حسین شمسیان در کیهان نوشت:
امروز یکسال است که برجام بین ایران و 5+1 اجرایی شده است. هرچند مسئولان ما از چندماه زودتر مشغول انجام تمامی تعهداتشان بودند و در اصل 27 دی 1394، روز شروع اجرای تعهدات دشمن است.
اکنون با گذشت یکسال از آن روز، بهتر و دقیقتر میتوان به نقد برجام نشست و حقیقت و ماهیت آن را ارزیابی کرد. همه دادهها و ستاندههای برجام پس از یکسال کاملا روشن است و دیگر هیچ نقطه مبهمی وجود ندارد تا کسی منتقدان را به بیاطلاعی از آن یا عجول بودن و منتظر نماندن برای نمایان شدن آثار عملی برجام متهم کند.(هرچند که همچون هشت سند محرمانه خارج از برجام که اخیرا منتشر شد، ممکن است در آینده اسناد تعهدآور دیگری هم منتشر شود و نشان دهد که تیم ایرانی، بیش از آنچه اعلام شده، متعهد گردیده است!)
برای نیل به این هدف، بهترین کار مقایسه بین وعدههای پیش از برجام و همچنین وضعیت معیشتی آن روز با وعدههای پسا برجام و وضع معیشتی امروز است.
پیش از برجام روز و شبی نبود که در فضیلت مذاکرات سخنی گفته نشود و به ناحق، رفع همه مشکلات به آن نسبت داده نشود. با آنکه رئیسجمهور محترم در آستانه انتخابات، حدود 20 درصد از مجموع مشکلات کشور را ناشی از تحریمها و 80 درصد را ناشی از سوء مدیریت دولت دهم میدانست، اما ناگهان و پس از پیروزی در انتخابات، همه چیز تغییر کرد تا آنجا که آقایان روحانی « بهبود هوا و فراوانی آب و منابع آبی» را هم منوط به برجام کردند!
در آن زمان، اطرافیان رئیسجمهور اعداد و ارقامی از پولهای بلوکه شده ایران ارائه میکردند که هیچکس را یارای مخالفت با آن نبود. مسابقه اعداد دروغین به آنجا رسید که اعلام شد ایران 180 میلیارد دلار پول بلوکه شده دارد! و یکی از مشاوران رئیسجمهور اعلام کرد هر روز تاخیر در اجرای برجام 170 میلیون دلار به کشور زیان وارد میکند و اندکی بعد، یکی از مجیزگویان، مطمئن شد که کسی به کسی نیست و هر دروغی برای تسلیم کشورمان جایز است، پس عدد را به سه میلیارد دلار زیان روزانه رساند!
آن روز هرچه منتقدان گفتند این دروغها فریب افکار عمومی است، به جهنم حواله شدند و توهین شنیدند!
برای راستیآزمایی آنچه آن روز ادعا میشد،چارهای نبود جز صبر و سکوت و منتظر ماندن.گرچه این انتظار هزینههای بسیاری برای کشور داشت، اما هیچ گزیر وگریزی از آن نبود و حالا به نظر میرسد با آن هزینه هنگفت و جبرانناپذیر، حقیقت رخ نمایانده و دیگر هیاهو و عوامفریبی، چاره کار نیست.
اکنون، سامانه هستهای کشورمان به وضعیتی رسیده که با نبودنش فرقی ندارد! آنقدر این وضعیت تکان دهنده و شوکآور است که آمریکاییها نمیتوانند خوشحالی زایدالوصف خود را پنهان کنند. آنها - و از جمله اوباما در نطق پایانیاش- تا کنون چند بار با غرور و شادی از «توقف برنامه هستهای ایران بدون شلیک حتی یک گلوله» به عنوان دستاوردی بزرگ یاد کردهاند. وضع صنعت هستهای و سانتریفیوژها به جایی رسیده که اگر به زبان عامیانه، عدهای اوراقچی قرار بود برای آن تصمیم بگیرند، بعید بود که بدتر از وضع کنونی شود!
اما ممکن است هنوز کسانی باشند که دروغهای آن روزها را در گوش مردم زمزمه کنند و بگویند:«اصلا هر بلایی به سر هستهای آمد مهم نیست! اصلا هستهای اهمیتی ندارد، بهتر است هستهای نباشد، اما مردم زندگی بهتری داشته باشند»!
هرچند این دروغ، برخلاف نظر رئیسجمهور محترم است که وعده داده بود هم چرخ سانتریفیوژها میچرخد و هم چرخ زندگی مردم، اما آیا این ادعا، هنوز هم باورپذیر است!؟ هنوز هم میتوان مردم را بین دو قطبی موهوم «معیشت- هستهای» سرگردان کرد و حیات دنیوی آنها را گروگان گرفت!؟ میتوان به سخن وندی شرمن که راه بهبود معیشت ایرانیان و ارتباط آنها با دنیا(!) را برچیدن و اوراق کردن برنامه هستهای ایران دانسته بود باور کرد؟
حالا بیش از نیم قرن از تئوریزه شدن استراتژی «دروغ بزرگ» توسط گوبلز به تبعیت از هیتلر گذشته و بعید است کسی هنوز فریب آن تئوری را بخورد! آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» میگوید: «دروغ باید چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر گستاخ است که بتواند چنین بیشرمانه حقیقت را تحریف کند»... در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن وجود دارد و مردم دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور میکنند و اگر دروغی را مکرراً تکرار کنید، دیر یا زود آن را باور خواهند کرد.» بعدها گوبلز که این تئوری را در مقام تبلیغاتچی هیتلر اجرا میکرد این جمله تکان دهنده را گفت: «دروغ را به حدی بزرگ بگویید که هیچکس جرات و فکر تکذیب آن را نکند . بعضی مواقع دروغهایی میگفتم که خودم از آنها میترسیدم.»
آیا انتظار این است که مردم، هنوز هم دروغهای آمریکا را باور کنند و به وعدههای آنها دلخوش شوند!؟
برای راستیآزمایی آن همه وعده پوچ، چیزی بهتر از مراجعه به چند آمار ساده و دمدستی وجود ندارد. آمارهایی که نشان میدهد دشمن در همه وعدههایش ناصادق بود و اعتماد به آنها از اول خطا بود.
1- به گزارش آمار مندرج در سایت بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران، در روز اجرای برجام،هر دلار آمریکا 3017 تومان معامله میشد. اما روز گذشته و یکسال پس از اجرای برجام، دلار در بازار ارز با چه قیمتی معامله میشد؟ برخلاف همه آن وعدهها، دیروز دلار به قیمت بیش از 3970 تومان معامله شد! یعنی برجام نه تنها نتوانست کمترین اثری در ثبات بازار و و افزایش ارزش پول ملی داشته باشد، بلکه حدود 30درصد از ثروت مردم را از بین برد! آیا مذاکره شد که به این نقطه برسیم!؟
2- افزون بر نرخ ارز، تقریبا همه ملزومات حیاتی و اصلی زندگی مردم افزایش قیمت قابل توجه و عجیبی داشته است. هرچند دولتمردان برخلاف توصیه مهم و فراموش نشدنی رئیسجمهور محترم که معیار تورم را جیب مردم اعلام کرده بود، میکوشند با توسل به جدول و نمودار و ... نام خود را در تاریخ به عنوان دولتی با تورم تک رقمی ثبت کنند، اما شکم مردم کاری به تاریخ ندارد و جیب آنها گواهی دیگری میدهد. وضع آنچنان است که امکان پنهان کردن هم وجود ندارد و روز گذشته بانک مرکزی رسما اعلام کرد قیمت گروه لبنیات از یکسال پیش تا کنون 7/1 درصد، برنج 45/7 درصد، حبوبات 22/5 درصد، گوشت قرمز 15/7 درصد، مرغ 30/4 درصد، قند و شکر 30/7 درصد، روغن نباتی 8/2 درصد گران شده است!
3- اما عجیبترین دستاورد برجام را باید در حوزه فروش نفت و درآمد ناشی از آن دانست. فراموش نمیکنیم که رئیسجمهور محترم در آخرین گفتگوی مستقیم تلویزیونی خود با مردم، از افزایش چشمگیر فروش نفت خبر داد و رسما اعلام کرد «اگر برجام نبود، اکنون با فروش نفت تنها میتوانستیم حقوق کارمندانمان را بدهیم»! کاری نداریم که این سخن- همچون ادعای خالی بودن خزانه- دشمن را ذوقزده کرد و بلافاصله نوشتند: «تیم مذاکرهکننده اوباما، از چه اهرم مهمی غافل بوده است»! اما حتی در همین موضوع یعنی فروش نفت هم آمار خبر دیگری میدهد! بر اساس گزارش بانک مرکزی؛« درآمدهای حاصل از فروش نفت خام طی هشت ماه نخست امسال به 4/270 هزار میلیارد ریال رسید که حدود 45 درصد کمتر از مقدار پیشبینی شده در بودجه است.» اما مهمتر آنکه:«درآمد محقق از فروش نفت خام طی 8 ماهه امسال حدود 18 درصد کمتر از مقداری است که در مدت مشابه سال گذشته محقق شده بود»! باردیگر و با دقت بیشتر این قسمت آخر را بخوانید! از 27 دی 95 برجام اجرایی شده، همه تحریمها برداشته شده(!) درهای دنیا به روی ما باز شده(!) و... اما درآمد کشورمان از فروش مهمترین کالای ایرانی یعنی نفت، حدود یک پنجم کاهش پیدا کرده است! آیا باید آمار رسمی دولتی را باور کنیم یا اینهمه شعار بیمحتوا را!؟
4- افزون بر موارد فوق، نگاهی به وضعیت صنایع و همچنین وضعیت بیکاری در سال جاری گویای آن است که برجام چه دستاوردهای ملموسی در رشد و توسعه کشور داشته است! اکنون هزاران کارخانه و کارگاه بزرگ و کوچک تعطیل شده و کارگرانشان با بیکاری روزگار میگذرانند. در حالی که قرار بود با برجام، گشایش اقتصادی حاصل شود و به قول رئیسجمهور محترم«مردم چنان از در آمد سرشار برخوردار شوند که دیگر نیازی به این 45 هزار تومان یارانه نداشته باشند»!آیا در عالم واقع هم چنین شده است!؟
البته نمیتوان انکار کرد که در این مدت، دهها و صدها کمپانی و گروه اقتصادی به ایران آمدند و رفتند اما اینها همه مهمانی بود و قراردادی منعقد نشد! دولت محترم هم اشتغال ایجاد کرد،اما برای ایرباس و رنو و پژو نه برای جوان نخبه و بیکار ایرانی! در همین مدت دولت کوشید با نهایی کردن آی پی سی هرچه بیشتر پای شرکتهای انگلیسی و فرانسوی را به حوزه مهم و حیاتی نفت باز کند و آن را به حساب برجام بگذارد!
اکنون هیچ کس نیست که بتواند بر اساس واقعیت - نه مانند دولتمردان بر اساس شعار و توهین به منتقدان- به اندازه انگشتان یک دست برای برجام دستاورد حقیقی بشمارد! تازگی جملات جالبی بین برخی از مدافعان برجام رایج شده که میگویند: «برجام به همه اهدافش رسید به جز رفع تحریمهای بانکی»! که فارغ از نادرست بودن قسمت اول جمله، قسمت دوم به تنهایی برای اینکه بگوییم دستاورد برجام «تحقیقا هیچ» بوده کافی است. این سخن همانند آن است که بگوییم فلان شخص کاملا صحیح و سالم است، فقط قلبش از کار افتاده و مرده است!
واقعیتهای برجام بیش از آنچه دولتمردان میگویند و پیش از آنچه در این نوشتار آمده، برای مردم ملموس و روشن است و با اقدامات نمایشی مثل جشن هواپیمای ایرباس- که حقیقتا نماد تحقیر عزت یک ملت در برابر جهانیان است و نمایشی شبیه دستیابی قبایل بدوی به یکی از مظاهر دانش جهانی- نمیتوان آن را موفق و مطلوب جلوه داد.
اکنون آش آنقدر شور شده که حتی نزدیکترین افراد به دولت هم نمیتوانند از دستاورد برجام دفاع کنند و ترجیح میدهند با گفتن مطایباتی مثل اینکه برجام سایه جنگ را از سر ما برطرف کرد یا ما با برجام صلحطلب بودن خود را به دنیا ثابت کردیم و ... برای این درخت بیثمر، دستاوردسازی کنند.
آنها یادشان رفته که اصل و اساس مذاکرات، برای رفع تحریمها بود و رئیسجمهور محترم بارها و بارها بر آن تاکید و با صدای بلند اعلام کرد: «تمامی تحریمها در همان روز اجرا یک مرتبه لغو و بیاثر خواهد شد»!
باید از کسی که مدعی است برجام برای رفع تحریم نبوده پرسید؛ اگر مذاکرات برای این هدف نبود، اصلا چرا رفتید و کجا رفتید!؟ آیا هدف چند دید و بازدید و چند عکس یادگاری بود!؟
بهتر است پس از چند سال دویدن به دنبال سراب و بزک چهره دشمن،کمی هم به داخل نگاه کرد و با عذرخواهی از مردم، راه تقویت توان ملی از مسیر اقتصاد مقاومتی را دنبال کرد.
لغتنامه آکسفورد، واژه «پسا حقیقت» (post truth) را در سال 2016 به عنوان لغت بینالمللی سال معرفی کرد، صفتی که موقعیتی را توصیف میکند که در آن «حقایق عینی تاثیر کمتری از حرفهای تحریک کننده دارند». یعنی جایی که حقیقت تحت الشعاع بازی با احساسات قرار میگیرد.
کمتر از یک هفته دیگر دونالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب و جنجالی آمریکا سوگند یاد خواهد کرد و به صورت رسمی سکان هدایت کاخ سفید را از باراک اوباما تحویل خواهد گرفت.
حضور ترامپ در عرصه سیاسی و موفقیت او در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در کنار رای مثبت مردم بریتانیا به برگزیت، طرح خروج از اتحادیه اروپا، از جمله عوامل انتخاب واژه پسا حقیقت به عنوان واژه سال توسط لغتنامه آکسفورد بوده است.
موسسه پلیتیفکت (PolitiFact) ، موسسهای رسانهای در آمریکا که به راستی آزمایی سخنان سیاستمداران آمریکایی میپردازد، در گزارشی در تحلیل گزارههای مورد استفاده ترامپ در جریان رقابتهای ریاست جمهوری 2016 آمریکا تصریح کرده است که ۷۰ درصد سخنان ترامپ و ادعاهای او «غالبا اشتباه»، «اشتباه»، و «دروغ محض» هستند.
در همهپرسی برگزیت در بریتانیا، جبهه طرفدار جدایی معتقد بود که عضویت در اتحادیه اروپا برای بریتانیا هزینهای بالغ بر ۳۵۰ میلیون یورو در هفته به دنبال دارد، اما درباره سرمایهای که در مقابل دریافت میشد، صحبتی نشد.
وارد عصر پسا حقیقت شدهایم
با توجه به اوج گیری پوپولیسم در عرصه سیاست بینالمللی، این احساس وجود دارد که دنیا وارد عصر پسا حقیقت شده است. اما محدود کردن عصر پسا حقیقت به ترامپ و برگزیت خود نوعی فرار از حقیقت است. این روزها رسانههای لیبرال چه در آمریکا و چه در خارج آمریکا در حال اسطوره سازی از رئیس سیاه کاخ سفید هستند.
"مردی سخنور و با کلامی نافذ که به زودی دل دنیا برای او تنگ خواهد شد"، "سیاه پوستی صلح دوست که تمام تلاشش را برای توسعه امنیت جهانی به کار گرفت"، "پدری مهربان و همسری خانواده دوست"، و هزاران تصویر و گزاره غیر واقعی دیگر.
نکته کلیدی و یا TALKING POINT(تاکتیکی رسانهای در فرآیند گفتمان سازی که برای جاانداختن روایت مطلوب از آن بهره گرفته میشود.) همه این عبارات را میتوان در صلح دوستی اوباما خلاصه کرد،در دنیای پساحقیقت، تاکینگ پوینتها کاملا یکسانند.
از سرمقاله روزنامه نیویورک تایمز گرفته تا توئیتهای خبرنگاران سی ان ان، از گزارشهای تصویری خبرگزاریها تا کلیپهای احساسی شبکههای مجازی همه این تاکینگپوینتها را تکرار میکنند و واقعیت و فکت را از پا در میآورند.
اوباما هر ساعت 3 بمب بر سر مردم ریخته
اما حقیقتی که در کنار این گونه اسطوره سازیها ذبح میشود چیست؟ حقیقت این است که تنها در یک سال آخر حضور اوباما در قدرت هواپیماهای آمریکا بیست و شش هزار و صد و هفتاد و یک بمب بر سر مردم نقاط مختلف دنیاانداختهاند! بر اساس پژوهشی که اخیرا روزنامه گاردین منتشر کرده است، آمریکا در سال 2016 به طور میانگین هر ساعت 3 بمب در اقصی نقاط دنیا فرو ریخته است. به بیان دیگر رئیس جمهوری که توسط رسانههای غربی صلح طلب معرفی میشود بیش از هر رئیس جمهور دیگری در تاریخ آمریکا بر سر مردم بی گناه بمب ریخته است اما حقیقت اینجا متوقف نمیشود.
اوباما رکورددار فروش تسلیحات نظامی در جهان
آن گونه که آمارهای وزارت دفاع آمریکا، پنتاگون، نشان میدهد صادرات تسلیحاتی دولت اوباما درهشت سال گذشته از مرز ۲۷۸ میلیارد دلار فراتر رفته است. بر پایه این آمار که ۸ نوامبر ۲۰۱۶ (۱۸ آبان ۱۳۹۵) انتشار یافت، صادرات تسلیحات در دوران ریاست جمهوری اوباما بیش از دو برابر مجموع فروش سالهای زمامداری جورج بوش بوده است.
به گزارش پایگاه خبری دیفنس وان، بیشترین معاملات تسلیحاتی با کشورهای دوست و همپیمان آمریکا در خاورمیانه صورت گرفته است. این وبگاه با اشاره به معاملاتی که دولت اوباما برای تصویب به کنگره ارجاع کرده است، عربستان سعودی را عمدهترین واردکننده سلاحهای آمریکایی میداند و ارزش معاملات با ریاض را ۱۱۵ میلیارد دلار برآورد کرده است.
تسلیحاتی که دولت آمریکا به فروش آنها به ریاض مهر تایید زده است، عبارتند از: جنگندههای اف – ۱۵؛ هلی کوپترهای تهاجمی آپاچی؛ هلی کوپترهای چند منظوره بلک هوک؛ موشکهای رهگیر؛ خودروهای زرهی و انواع بمب و موشک.
وارونگی حقیقت در دنیای پسا حقیقت
گزارشهای منتشر شده توسط پنتاگون اذعان دارند که در مجموع، کشورهای شورای همکاری خلیج فارس مهمترین بازار فروش سلاحهای آمریکایی به شمار میروند.
در سه ماه گذشته ۹۰ در صد از فروشهای خارجی با این کشورها صورت گرفته است. نکته جالبتر این که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در گزارشهای رسمی خود تصریح کردهاند که همین کشورهای حاشیه خلیج فارس مهمترین منبع تامین لجستیکی گروههای تروریستی هستند.
به بیان دیگر مرد صلح غربیها همان کسی است که تامین کننده هیزم آتش آشوب در خاورمیانه است.
مرد صلح غربیها همان کسی است که تجهیزات سعودیها برای کشتار مردم یمن را مستقیم و تجهیزات داعش برای نابودی منطقه خاورمیانه را به صورت غیر مستقیم تامین کرده است؛ همان کسی که آن قدر سلاح به خاورمیانه فرستاده و آن قدر سلاح به تروریستها و حامیانشان داده است که خیلیها از بازگشت آرامش به این منطقه نا امیدند.
دنیای پسا حقیقت، دنیایی است که در آن حقیقت دچار وارونگی میشود و یک جنایتکار جنگی با عنوان "مرد صلح" مورد تکریم قرار میگیرد.
فتحالفتوحتان را با دست خود پاره نکنید!
حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
لیکن این را هم قبول کنید؛ آفتابی که بتوان خاک بر آن پاشید، آن هم توسط مدعیان دوستداریاش، اساسا و اصولا آفتاب نیست! تابانبودنش پیشکش! القصه! برجامی که شما با دست خود، مشغول پاره کردن آن هستید، اگر آنطور که ادعا دارید «ضامن امن و امان این آبادی» بود، امن و امان ایران عزیز، الان باید پارهپاره میبود! بر دهانه این آتشفشان مذاب و بر کرانه این همه جنگ اما الحمدلله سایه امنیت بر سر وطن و ابنای وطن بلند است امروز! چرا؟ چون ضامن امن و امان ما، نه توافق نقضشده توسط دشمن و پارهشده توسط مردمانی که شما باشید، بلکه از صدقهسر سرداری است که همراه شیربچههایش در سپاه قدس، کوهها و دشتها و صحراها و بیابانها را در سودای شهادت میدود تا «نام جاوید وطن» آوازی همیشه در اهتزاز باشد! شما فتحالفتوحی که نبود را پارهکردید هیچ، فتحالفتوحی هم که بود را با کوهی از سیمان پر کردید! و شکستید قلب رآکتور خودکفایی را! و قلب «ما میتوانیم» را!
انقلاب اسلامی ایران در آستانه چهل سالگی و در اوج بلوغ علمی و عملی خود است. کسانی که اهل بصیرت هستند و از داخل و خارج به این انقلاب نگاه میکنند، نیک میدانند که قدرت، عزت و عظمت انقلاب روزافزون است و علیرغم فراز و فرودها طی چهار دهه گذشته، همیشه حرکت رو به رشد و به جلو داشته و تواناییهای آن در ابعاد گوناگون روز به روز در حال افزایش است.
انقلاب اسلامی جاذبههای چشمگیر و حیرتانگیز خود را در تئوری و عمل حفظ کرده و میلیونها انسان را در جهان در حوزه جاذبه خود نگه داشته است. بنیانهای آن در داخل و خارج هر روز نیرومندتر میشود.
انقلاب یک جنگ سخت 8 ساله همراه با دو نبرد پیچیده و نرم را پشت سر گذاشته است. امنیت و اقتدار ملی طی این دوران قوام یافته و میلیونها جوان در داخل و خارج حاضرند برای بقاء و استمرار راه انقلاب حتی جان خود را فدا کنند.
ما امروز با تصویری پاک، سفید و زیبا از انقلاب روبهروییم. این تصویر مدیون فداکاری و جاننثاری و پاکبازی رهبری و رهبران جامعه اعم از مراجع عالیقدر، نخبگان برجسته، جریان اصیل روشنفکری دینی، علمای ربانی و مردم فداکار ایران است.
***
متاسفانه سه لکه سیاه بر دامن سپید انقلاب اسلامی دیده میشود که پاکی و زیبایی آن را مخدوش میکند؛
1- فقر
2- فساد
3- تبعیض
امروز انقلاب اسلامی از سیاهی فقر، زشتی تبعیض و ناپاکی فساد رنج میبرد. عدد و رقم و آمارهایی که ارائه میشود، دل هر انقلابی را خالی و خاطر هر دوستدار انقلاب را میآزارد.
این روزها هر نخبهای با خود میاندیشد کشوری که سالانه نزدیک به هزار میلیارد دلار تولید ناخالص ملی دارد، نباید از فقر رنج ببرد. کشوری که مردمانش روزی خود را با هم در انقلاب تقسیم کردند تا شاه را سرنگون کنند و جنگ را اداره کنند، نباید دچار فساد و تبعیض باشد.
فقر خیلی بد است و کم آن هم زیاد است. امروز فقر در جامعه ما فراگیر نیست. با مکانیزمهای حقوقی در تنظیم توزیع ثروت میتوان آن را از دامن انقلاب و کشور پاک کرد.
مشکل کجاست؟ قانون اساسی ما بهترین راه حلها را در 15 اصل به ویژه اصول 3 و 43 قانون اساسی برای مبارزه با فقر دارد. قوانین عادی منبعث از اصول قانون اساسی راهکارهای آن را نشان داده است. ابلاغ سیاستهای کلی مقام معظم رهبری در حوزه اقتصاد، نقشهراه مبارزه با فقر و رسیدن به رونق کسب و کار را به خوبی تبیین کرده است. پس مشکل را کجا باید دید؟!
به نظر میرسد دولت در تدوین مدل ریاضی و طراحی عملیاتی اصول قانون اساسی در حوزه حقوق اقتصادی مردم و نیز عملیاتی کردن سیاستهای ابلاغی مقام معظم رهبری، مشکل دارد. این مشکل کجا خود را نشان میدهد؟ پاسخ به این سوال، حیاتی و روشن است؛ در تدوین «برنامه» و «بودجه»!
دولت فاقد برنامه و دولت با برنامه، ولی غفلت در اجرای آن یکی است. بودجه نمادی از مدل ریاضی عمل به اهداف و برنامههاست و برنامه مالی یکساله دولت را وفق ماده یک قانون محاسبات عمومی نشان میدهد.
دولت در عمل، نه به برنامه خود عمل میکند نه به بودجه. گزارش نهادهای نظارتی به ویژه دیوان محاسبات حکایتگر این فاجعه است. با این توصیف ما چگونه قادر خواهیم بود گرد و خاک فقر را از چهره نظام پاک کنیم؟
صبح روزی که آیتالله هاشمی رفسنجانی به ملکوت اعلی پیوستند، با نشاط و متمرکز در نشستی در مجمع تشخیص مصلحت همین معنا را پیگیری میکردند که اجرا در دولت چقدر انطباق با ابلاغ سیاستهای کلی مقام معظم رهبری دارد؟ ایشان در مجمع، ریاست همین کمیسیون را بر عهده داشتند. امید است رئیس بعدی مجمع روی این امر مهم متمرکز شود که اشکال در عدم اجرا و بیراهه رفتن دولت در اقدام و عمل چیست؟
***
با بنیانهای نیرومندی که در زیرساختهای اقتصادی کشور طی چهار دهه گذشته سامان یافته است، با نیروی انسانی هوشمند، فعال و انقلابیای که داریم، با منابع عظیم روی زمینی و زیرزمینی، با وجود دو دریا در شمال و جنوب و تنوع آب و هوایی در ایران به وسعت یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار کیلومترمربع میتوان به راحتی 300 میلیون نفر را غذا داد. چه طور ما نمیتوانیم 80 میلیون جمعیت را پاسخگو باشیم؟!
بساط فقر، با مدیریت جهادی در حوزه عمل و اقدام به ویژه در اجرای سیاستهای اقتصاد مقاومتی به سرعت از فضای سرزمین ما رخت برمیبندد، فقط قدری همت میخواهد.
مسئول اصلی در مبارزه با فساد، نهادهای نظارتی در سه قوه هستند. عدم کارآمدی آنها انگشت اتهام را به سویشان هدایت میکند. زخم حقوقهای نجومی، اختلاس و رشوه در دوایر دولتی، بیحساب و کتابی بانکها و بنگاههای دولتی و خصوصی و... را با نظارت «صحیح»، «دقیق» و «برخط» میتوان اصلاح کرد. فساد در کشور، سیستمی و همهگیر نیست. مفسدین اقتصادی برای رد گم کردن خود مبلّغ و مروّج این توهّم هستند!
اساسا برخورد با فساد در هر نظام بیشتر از اینکه «اعلامی» باشد، «اعمالی» است.
چین با رشد محیرالعقول اقتصادی، سالانه 80 هزار نفر را به جرم فساد اقتصادی اعدام میکند و این اعدامها در همه سطوح اجرایی چه در حوزه دولت و چه در حوزه بخش خصوصی، بی رحمانه اعمال میشود.
مبارزه با فساد موجب رشد اقتصادی است و هیچ مانعی بر سر راه رونق کسب و کار نیست. یکی از تجار بزرگ ایرانی که به چین رفت و آمد میکرد، میگفت هر وقت چین میرفتم، با یک مقام بالای دولت چین ملاقات میکردم. یک سال که رفتم، سراغ او را گرفتم. آهسته کسی در زیر گوشم گفت: «او در این دنیا نیست. سراغ او را نگیرید. به جرم فساد اعدام شده است.»
دولت، مجلس و قوه قضائیه با نهادهای نیرومند نظارتی همچون سازمان حسابرسی، دیوان محاسبات و سازمان بازرسی کل کشور باید پاسخگوی مردم و رهبری در امر مبارزه فساد باشند و کارآمدی خود را در آستانه چهلسالگی انقلاب باید نشان دهند.
در حوزه رفع تبعیضهای ناروا ما اصل سوم قانون اساسی به ویژه بند 9 این اصل را داریم. دولت باید به آن پایبند باشد. حقوقهای نجومی مصداق تبعیض نارواست. البته دولت حرکت خود را در این باره اصلاح کرد و برگشت به قانون خدمات کشوری و قانون نظام هماهنگ پرداخت.
در حوزه آسیبهای اجتماعی خوشبختانه حرکتهای بسیار اساسی و جدیای دارد زیر پوست کلانشهرها بیسر و صدا صورت میگیرد تا چهره فقر و آسیبهای اجتماعی را بزدایند. شهرداریها و دستگاههای دولتی دارند عمل میکنند و این حرکت را مقام معظم رهبری مدیریت و نظارت میفرمایند و دستاوردهای خوبی هم داشته است. این حرکت را میتوان مصداق اجرای سیاست اعمالی نه اعلامی دانست.
البته دولت باید قدری به کارها و اقدامات خود سرعت دهد و مسئولیتپذیر باشد. کمیته امداد، بهزیستی و خیریهها و نهضتی که در میان مردم شکل گرفته، برای کمک به همنوع، انشاءالله لکه فقر و تبعیض را از دامن انقلاب پاک میکند.
برای انقلابی که پنجه در پنجه قدرتهای بزرگ انداخته است، برای انقلابی که رژیم صهیونیستی را در منطقه زمینگیر کرده است، برای انقلابی که آوازه آن در کوچه کوچه و خیابان به خیابان جهان اسلام در 5 قاره به گوش میرسد، پاک کردن سه لکه سیاه فقر و فساد و تبعیض از دامن خود، کاری دشوار نیست.
به فضل الهی و همت مردان و زنان ایران و جوانان پرشور و باانگیزه، چهره کشور در افق 1400 صاف و شفاف و به دور از هر پلیدی و پلشتی خواهد شد. این هدف خیلی دور از دسترس نیست.
تکرار «باتلاق برجام» در اجاره هواپیما
تفسیر گروهی از این دو اتفاق آن است که برجام حاوی دستاوردهای مناسبی مانند ورود هواپیمای ایرباس بوده و نفس برگزاری جلسه اخیر ایران1+5 پاسخ قاطعی در مواجهه با نقض توافق هستهای است، در حالی که بر اساس آنچه در ادامه خواهد آمد، این دو اتفاق نه تنها منافع عمومی را تأمین نکرده، افزون بر آن حجمی از «هزینهها» را به سمت کشور و بخش وسیعی از«امتیازات»را به سمت ایالات متحده سرازیر میکند.
1ـ ایجاد اشتغال و تزریق رونق به شرکتهای نیمهورشکسته غربی نتیجه مستقیم خرید هواپیما است که باید از آن تحت عنوان «فروش نیاز به جای امتیاز» یاد کرد؛ به دودلیل عمده نخست«فقدان مالکیت هواپیما برای ایران»ودیگری «گرانفروشی هواپیما به ایران» چرا که قرارداد ایران با فرانسه «اجاره به شرط تملیک» میباشد.
براساس کنوانسیون بیع بینالمللی کالا (CISG)، در بیع بینالمللی ملکیت بلافاصله به خریدار منتقل میشود، برخلاف اجاره به شرط تملیک (مصداق قرارداد ایران با ایرباس) که مبیع(مورد اجاره یا هواپیما) در ملکیت فروشنده(فرانسه) باقی میماند و فقط منافع (استفاده ایران از هواپیما)منتقل میشود و ثمن(پول)به شکل تدریجی به فروشنده تحویل میشود.
بر پایه قرارداد کنونی ایران با شرکت ایرباس مادامی که ایران تمام اقساط خود را پرداخت نکند ، ملکیت هواپیماها به خریدار(کشورمان)منتقل نخواهد شد. چنانچه به هر دلیل برجام فسخ یا لغو و تحریمها بازگشت داده شود (مکانیسم ماشه)، براساس قواعد حاکم بر اجاره به شرط تملیک ، مبیع (هواپیماها) باید به فرانسه بازگردد، چرا که ملکیت مبیع همچنان در اختیار فرانسه است.
ثمن (مبالغ عودت داده شده توسط ایران به فرانسه) نیز به عنوان اجاره عین مستاجره توسط فرانسه به ایران بازگشت داده نخواهد شد چرا که ایران مالک منافع عین مستاجره بوده و ملکیت نداشته است.
نکته مهم دیگر آنکه اجارهبها در اجاره به شرط تملیک ، بیشتر از نرخ اجاره است، چرا که در این نوع قرارداد، هدف غایی انتقال مالکیت است و به همین دلیل فروشنده اجارهها را طوری تنظیم و وضع میکند که سود قابلتوجهی نیز همراه با ثمن معامله اخذ شود. با توجه به این باید گفت که فرود هواپیماهای فرانسوی به صورت قطرهچکانی تا روز برگزاری انتخابات به معنای تأمین منافع ایران و اجرای تعهدات طرف غربی مندرج در متن برجام نیست چراکه با اهداف تبلیغاتی انتخاباتی صورت میگیرد.
2ـ مقامات ارشد دولت یازدهم از جمله آقای حسن روحانی، محمدجواد ظریف و عباس عراقچی ]قبل از برگزاری دور ششم کمیسیون مشترک میان نمایندگان ایران و1+5 در ژنو[، وضع قانون(ISA)از سوی امریکا را نقض صریح برجام اعلام کردند و در نامهای به مسئول سیاست خارجه اتحادیه اروپا خواهان برگزاری نشست مشترک دوطرف مذاکره شدند. بهراستی چرا بهرغم آنکه کمیسیون مشترک15 روز زمان داشت تا به شکایت ایران رسیدگی کند و آن را فیصله دهد (که قطعاً در صورت اصرار ایران بر موضع خود میتوانست متن بیانیه نهایی را تغییر دهد)، از ادامه پیگیری خود صرف نظر کرد؟
انتظار آن بود که دستگاه سیاست خارجه تنها به «صرف اعتراض» و «نامهنگاری» بسنده نکرده و مراحلی را که در برجام به عنوان راهکارهای چهارگانه حل و فصل اختلافات مبنی بر «کمیسیون مشترک»، «هیئت وزیران طرفین»، « کارگروه حل اختلاف رفع تحریمها» و«شورای امنیت» پیشبینی شده را به ترتیب پیگیری و در دستور اجرا قرار دهد نه آنکه به یک بیانیه مطبوعاتی بیمحتوا و ناقص که در آن تصمیمی دارای اعتبار به نفع ایران گرفته نشده، بسنده کنند.
به بیان بهتر در متن برجام زمانی که بحث بازگشتپذیری طرف مقابل میشود ـ مکانیسم ماشه ـ از واژه «بازگردانیدن» (REINSTATE) استفاده و در مقابل آنجایی که قرار است از بازگشتپذیری تعهدات ایران صحبت به میان بیاید واژه«متوقف» (CEASE)بهکار گرفته میشود.
هرچند که در ماده 37 مقدمه برای ایران«حقی»ایجاد نشده است اما با این حال دلیل عمده ترس از ادامه پیگیریهای حقوقی نقض برجام به دلیل مفاد بند 36 و 37 برجام و بند11 و12 قطعنامه2231 است که در صورتی که شکایت نهایتاً به چهارمین مرحله حل اختلاف یا همان شورای امنیت ارجاع داده شود، با توجه به ترکیب این شورا، «کلیه تحریمهای هستهای» اعم از شش قطعنامه صادره، ظرف 30 روز علیه ایران اعمال میشود.
3ـ با توجه به سخنان تیلرسون، وزیر پیشنهادی امور خارجه ترامپ، در نشست تأیید صلاحیت وزرای دولت، «باید برجام را کامل بازبینی کنیم... ایران نباید غنیسازی کند و مواد غنیسازی داشته باشد»و با نظر به فقدان اراده لازم برای پیگیری قاطع حقوقیـ سیاسی فراتر از متن برجام توسط دستگاه دیپلماسی، دولت ترامپ قطعاً با وضع تحریمهای جدید به طور مستمر برجام را نقض و حتی به صورت رسمی از ایران و سایر اعضای1+5 درخواست خواهد کرد تا بار دیگر برجام مورد بازبینی قرار گیرد. خروجی چنین فرضیهای در صورت تحقق مشخص است چرا که ایران ابزارهای چانهزنی خود در دور قبلی مذاکرات(نظیر غنیسازی20درصد، رآکتور آب سنگین اراک، 13هزار تن مواد غنی شده و سایت فردو) را در اختیار نداشته و قاعدتاً باید امتیازات خیرهکننده دیگری را به طرف امریکایی واگذار کند.
عباس عبدی در ایران نوشت:
درگذشت آقای هاشمی دو دسته بحث را در کوتاهمدت دامن خواهد زد. یک دسته مباحثی است که درباه نقش و عملکرد آقای هاشمی انجام خواهد شد. این مباحث معطوف به گذشته است. زمان برای ورود به آنها دیر نشده است ضمن اینکه برای ورود به این بحثها نه تنها دیر نشده بلکه تا دههها و قرنها ادامه خواهد یافت و شاید لزوماً هم کسی به نتیجه قطعی نرسد. همچنان که تمام پروندههای یکصد سال اخیر ایران هنوز هم باز هستند و همچنان با شدت
و حرارت در مورد آنها نوشته میشود. حتی پرونده برخی موارد که در مقاطع زمانی خاصی بسته به نظر میرسید دوباره باز شدهاند و طبعاً این روند ادامه خواهد داشت. این دسته از مطالب وجه تاریخی - سیاسی دارند. دقت و اعتبار بررسی آنها با گذشت زمان، بیشتر خواهد شد. زیرا از یک سو حب و بغضها به موضوع و فرد کاهش پیدا خواهد کرد و از سوی دیگر اطلاعات و دادههای جدید منتشر میشود و بالاخره اینکه فاصله گرفتن از موضوع موجب میشود که نگاه ما به جزئیات ماجرا کمتر شود و به ابعاد مهم تری از آن نگاه کنیم. البته این نوع تحلیلها در بسیاری از موارد بیش از آنکه بازتاب دهنده کامل واقعیت باشند به نوعی به بیان آرزوها و آمال تحلیلگر از موضوع مورد نظر میپردازند. گویی که او دوست داشته که این طور ببیند به همین دلیل است که با انبوهی
از تحلیلهای متضاد مواجه میشویم در حالی که فرد مورد تحلیل نمیتوانسته تا این حد متضاد باشد. بلکه توصیفکنندگان او متفاوت و متضاد هستند
که تصاویر ذهنی خود را در وی بازتاب میدهند. در هر صورت این نوع مباحث در مورد آقای هاشمی فوریت ندارد و هر چه زمان بگذرد دقیقتر هم خواهد شد.
ولی یک دسته دیگر از تحلیلها هستند که اتفاقاً فوریت دارند و اگر شامل مرور زمان شوند از اهمیتشان کاسته خواهد شد. زیرا این تحلیلها معطوف به عمل و سیاست جاری است در این مورد خاص فقدان یک کنشگر مهم مثل آقای هاشمی بر وضعیت نیروهای سیاسی تأثیرگذار است و آنان باید بهترین خط مشی و برنامه را در شرایط جدید اتخاذ کنند و اگر امروز به این موضوع پرداخته نشود فردا برای پرداختن به آن دیر و بی فایده خواهد بود. هرچند معتقدم که باید به این مباحث پرداخته شود، اما این را میدانم که در محیطی که کنش سیاسی در حد مناسب آزاد و شفاف نیست، براحتی نمیتوانیم رفتار کنشگران را پس از خروج یک متغیر قابل توجه، پیشبینی کنیم
و باید در اظهارنظر محتاط بود، اما احتمالاً میتوان تا حدی به اثرات فقدان آقای هاشمی در معادلات سیاسی ایران اشاره کرد.
بیشترین تأثیر را از فوت آقای هاشمی تندروهای اصولگرا پذیرا خواهند شد. زیرا یکی از مهمترین کارکردهایشان که حمله به هاشمی بود را از دست دادهاند. وقتی هاشمی نباشد تا حدود زیادی دکان آنان کساد خواهد شد. به طور کلی یکی از بهترین محملهای مجادله برای آنان از بین خواهد رفت. کسانی که حضورشان در قدرت نیز به دلیل حملات گسترده به هاشمی بود. این راهبردی بود که از سال 84 آغاز کردند و تقریباً تا پایان دوره دولت خود از آن بهره بردند
و در سالهای اخیر این تقابل برای آنان منافع دیگری هم داشته است. اکنون یکی از مهمترین منافع از دست دادن این محمل سیاسی، تضعیف موقعیت آنان میان اصولگرایان است. بخش مهمی از اصولگرایان که در حمله به هاشمی سکوت میکردند و موضع انفعالی داشتند، به ناچار در گذشته در برابر تندروها عقب نشینی میکردند؛ اکنون و پس از فوت آقای هاشمی دیگر هیچ توجیهی برای سکوت برابر تندروها ندارند. ضمن آنکه اصولگرایان میانه رو نسبت به رفتارشان با هاشمی دچار نوعی سرخوردگی و احساس گناه خواهند شد و برای جبران این احساس گناه در برابر تندروها مواضع قاطع تری خواهند گرفت. به طور کلی به نظر میرسد که فقدان هاشمی شکاف میان اصولگرایان را بیشتر خواهد کرد و حتی به مرز تقابل خواهد رساند. انعکاس این شکاف در انتخابات ریاست جمهوری بارز خواهد شد.
فوت آقای هاشمی از یک سوی دیگر و در کوتاه مدت برای تندروهای اصولگرا مسأله ساز خواهد شد و در عرصه مردم و حمله به آقای هاشمی دچار ریزش خواهند شد. به دو دلیل مشخص؛ اول اینکه آقای هاشمی در سالهای گذشته توانسته بود به بازسازی چهره خود در جامعه اقدام کند. گویی که پس از سال 88 این مسأله محوریترین وجه رفتاری آقای هاشمی بود و از سوی دیگر فوت هر کسی به طور طبیعی در ایران موجب تلطیف نگاه به مرحوم میشود و در این مورد خاص که به سیاست مربوط میشود، بار مسئولیت را در ارزیابیهای کوتاه مدت و عملی از دوش او برمی دارد و منتقدان را خلع سلاح میکند.
احسان نبوی در شرق نوشت:
سال گذشته میلادی در حالی دقایق پایانی خود را گذراند که بسیاری از تحلیلگران و کنشگران سیاسی هنوز در حال کلنجاررفتن با دلایل دو رخداد بزرگ سیاسی آن سال؛ یعنی برگزیت و انتخاب ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا بودند؛ دو رخدادی که برای چندین روز، نفسها را در سینه حبس و جهانیان درباره آینده نگرانتر از گذشته کرد. آنچه در سال ٢٠١٦ اتفاق افتاد، باعث شد بسیاری بهویژه «متخصصان» و «دانشمندان» به فکر بازگشت به آغوش سرد «سیاست» بیفتند؛ چیزی که به صورت سنتی خود را از آن مبرا میدانستند و همیشه از گفتنش طفره میرفتند.
PolitiFact که رسالتش راستیآزمایی فکتهای بیانشده در ساحت سیاسی آمریکاست، اعلام کرده ٧٠ درصد از گفتههای ترامپ «غالبا» یا «کاملا» اشتباه است و ١٨ درصد از آنها، گزارههایی هستند که نهتنها کاملا اشتباه هستند، بلکه اساسا مسخرهاند. اگر عینیبودن این مسائل تا این اندازه روشن است که حتی حدود ٢٠ درصد حرفهای ترامپ عملا دروغ فاحش محسوب میشوند، پس چگونه است مردمی که به انواع اطلاعات و فکتهای علمی دسترسی آزاد و نامحدود دارند باز هم به ترامپ اعتماد میکنند؟ البته در این بین آمریکاییها تنها نیستند.
مردم بریتانیا هم در همهپرسی برگزیت به طور مشابه نشان دادند که وقعی به اجماع فراگیر بین اقتصاددانان و متخصصان علوم سیاسی نمیگذارند و نظر متخصصان را در اینکه جدایی از اتحادیه اروپا به ضرر مردم بریتانیا و آیندگان است، عملا «دور از حقیقت» میدانند و در نهایت در روز رفراندوم آنچه رخ داد این بود که معجون حس ترس از مهاجران و حس تحقیر و استعمارشدگی از سوی اتحادیه اروپا کار خود را کرد و اجازه داد شعارهای تبلیغاتی منفی در ذهن رأیدهنده بریتانیایی رسوخ و رسوب کند و او را به سمتی ببرد که بیتوجه به حرف متخصصان، رأی «خروج» را به صندوق بیندازد.
جدا از پیامدهای این دو رخداد، خود مفهوم «پساحقیقت» یک پیام خیلی مهم دارد؛ و آن اینکه این جوامع به طور جدی وارد یک «برهه چالشزا» با متخصصان و آنچه آنها با عنوان محصولات علمی تولید میکنند شدهاند. قطعا این مسئله کماهمیتی در عصر دانش نیست. اگرچه برخی همچون سفیر پیشین روسیه در بریتانیا این توجه را آدرس غلطدادن غرب در مواجهه با مشکل میدانند، اما بااینحال، جای سؤال است که چرا در ایران کمتر از آن صحبت شده است.
ممکن است عدهای بر این باور باشند که این مسئله که ٢٠١٦ سال پساحقیقت یا به تعبیر سادهسازیشده فایننشالتایمز «سال دروغ» بوده است، فینفسه چالش جدیدی پیشروی دموکراسی نگذارد، چه آنکه کلیشه دروغ و دنیای سیاست و سیاستمدارانی که به وعدههایشان عمل نمیکنند یا جامعهای که برای انتخاب بین سیاستمدار بد و بدتر مدام در حال دستوپازدن است را همه خوب میدانیم.
در این دنیا، سیاستمدار هیچ نیازی نمیبیند حرفی بزند که مطابق واقعیت باشد؛ چراکه «حق دروغگفتن» را بر خود مسلم میداند؛ بهویژه آن زمانی که دروغها بیش از حد آشکار و به تعبیری حتی مسخره باشند.
با تمامی این اوصاف، سیاستورزی برپایه برانگیختن احساسات و همچنین همسوسازی ترجمانهای متفاوت درونی اعضای جامعه از یک رخداد واحد، چیزی نیست که الزاما مختص ٢٠١٦ باشد. تاریخ معاصر مملو از مثالهایی است که در بیشرمانهترین آن تجربه فاشیست را برای بشریت به یادگار گذشته است. بااینحال، مسئلهای که دوران پساحقیقت کنونی را (اگر معتقد به وجود و ظهور آن باشیم) متفاوت با تجربههای پیشین میکند، زندگی در عصری است که قوانین کلیشهای تولید محتوا کمتر کارا هستند و اطلاعات بنا به خواسته مخاطب و حباب اطلاعاتیاش، تولید و مصرف میشوند.
وجه مثبت پدیدههایی مثل ترامپ یا برگزیت، این است که «مخاطب امر سیاسی» نسبت به «حباب اطلاعاتی» که توانسته او را از «امر سیاسی» دور نگه دارد، آگاه میشود. این حیرت توأمان با آگاهی، فضای «پرسشگری» را ایجاد میکند و مفهوم پساحقیقت (چه درست یا نامناسب)، در این راستا توانسته و میتواند بسیار کمککننده باشد. اما در نهایت این ما هستیم که باید بیشتر از گذشته «سؤال» بپرسیم و پساحقیقت در این میان تنها یک بهانه است.
از خودمان بپرسیم، چه چیز باعث شد ابهت آن چیزی که تمدن معاصر به عنوان «فکت» میشناسد، تا این حد تنزل یابد؟ اینکه، چرا «فکت»ها امروزه کمتر مورد اعتماد مردم به عنوان مخاطب اصلی امر سیاسی قرار میگیرند؟ آیا ایراد از «کیفیت» آنهاست یا «تعدد» سرسامآور انواع شاخصها و معیارها که ما را در نوع رابطهمان با آنچه به عنوان «واقعیت» میشناسیم، گیج و مبهوتتر میکند؟ یا شاید مسئله، اعتماد مردم به فکت و فرایند تولیدش نبوده و نیست، بلکه اعتماد به «متخصصانی» است که آنها را تولید میکنند و در اختیار دولتها قرار میدهند؟ یا شاید مسئله حتی یک پله قبلتر باشد؛ یعنی مشکل از «مؤسسات» و «نهاد»هایی است که آن متخصصان را برای تولید آن فکت با سرمایه و پشتوانه سیاسی خاصی استخدام میکنند و دیگر مردم به آن نهادها اعتماد ندارند. یا شاید باز هم یک گام عقبتر و ریشهایتر، مشکل از سایه سیــاه نابرابریها و بیعدالتیهاست که اعتماد به «نظام حکمرانی» که آن «نهاد»ها، آن «متخصص»ها و آن «فکت»ها را درون خود حمل میکند، از بین برده است. سایهای که اعتماد را ذرهذره آب میکند؛ مثل آبشدن آدمبرفی در سرمــای زمسـتان.
ارسال نظر