خواستم راجع به قرار دادن شش صندلی در مجلس سوگواری حرف بزنید. آیا این سنت واقعاً در ایران وجود دارد؟

بیضایی: بله، این یک آیین بسیار قدیمی است، که همین امروز هم به شکل‌های امروزی‌شده‌تری وجود دارد. مانویان در یادوارۀ مانی، تختی برای او قرار می‌دادند، که هم به معنی فراخوانی او بود، هم نشان جای خالی او، هم اینکه او به طور معنوی میانشان حضور دارد، و هم نشان اینکه او برتر و سرِ مجلس است، و هم اینکه اگر به میان مؤمنان شب زنده‌دار فرود آمد جای خود را بگیرد، و هم نشان اینکه هرگز جای او را به دیگری نسپرده‌اند. (ص ۱۵۸ و ۱۵۹)

[به نظر راقم، نکته مهم این است که مانی (۲۷۵-۲۱۵ م.) نیز همچون باب و بهاء، یک پیامبر دروغین بود. مانی خود را همان موعودی معرفی می‌کرد که حضرت عیسی(ع) به آمدنش بشارت داده بود. اما آنچه بیضایی مغفول گذاشته آن است که با خالی کردن جای یک مرده در صدر مجلس و با دعا و التماس یا کابوس و آرزو، نمی‌توان او را زنده کرد. جالب توجه اینکه جناب بیضایی در کتاب نمایش در ایران از مزدک نیز که یک پیامبر دروغین بود، تمجید کرده است (ص ۹). گویی کشت‌زار وجودی جناب بیضایی، فقط مستعد پذیرش بذرهای تغییریافته و مجعول است.]

۱۰. بیضایی: در منطق من، «غیرواقعی» وقتی نوشته یا ساخته شود بخشی از واقعیت است زیرا از ذهن ما بیرون آمده و بنابراین متکی بر درک جهان است. (ص ۱۶۱)

[این جمله نیز دلیل دیگری است بر آنچه در بندهای ۵ تا ۷ در خصوص ذهن‌گرایی افراطی بیضایی متذکر شدیم.]

ﻫ. اسناد و ادلۀ دیگری از فیلم

در فیلم مسافران، ادلۀ بسیاری وجود دارد که به منجی بهایی اشاره دارد. در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌شود.

۱. مونس به خانم بزرگ خبر می‌دهد که اتاق مهتاب آماده شده. آیا نمی‌خواهید ببینید؟ او جواب می‌دهد: چه چیزی مهم‌تر از این؟ و سپس برای دیدن اتاق مهتاب می‌رود تا همه وسایل آنها آماده باشد، از سه‌تار مهتاب تا کتاب‌های آقا حشمت و اسباب بازی بچه‌ها. گویی خانوادۀ مهتاب برای همیشه می‌خواهند در این خانه بمانند. ظاهراً در نزد خانم بزرگ، آمدن مسافران از عروسی ماهرخ نیز مهم‌تر است.

۲. آن آینه موروثی، از سال‌ها قبل در نزد مهتاب بوده و او قرار است آن را برای عروسی ماهرخ بیاورد. جناب بیضایی به گونه‌ای آینه و مهتاب را ملازم کرده که اگر یکی از آنها نباشد دیگری نیز نخواهد بود. لذا خانم بزرگ، گواهیِ افسر راهبان (آتیلا پسیانی) را بر مرگ مهتاب و همراهانش نمی‌پذیرد چون افسر، آینه‌ای نیافته است؛ حتی شکسته و خردشده. به عبارت دیگر، مهتاب با داشتن آینۀ موروثی، گویی عهد نبوت و خلافت را در اختیار دارد. حالا او می‌آید تا آن را به نسل بعدی بدهد. لذا عروسی ماهرخ در فیلم، نمادی از این تجدید عهد است. دلیلی که از فیلم می‌توان ذکر کرد آنجا است که بعد از سوگواری مفصل ماهرخ و زن‌ها و تخریب تجهیزات عروسی، داماد (رهی) از ماهرخ می‌پرسد که آینده‌شان چه خواهد شد؟ ماهرخ جواب می‌دهد: «ما پای آینه‌ای عقد می‌شدیم و آن آینه شکسته است». رهی می‌پرسد: «ما چرا باید بشکنیم؟» و ماهرخ جواب می‌دهد: «ما نمی‌شکنیم. فقط صبر می‌کنیم». به عبارت دیگر، اگر آینه نباشد، مجلس عروسی نیز در کار نخواهد بود. چون آنطور که در فیلم گفته می‌شود آینه در نزد آخرین عروس خواهد ماند. نکتۀ مهم این است که این آینه، زایل شدنی نیست همانطور که در روایات دینی آمده است که زمین از حجّت خدا خالی نخواهد بود.

۳. ماهرخ و همراهان در قبرستان بر سر شش قبر تازه، سوگواری می‌کنند  که سنگ قبر هم دارند! در حالیکه تمام این فیلم، در مدت صبح تا شب به وقوع می‌پیوندد. چگونه چنین چیزی ممکن است!؟ سنگ‌ها می‌توانند نشانه‌ای باشند برای تاریخی بودن این واقعه و مرگ آنها. چنانکه همزمان با تیرباران باب، برخی پیروان او نیز با وی کشته شدند.

۴. ماهرخ در بستر بیماری، کابوس می‌بیند. در متن فیلمنامه آمده است که دستی همچون دست مهتاب با صدای مرغان دریایی (که در سکانس اول شنیده‌ایم) به ماهرخ نوشدارو می‌دهد و او آرام می‌شود (فیلمنامۀ مسافران، ص ۴۹)

۵. مستان که از شوهرش ماهو یک بچۀ ناقص الخلقه دارد به او پیشنهاد می‌کند که از پرورشگاه یک بچه بیاوریم و اسمش را «مهتاب» بگذاریم (برای زنده نگه داشتن نام او). این زوج نماد کسانی هستند که خانم بزرگ و دوراندیشی وی را درک نمی‌کنند و خبر ندارند که مهتاب زنده خواهد شد! او یک استاد دانشگاه است و خانم بزرگ با لحن کنایی او را «استاد» می‌خواند.

۶. در تماشای چند بارۀ فیلم متوجه شدم که در مجلس سوگواری، گروهی از زنان با چادر عربی همچون سیاهی لشکر در انتهای مجلس نشسته‌اند و گاهی به شیوۀ اعراب عزاداری می‌کنند. این مهمان‌ها قاعدتاً ربطی به این مجلس ندارند چنانکه تصویرشان نیز هیچگاه به روشنی نشان داده نمی‌شود. بیضایی با آوردن آنها احتمالاً می‌خواسته مجلس محاکمه‌ای را با حضور طوایف مشهور ایرانی برگزار کند.

موارد بیشتری نیز در فیلم هست لکن راقم از این پس، فقط به ذکر دیالوگ‌ها بسنده می‌کند. فیلم مسافران و متن فیلمنامه‌اش، در اینترنت قابل دانلود است و چون متن پی. دی. اف فیلمنامه آسان‌یاب‌تر است ما فقط به آن ارجاع می‌دهیم. با این توضیح که فیلمنامۀ مسافران که در سال ۱۳۷۱ در انتشارات روشنگران به چاپ رسیده با نسخۀ اکران‌شدۀ فیلم، تفاوتی ندارد.

۱. مستان: خانوادۀ معارفی برای نوسازی خانه، هر چه در حساب‌ها داشته‌اند بیرون کشیده‌اند. (ص ۲۲)

۲. خانم بزرگ: آینه از چند نسل پیش‌تر سر عقد تک‌تک ما بود. هر کدام در عقد بعدی، آن را به عروس نو سپردیم. در آخرین عروسی، گم شد. به اشتباه رفته بود جزو وسایل سمساری. مهتاب آنقدر گشت تا پیدایش کرد. قرار گذاشتیم خودش نگه دارد. (ص ۲۲)

۳. مونس: خب. اتاق مهتاب جون حاضره. نمی‌خواهید ببینید؟ خانم بزرگ: چرا. چی مهم‌تر از این؟ (ص ۲۶)

۴. خانم بزرگ به ماهرخ: چرا خیال می‌کنی مهتاب و بچه‌ها نمی‌آیند؟ توی راه هستند. می‌فهمی؟ توی راه. (ص ۳۳)

۵. خانم بزرگ به دایۀ بچه‌ها: چه اصراری داری مونس؟ چه علاقه‌ای داری اونها مرده باشند؟ مونس: من علاقه دارم!؟ من اون رو بزرگ کرده بودم. (ص ۴۲)

۶. خانم بزرگ به افسر راهبان (که عکس تصادف چاپ‌شده در روزنامه عصر را نشان می‌دهد) : این شد دلیل؟ و بعد می‌پرسد: شما آینه‌ای پیدا کردید؟ حتی شکسته و خرد شده؟ در عکس که چیزی نمی‌بینم. شما عوضی گرفتید. اونها با خودشان آینه‌ای می‌آوردند. اگر آینه‌ای نبوده پس، سواریِ دیگری بوده. (ص ۴۳)

۷. خانم بزرگ: اون قول داد آینه به موقع می‌رسه. اون در راهه. (ص ۴۴)

۸. بعد از قطعی شدن مرگ مهتاب، ماهرخ و مستان و همدم و سه نوکر خانواده به خرد کردن اشیاء شیشه‌ای و تخریب وسایل عروسی می‌پردازند. گویی که دنیا به آخر رسیده. (ص ۴۴)

۹. رهی از ماهرخ می‌پرسد تا کی سیاه‌پوش خواهی ماند؟ ماهرخ: «ما پای آینه‌ای عقد می‌شدیم و اون آینه شکسته است». رهی: «ما چرا باید بشکنیم؟» ماهرخ: «ما نمی‌شکنیم. فقط صبر می‌کنیم.» (صص. ۴۵ و ۴۶)

۱۰. خانم بزرگ (در پشت بام رو به جاده) : بیا، بیا مهتاب! اگر نیایی، زندگی ماهرخ تلف می‌شه. (ص ۴۸)

۱۱. خانم بزرگ: اونها برای شما مردند نه برای من! (ص ۵۰)

۱۲. خانم بزرگ: اونها مردند، ولی تموم نشدند! (ص ۵۴)

۱۳. خانم بزرگ: اونها نمرده‌اند تا مراسمی اجرا بشه. ما جمع شده‌ایم و منتظرشان هستیم. (ص ۶۲)

۱۴. خانم بزرگ (خطاب به ماهرخ) : برو لباس بپوش دختر جان! او برای عروسی تو می‌آید. اگر لباس عروسی به تن تو نباشه، بد می‌شه... چرا ایستادی!؟ زودتر لباس بپوش دختر جان. می‌خواهی وقتی آمد وحشت کنه؟ (صص. ۶۲ و ۶۳)

۱۵. خانم بزرگ (بعد از ظاهرشدن مردگان) : آمدند! به شما گفتم که در راهند. اون به من قول داده بود. عروسیت مبارک دختر جان. (ص ۶۷)

و. اقتباس از اناجیل مسیحی

همانطور که گفتیم، عبدالبهاء برای جهانی کردن فرقۀ بهایی، به مطالعۀ تورات و اناجیل پرداخت و از آنها در آثار خود استفاده کرد. جناب بیضایی نیز در فیلم مسافران واضحاً برای برخی استعارات فیلمنامه‌اش از انجیل‌های مسیحی استفاده برده است: لزوم انتظار برای آمدن منجی، ظهور ناگهانی او، تبدیل عزا به عروسی.

وفق اناجیل اربعه، حضرت عیسی(ع) به ظهور منجی بشارت داده است و آمدن او را به طور ناگاه و بی‌خبر توصیف کرده است. ما در اینجا برخی از این موارد را نقل خواهیم کرد. توضیحاً اینکه مقصود از «پسر انسان» در جملات ذیل، شخص منجی است و مراد از «ملکوت آسمان»، انتظار برای آمدن اوست.

ـ کمرهای خود را بسته، چراغ‌های خود را افروخته بدارید. و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را می‌کشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند تا هروقت آید و در را بکوبد، بی‌درنگ برای او باز کنند. خوشا به حال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد... پس شما نیز مستعد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمی‌برید «پسر انسان» می‌آید. (لوقا ۱۲/ ۳۵ تا ۴۰)

ـ بعد از مصیبت آن ایام، آفتاب تاریک گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوّت‌های افلاک متزلزل گردد. آنگاه علامت «پسر انسان» در آسمان پدید گردد و در آن وقت، جمیع طوایف زمین سینه‌زنی کنند و «پسر انسان» را بینند که بر ابرهای آسمان، با قوّت و جلال عظیم می‌آید. (متی ۲۴/ ۲۹ و ۳۰)

ـ بیدار باشید زیرا که آن روز و ساعت را نمی‌دانید. (متی ۲۵/ ۱۳)

برخی از دیالوگ‌های «خانم بزرگ»، این ارجاعات را به‌روشنی نشان می‌دهند. به سه نمونه از آنها توجه کنید:

۱. او [مهتاب] قول داد آینه به موقع می‌رسه. اون در راهه.

۲. اونها نمرده‌اند تا مراسمی اجرا بشه. ما جمع شده‌ایم و منتظرشان هستیم.

۳.  (خطاب به ماهرخ) : برو لباس بپوش دختر جان! او برای عروسی تو می‌آید. اگر لباس عروسی به تن تو نباشه، بد می‌شه... چرا ایستادی!؟ زودتر لباس بپوش دختر جان. می‌خواهی وقتی آمد وحشت کنه؟

اما مهم‌ترین ارجاع انجیلی در فیلمنامه، مردن و رستاخیز از قبر است. زیرا مطابق آنچه در اناجیل مسیحی آمده است عیسی پس از مرگ و تدفین، از قبر زنده شد و به جمع یارانش برگشت (انجیل لوقا، باب ۲۴). بیضایی در مصاحبه با زاون قوکاسیان (که خود یک ارمنی بود) به بازآوردن مردگان از جهان مرگ در افسانه‌های بین النهرین و یونان اشاره دارد. سپس قوکاسیان می‌گوید: «برای من، رستاخیز مسیح، بارزترین شکل این آرزو است». بیضایی سخن او را تأیید می‌کند: «اصلاً هر نوع فکر رستاخیز و زنده شدن پس از مرگ، به این آرزو مربوط است». (دربارۀ مسافران، ص ۹۴)

ز. مسافران چگونه ساخته شد؟

در جلسۀ سینماتک، علی علایی رئیس سابق انجمن منتقدان، خلاصه‌ای از تاریخ ساخت این فیلم گفت:

«مسافران» محصول دوران دو ساله‌ای بود که به فیلمسازان درجه الف اجازه می‌دادند بدون ارائه فیلمنامه نهایی، مجوز ساخت بگیرند و فیلم‌های خود را بسازند. فیلم‌های خوبی از جمله «نرگس» و «هنرپیشه» محصول آن دوران هستند و این سؤال وجود دارد که چرا با وجود ساخت چنین فیلم‌هایی که ضرری به جایی نرساندند، این روند ادامه پیدا نکرد. البته «مسافران» وقتی به مرحله دریافت پروانۀ نمایش رسید، از طرف وزارتخانۀ آن زمان با ۴۸ مورد اصلاحیه مواجه شد. (ایسنا/ ۱۳ مهر ۹۴)

اما بیضایی در مصاحبه با زاون قوکاسیان خبر داده که بعد از رد شدن یکی دو طرح او در وزارت ارشاد، این طرح را ارائه کرده و مورد قبول قرار گرفته است (ص ۹۰). ظاهراً مسئولان وزارت ارشاد در دورۀ وزارت محمد خاتمی نتوانسته‌اند زوایای پنهان فیلمنامۀ او را دریابند. لذا می‌توان گفت که جناب بیضایی از اعتماد مسئولان سوء استفاده کرده است، همچنانکه از بازیگرانی که در فیلم او بازی کرده و ناخواسته مبلّغ عقاید بدعت‌آمیز او شدند.

          باید خاطر نشان کنم که اینجانب با فیلمسازی جناب بیضایی مخالف نیستم. بلکه سمبل‌های نهفته در فیلم‌های او را ناپسند می‌دانم. چنانکه از مروّت نیز به دور است که او بر خلاف قانون اساسی، در تبلیغ فرقه‌های مجعول که پایگاهی در نزد مسلمانان ندارند فیلم بسازد. و اگر جناب بیضایی مروّت را رعایت می‌کرد اصلاً لازم نمی‌شد تا اینجانب به عنوان یک محقق ادیان وارد گود شوم و این وجیزه را قلمی کنم.

ح. جوایز از جشنواره فیلم فجر

فیلم مسافران در دهمین جشنوارۀ فیلم فجر برندۀ شش سیمرغ بلورین شد. برندگان، جوایز خود را از دست محمد خاتمی (وزیر ارشاد) و فخرالدین انوار (معاون سینمایی) دریافت کردند.

۱. جایزۀ ویژۀ هیئت داوران (بهرام بیضایی)

۲. بهترین فیلمبرداری (مهرداد فخیمی)

۳. بهترین صدابرداری (محمود سماک‌باشی)

۴. بهترین بازیگر نقش اول زن (جمیله شیخی)

۵. بهترین بازیگر نقش دوم زن (فاطمه معتمد آریا)

۶. بهترین بازیگر نقش دوم مرد (مجید مظفری)

این فیلم در پنج رشتۀ دیگر نیز، نامزد دریافت سیمرغ بود: تدوین و کارگردانی (بیضایی)، موسیقی (بابک بیات)، طراحی صحنه (ایرج رامین‌فر)، چهره‌پردازی (فرهنگ معیّری). و ایضاً دو رشته‌ای که سیمرغ‌هایش در نهایت به بازیگران دیگر همین فیلم رسید: بازیگر نقش اول زن (مژده شمسایی) و بازیگر نقش دوم زن (محبوبه بیات).

ط. سخن آخر

فضیلتی که غالباً برای بهرام بیضایی برمی‌شمرند این است که او باسواد است یا اینکه بسیار می‌داند. مشابه همین سؤال را زاون از او پرسیده، که می‌گویند «دانش بسیار، مزاحم سینمای شما است». بیضایی این نظر را مردود می‌شمرد و می‌گوید: «من هرگز دانش یا فرهنگ، بارِ فیلم نکرده‌ام؛ و اگر هم کرده باشم از آنچه دیگران بار می‌کنند بی‌آبروتر نیست» (دربارۀ مسافران، ص ۱۶۶).

خیلی واضح است که این سخن کذب است و بیضایی عقاید فرقۀ بهائیت را در قالب داستان‌هایی که توسط مخاطبان فهمیده نمی‌شود به خورد آنها می‌دهد. او ظاهراً به نام ایران و فرهنگ ایران، ولی در واقع به کام یک اقلیت معدوم فراری، فیلم می‌سازد. به نظر راقم، مشکل اصلیِ جناب بیضایی در وهم‌گرایی اوست (همانطور که در بند «د» گفتیم). او هر چیز قدیمی و کهنه را می‌ستاید. برای جناب بیضایی مهم نیست که آن عتیقه، چیست. لذا او میان نبی و متنبّی، تفاوتی قائل نمی‌شود. بلکه پیامبران دروغینی همچون مانی و مزدک و باب و بهاء را از پیامبران الهی مهم‌تر می‌داند و به آنها اعتقاد می‌ورزد. واضح است که انبیاء کذَبه، مانع از نفسانیات انسان نمی‌شوند بلکه آن را بیشتر می‌پرورانند، چنانکه خود این متنبّیان نیز ماحصل بروز تمنّیات نفس اماره‌اند. لذا هیچ عجیب نیست که بیضایی با آن فمینیسم افراطی‌اش لحن موافق با مزدک بگیرد و با عقاید این پیامبر دروغین که «زن» را همچون کالا می‌دانسته موافق باشد و بنویسد:

... در همین عصر است که مزدک سر برمی‌دارد که، زن و مال و امتیازات زیستنِ آزاد، باید از آنِ همه باشد و فاصله‌ها از میان برداشته شود و جماعت محروم، بر او جمع می‌شوند که یکصد و چهل هزارشان را آن شاه بیدادگر [قباد ساسانی] به فریب می‌کشد. (نمایش در ایران، ص ۹).

بیضایی اگر دانش بسیار هم داشته باشد آمیخته به جعلیات و خرافات است. زیرا که به کشف حقیقت یا نفس‌الامر (واقعیت خارجی) تعلق خاطر ندارد. او اتفاقاً به فرقۀ بهایی به خاطر عتیقه بودن و خاطرات دوران کودکی‌اش علاقه دارد و نه نو بودنش. لذا علاقۀ بیضایی به دین، ناشی از مطالعات قوم‌گرایانۀ اوست و نه شوق کشف حقیقت یا شناخت اعمال و سخنان خداوند (علم الهیات) و پیامبران صدیق او.

حدود سال ۱۳۷۰ بود که خبری شنیدم و یکه خوردم. طبق برخی اسناد یافت‌شدۀ دولتی، مقرر بود حکومت پهلوی در یک برنامۀ دراز مدت، دین رسمی ایران را در سال ۱۳۷۳ شمسی به بهائیت تغییر دهد. خدا را شکر که انقلاب اسلامی واقع شد. وگرنه مذهب شیعه در قربانگاه فرقۀ بهایی، ذبح می‌گشت.

     

پی نوشت ها:


[۱]. برای درک بهتر این موضوع، می‌توان اسامی دیگر شخصیت‌های فیلمنامه را با نام این دو نفر مقایسه کرد: خانواده معارفی (خانم بزرگ، ماهرخ، مهتاب، ماهو، مستان/ و نوکران: مونس، کدیور، ابراهیم)، خانواده داوران (حشمت، کیوان، کیهان ـ حکمت، همدم)، خانواده برهانی (یونس، بهجت، رهی، رها).

[۲]. اشارۀ بیضایی، به عزاداری شیعیان برای حضرت سیدالشهدا(ع) است. در جواب سخن بی‌ادبانۀ بیضایی، باید از او پرسید: اگر امام سوم شیعیان، مرده است پس چرا حرارت شهادت او بعد از قریب ۱۴۰۰ سال، در قلوب پیروانش نه‌تنها تازه است بلکه سال به سال افزایش می‌یابد؟ حرارتی که کم‌کم قلوب غیرمسلمانان را نیز فتح کرده است؟ بیضایی در فیلم چریکۀ تارا نیز قصد کرده بود تا در تقابل با عزاداری‌های شیعیان و تعزیه‌های آنها برای سالار شهیدان، تعزیه‌ای نیز برای کشته‌شدگان بابی و بهایی خلق کند که خوشبختانه تیر پرتابی آرش‌گونۀ او، در جلوی پای خودش به زمین نشست. در این خصوص به نقد راقم بر چریکۀ تارا رجوع کنید: بیضایی و عقاید فرقه‌ای

[۳]. در اینجا عناوین نقدهای پنجگانۀ کتاب «دربارۀ مسافران» را می‌آوریم. نقدهایی که متأسفانه هیچکدام در فهم فیلم راهگشا نیستند:

۱) مسافران، گشایش بند اجل/ جمشید ارجمند

۲) رازهای اسطوره در مسافران/ ژاله آموزگار

۳) حضور و غیبت/ عبدالعلی عظیمی

۴) بررسی تطبیقی: مسافران ـ هایکو، ذن و تئاتر نو/ علیرضا توانا

۵) مسافران از دیدگاهی دیگر/ سهیلا نجم (نقد شفاهی)

منابع و مآخذ:

۱.ابوزهره، محمد، تاریخ مذاهب اسلامی، علیرضا ایمانی، مرکز تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، ۱۳۸۴

۲.بیضایی، بهرام، فیلمنامۀ مسافران، انتشارات روشنگران، تهران، ۱۳۷۱

۳.بیضایی، بهرام، نمایش در ایران، مؤلف، ۱۳۴۴

۴.بی‌نام، گفتاری دربارۀ آیین بهایی، مطبوعات امری، بی‌جا، ۱۳۵۲ [از منشورات بهائی]

۵.رائین، اسماعیل، انشعاب در بهائیت، مؤسسه رائین، تهران، ۱۳۵۷

۶.عهد جدید یا انجیل مقدس، ترجمه از یونانی، لندن، ۱۹۰۴

۷.قوکاسیان، زاون، دربارۀ مسافران، انتشارات روشنگران، تهران، ۱۳۷۱

۸.ماهنامۀ فیلم، شماره ۱۱۹، سال دهم، ۱۲ بهمن ۱۳۷۰

۹.ویکی‌پدیا. مدخل‌های: نعمت‌الله ذکایی بیضایی، قرة العین، نبیل زرندی

نظرات

  • ۱۳۹۵/۰۹/۱۸ - ۱۶:۳۳
    8 27
    در مجموع باید گفت این دو تا فیلمی که از بیضایی نقد شده در این سایت به وضوح پریشانی عجیب و ناراحت کننده ای در اونها وجود داشته که واقعا روح بیننده رو آزار می ده. از این رو (از آنجاییکه فیلم های بسیاری دیده ام) تنها و تنها این پریشانی رو در فیلمهایی که با تم های عقاید انحرافی و مکاتب ساختگی می شه دید.
  • دارابی ۱۳۹۵/۰۹/۱۸ - ۲۱:۴۶
    9 20
    سعی شما را در این روشنگری ها می ستایم. ای کاش این مقالات در کتابی درباره بیضایی به چاپ برسد.
    • ۱۳۹۵/۰۹/۱۹ - ۰۹:۳۳
      5 19
      ضمن موافقت با شما، به نظرم باید در کتابی نه تنها در مورد این کارگردان بلکه درباره سایر کارهای این شکلی که ممکنه در کشور انجام شده باشه، این مباحث جمع بندی بشه
  • مصداقی ۱۳۹۵/۰۹/۲۵ - ۱۳:۴۷
    5 22
    جالب بود

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.