پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۴

تحلیلی بر نمایش «تنها راه ممکن» یعقوبی؛

مغز جوانان خوراکی برای «مهران صوفی» ضحاک زمانه ما/ فراری ۹ دی ۸۸ که در برابر بصیرت مردم محتوم به فناست

تئاتر تنها راه ممکن

سینماپرس: علی دشتبان/ جالب است تدبیر مدیران و اندیشه مسئولین فرهنگی عصر ما که موجود دهشتناکی همچون«مهران صوفی» را که ضحاک بزک کرده و خوش مشرب دوران ماست، این چنین پابرجا نگه داشته و فرصتی مغتنم را در فجر انقلاب اسلامی برای ایراد چندین باره سخنرانی هایش و نطق مملوء از ظلمتش فراهم می سازند تا بر هرچه فجر و فجر اندیش است، تازیانه شب تاخته و از صف أَولِیاؤُهُمُ الطّاغوتُ ، یُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَی الظُّلُماتِ را تدبیر و پیاده کند تا کلام وحی را که یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النّورِ ۖ است نفی کرده و این چنین نافی قرآن و کلام الله مجید در عرصه فرهنگ جمهوری اسلامی باشد.

نمایشنامه «تنها راه ممکن» در جشنواره امسال تئاتر فجر در بخش فجر پلاس حضور دارد و برای چندمین بار توسط کارگردانش محمد یعقوبی با کمی تغییرات نسبت به اجرای سال ۸۴ در تئاتر باران به روی صحنه می رود.

کسانی که برای اولین بار به دیدن این نمایش می روند با شخصیت نمایشنامه نویسی آشنا می شوند به نام «مهران صوفی» که نویسنده ناکام ادبیات نمایشی ایران نامیده می شود و تمام آثار کوتاهی که به روی صحنه می روند به قلم اوست و یعقوبی و اعضای گروهش تنها راویان افکار و آثار او بر روی صحنه هستند.

اما برای کسانی که سابق بر این اجرای این نمایش را در مجموعه تئاتر شهر به خاطر دارند و احتمالا به دیدن آن رفته اند، «مهران صوفی» نام آشناتری است. نمایش «تنها راه ممکن» که با بازیگران بسیاری در کاراکترهای گوناگون و فضاهای مختلف با مضامین اجتماعی، اخلاقی و نیز سیاسی اجرا می شود همه چیز خود را مدیون «مهران صوفی» است، اما به راستی این شخص کیست؟

نویسنده ناکامی که در اجراهای سال ۸۴ تئاتر شهر، مرگ او توسط بازیگران به مخاطب این چنین اعلام می شود: " مهران صوفی" در پاییز سال ۱۳۷۷ به فرانسه مهاجرت نمود و در سال ۱۳۸۲ در شهر ساحلی " مارسی " در تنهایی و گم‌نامی در گذشت.

اما این تاریخ وفات در اجرای سال ۹۵ تغییر کرده و اینطور به مخاطب القا می شود: " مهران صوفی" در سال ۱۳۸۸ به فرانسه مهاجرت نمود و در سال ۱۳۹۳ در شهر ساحلی " مارسی " در تنهایی و گم‌نامی در گذشت!

گویی مهران صوفی همانند شخصیت های اساطیری نامیرا و رویین تن است که سال به سال حیاتش پس از مرگ آن هم در گم نامی و تنهایی تمدید می شود. اما به راستی حیات مهران صوفی در گرو چیست؟

«تنها راه ممکن» از ۹ قطعه‌ نمایشی کوتاه به نام‌های «ناگفته‌ها»، «کلاغ‌ها و آدم‌ها»، «اپیدمی خنده»، «پدر»، «جایی دور از این‌جا»، «افسانه»، «پژواک»، «منطقه‌ آزاد» و «تنها راه ممکن» تشکیل شده است. بخصوص آخرین نمایشنامه از این فهرست، یعنی”تنها راه ممکن” با سایر آثار کاملاً متفاوت است. این نمایشنامه بی‌هیچ حرکت و دکوری، تنها با تکیه بر یک بازیگر و دیالوگ‌هایش که به قول راوی اصلی متن، نوعی سخنرانی رو به جمعیت تماشاگران است اجرا می‌شود و فضایی به دور از دیگر پرده‌های نمایش را تجربه می‌کند. محمد یعقوبی درباره علت این دگرگونی نمایشنامه آخر چنین توضیح می‌دهد: «در این قسمت می‌خواهم بگویم نویسنده دیگر از همه چیز می‌زند، می‌خواهد واگویه کند، می‌خواهد به کل اصول دراماتیک را کنار بگذارد و حرفش را بزند، می‌خواهد بگوید من دیگر خسته شدم، من این حرف‌ها را دارم و می‌خواهم آن‌ها را بگویم.»

شخصیت دکتر در نمایشنامه «منطقه آزاد» بیمارهای خود را که گرفتار قید و بندها و محدودیت های شدید اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و سیاسی در ایران معاصر شده اند، با کلام نافذش از قید و بند رها می کند، هر چند تلاش او ناکام مانده و در آخر خود نیز به دست لباس شخصی ها اعمال قانون شده و دچار همان محدودیت ها می شود. اما از پا ننشسته و در اپیزود آخر نمایشنامه با نام «تنها راه ممکن» که مهم ترین بخش و پایان دهنده این متن است رو به مخاطب، بدون هیچ واسطه یا گریز داستانی، به ایراد سخنرانی می پردازد و ماحصل همه متون اجرا شده «مهران صوفی» را به مخاطبش منتقل می کند. البته در این بخش ملاحظاتی از سوی نویسنده حقیقی اثر صورت گرفته تا حرف اصلی اش در پوشش امن مسائل انسانی و بشر دوستانه مخفی بماند و نتوان به آن واسطه متن و نویسنده اش را محکوم کرد.

برای پرداخت بهتر و صریح تر به این نمایشنامه قسمتی از متن پایانی را عینا بازنشر می دهیم.

صدا: تک‌گویی سخن‌ران هشتمین نمایش‌نامه‌ی مهران صوفی گرچه تا حدودی شعاری به نظر می‌رسد ولی بی‌تردید حدیث نفس نسلی ست که همچون نویسنده نسلی امیدوار تلقی می‌شد. نسلی  که  آرمان‌های بزرگی  در سر داشت اما زمانه‌ی تلخ آنان را  به نسلی خسته، بی‌آرمان و ناامید تبدیل کرد.

رامین: با توجه به جامعه‌ و شرایطی که توش زندگی می‌کنیم  هر کلمه‌ای برام معنای مخصوص به خودش داره. مثلا صبر از نظر من یعنی انتظار طولانی. اگه توی یه جامعه‌ی باز زندگی می‌کردم فکر می‌کنم صبر به نظر من به معنای انتظار کوتاه مدت بود. یا کلمه‌ی ازخودگذشتگی. من بی‌فایده بودن از خودگذشتگی  رو توی جامعه‌ی خودمون کاملا حس می‌کنم. بنابراین ترجیح می‌دم درحالی که وجود دارم از خودم بگذرم. مثلا حاضرم احساس مالکانه‌م رو به لباس‌م نادیده بگیرم لباس‌م رو به کسی ببخشم و فکر می‌کنم این ازخودگذشتگی ئه. اما نمی‌تونم به‌خاطر وطن یا به خاطر کسی خودم رو به کشتن بدم چون اطمینان ندارم با نفله کردن خودم و دیگران وطن خوبی برای دیگران به وجود می‌آد. هیچ هم مطمئن نیستم با از خودگذشتگی به خاطر یه نفر دیگه، آدم خوبی رو از مرگ نجات داده‌م. از کجا بدونم آدمی که دارم نجات‌ش می‌دم. یه رذل بی‌شعور بیش‌تر نیست.

صدا: رنج جانکاهی که شخصیت‌های آثار  مهران صوفی گرفتارش هستند متاثر از واقعیت تلخ ایران معاصر است. آدم‌های این آثار به راستی از بدیهی‌ترین حقوق انسانی محروم‌ند و برای رسیدن به وضعیتی درخور، وضعیتی البته بسیار ساده و کوچک دست و پا می‌زنند.

رامین: امید! چه امیدی! نگو امیدی هست. این حرف این‌قدر مسخره ست که عصبانی‌م می‌کنه. اما اگه می‌خوای اصرار کنی که هست اگه بخوای بگی در اعماق ناامیدی، پشت توده‌ی کثیف این همه پلشتی، روزنه‌ی امیدی هست، من هم انکار نمی‌کنم. هیچ کس دیگری هم فکر نکنم انکار کنه. اما وجود اون روزنه‌ی مسخره چه اهمیتی داره. پایان شب سیه سپید است؟ ولی من نمی‌خوام صد سال سیاه هم پایان یه هم‌چو شب سیاهی سپید باشه. چون این شب اون‌قدر طولانی شده که وقتی روز بشه من دیگه وجود ندارم اگر هم وجود داشته باشم دیگه نای زندگی ندارم.

شخصیت «مهران صوفی» که نویسنده حقیقی اثر محمد یعقوبی خود را پشت نقاب او پنهان ساخته است، نه آنچنان که نویسنده در روایت هایش اصرار به آن دارد ناکام است و نه گمنام و تنها، او که همچون خون آشامی شب گرد با خون مخاطبان و یا بهتر بگوییم خوردن مغز ایشان زنده می ماند و حیاتش را همچون رویین تنان تمدید می کند. شاید زندگی سحرآمیز مهران صوفی را در بهترین حالتش بتوان به ضحاک تعبیر کرد که با مارهای روی دوشش از مغر برنایان ایران زمین تغزیه می کرد و حکومت و زندگی خود را همراه با جبر و ستم بر سرزمین پاکان امتداد می بخشید.

مهران صوفی که به زعم خالقش در بدترین دوران متولد شده و زندگی اش در شرایط حاکم بر ایران معاصر تباه و به باد رفته شده است، نماینده نسلی سوخته معرفی می شود که به واسطه شرایط و جبر حاکم بر زمانه و جهان پیرامونش تمام آمال و امیدها در او و هم نسلانش مرده است.

به پاره ای از زندگی مهران صوفی به روایت خالقش توجه کنید: «از سال دوم ورود به دانش‌گاه به هنر تئاتر علاقه‌مند شد و کار خود را با بازی در تئاترهای دانش‌جویی آغاز نمود. زمان تحصیل وی مصادف شد با وقوع انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷. در سال ۱۳۵۹ با وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانش‌گاه‌های کشور و سپس وقوع جنگ ایران و عراق، مهران صوفی برای ادامه‌ی تحصیل ناگزیر به فرانسه مهاجرت نمود و در فرانسه رشته‌ی تحصیلی خود را تغییر داده به تحصیل در رشته‌ی تئاتر پرداخت. در سال ۱۳۶۷ با پایان یافتن جنگ به کشور بازگشت و در کنار آموزش زبان در دانش‌گاه به نمایش‌نامه‌نویسی و ترجمه پرداخت. مهران صوفی را باید نویسنده‌ی ناکام ادبیات نمایشی ایران نامید.   نویسنده‌ای که بیش‌تر آثارش ناتمام بوده و  چند نمایش‌نامه‌ی ‌تمام‌شده‌اش صرفا به دلیل  تردید نویسنده در خصوص  ارزشمند بودن‌شان هیچ‌گاه به روی صحنه نرفته است.»

صوفی نه مبارزی روشنفکر، بلکه ترسویی فراری است که هیچگاه نخواسته تا علی رغم تمام شعارهایش در آثار متعدد به چاپ نرسیده اش، برای اصلاح زمانه و موقعیت خود و جامعه اش تلاشی هرچند کوچک کند. او که معتقد به جبرگرایی است، القای نا امیدی و سیاهی زمانه را به جبر جباران حاکم بر عصر خویش در رئوس مطالب الاقی اش به مخاطب خود قرار می دهد و تا آخرین اثر خود نیز از القای بی واسطه و همه جانبه آن از پا نمی نشیند.

مهران صوفی فردی است که نه حیات و نه مرگش چهره حقیقت ندارند و تنها با اعلام مرگ غیر واقعی اما مظلومانه اش دل مخاطب خود را به دست آورده و ذهن او را هیپنوتیزم کرده تا درون افکار او رسوخ کرده و تطمیعش کند.

مرگ صوفی در سال ۹۳ و در سال ۸۲ همانقدر کذب محض است که اعلام کشته شدگان بی شمار فتنه ۸۸، از سوی رسانه های معاند؛ صوفی در جریان اختشاشات سال ۸۸ هم که بی محبا از آن دفاع می کند تاب ماندن، اصلاح کردن و مبارزه برای آرمان هایش را ندارد و باز هم فرار را بر قرار ترجیح می دهد.

مهران صوفی تا زمانی که ذهن های جوان های نا آگاه، بی بصیرت و مستأصل در پیرامونش حضور دارد از خون و روح و مغز آن ها تغذیه کرده و زنده می ماند تا با گسترش سیاهی، بر سفیدی، روشنایی و فجر که حجت خداست غلبه کرده و ظلمت و تاریکی را بر هر چه طلوع فجر است چیره سازد.

جالب است تدبیر مدیران و اندیشه مسئولین فرهنگی عصر ما که چنین موجود دهشتناکی را که ضحاک بزک کرده و خوش مشرب دوران ماست، این چنین پابرجا نگه داشته و فرصتی مغتنم را در فجر انقلاب اسلامی برای ایراد چندین باره سخنرانی هایش و نطق مملوء از ظلمتش فراهم می سازند تا بر هرچه فجر و فجر اندیش است، تازیانه شب تاخته و از صف أَولِیاؤُهُمُ الطّاغوتُ، یُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَی الظُّلُماتِ را تدبیر و پیاده کند تا کلام وحی را که یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النّورِ ۖ است نفی کرده و این چنین نافی قرآن و کلام الله مجید در عرصه فرهنگ جمهوری اسلامی باشد.

مهران صوفی نه چنان که نامش می دهند مهربان است و نه چنان که می نماید صوفی مسلک؛ او جباری است با چهره ای بزک کرده که افسار همیشگی شیطان را که زر و زور و تزویر است بر دست گرفته و بر گرده مخاطب ضعیف النفسش می تازد تا او را هر چه زودتر و پیروز تر به مقصدش برساند، مقصدی در نیستی و تباهی که یکبار برای همیشه ملت غیور، شهید پرور و با بصیرت ایران زنگ پایانش را در ۹ دی ماه ۱۳۸۸ به صدا در آورد.

قریب به یقین این همان تاریخ فرار مهران صوفی از کشور است که خود گواه غلبه روشنایی بر ظلمت است و نشانگر نهی جبرزمانه که مردم که آحاد جامعه اند نه قشر در اقلیت آن، این مهم را برای همیشه در صحنه تاریخ ثبت و ضبط کرده اند.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.