سه‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۳

رونوشتی به بهانه ساخت یک فیلم دفاع مقدسی

«چراغ‌های ناتمام»؛ فیلمی برای آرشیو سینمای جنگ!

چراغ‌های ناتمام

سینماپرس: با این نوع فیلم‌ها فکر نمی‌کنم حالا حالاها بشود منتظر مثلا اتفاق جدی در سینمای منتسب به دفاع مقدس باشیم. این آثار نه اینکه بد باشند ولی خب نکته مثبتی هم ندارند.

فیلم‌هایی که به اصطلاح خودم «محتواگرد» هستند؛ باید خیلی خاص باشند. خاص یعنی اینکه اینقدر در متن و ساختش، یهویی باشند که مخاطب را فراری ندهد. برعکس او را جذبش کند، روی مخش برود و حسابی سرکیفش بیاورد. شاید فکر کنید منظورم فیلم بامزه و از این شوخ و شنگ‌ها باشد؛ نه اتفاقا.

چرا که می‌شود فیلم باحال بسازی و طرف را حسابی هم دپرس کنی. بروم سراغ سوژه!
فیلم دفاع مقدسی را می‌گویم آنهم بعد از سی و اندی سال؛ خب اگر همچنان نتوانی قصه خوب بنویسی و بسازی که کلاهت توی این ژانر، پسِ معرکه است. داستان نداشته و کرخت ابدا کسی را جذب نمی‌کند. این همه متون دفاع مقدسی و قصه؛ انصافا کمی از این‌ها بخوانید. اسمش چه بود؟ آهان «چراغ‌های ناتمام»!
نه؛ از دیدنش حرصم نگرفت. بالاخره کمی دلمان می‌سوزد بخاطر تلاشی که یک فیلم‌اولی دارد و نماهای نسبتا بدکی که فیلمبردارش می‌گیرد. وای که اگر قابش بدتر از بد می‌شد، مگر می‌شد دیگر جمعش کرد. نمی‌شود هم جوری نوشت که به تریپ قبای اینها نیز برنخورد؛ دوستان سازنده همین کارِ مثلا دفاع مقدسی را می‌گویم.
بعد این همه سال از دفاع مقدس، همچنان دست روی قصه‌هایی می‌گذارند که اتفاقا قصه نیست. چیزی شبیه رویو یا دلنوشته‌خوانی می‌ماند. تصاویر و قاب‌بندی‌هایی که خیلی دیگر توی این سینما تکراری شده‌اند مثل نماهایی که از جلالِ فیلم، توی شلوغی و خیابان می‌گیرند. یا دغدغه‌های که بشدت لوث و بی‌‎مزه جلوی دوربین می‌رفتند. حالا نریشن‌اش بدک نبود آنهم بستگی به سلیقه من و تو دارد.
تا نصفه همین فیلم که مدام منتظری بلکه اتفاقی چیزی بیفتد تا لااقل داستانکی چیزی، جلوی بیننده پهن شود و امیدوار بمانی. کو واقعا؟ ماجرا از جایی می‌رود فرم مستند بگیرد؛ از اینجاست که فرم تماما قر و قاطی می‌شود. تهش نیز می‌رسیم به یک سری نمای عجیب مثلا سوررئال. انصافا همچین واژه‌هایی برای اینجور فیلم و داستان‌ها بکار نبریم، بهتر است. از سرشان زیادی‌ست.
فقط به آن بخش از فیلم که توی دوران جنگ می‌گذرد دقت کنید؛ همان رفت و برگشت قطار و ایستگاه را می‌گویم. انگار که برای همین امروز است خصوصا طراحی لباس و بقیه اتفاقات. چقدر هم شیک‌اند. توی دهات باشی و اندی سال پیش و این نوع طراحی؟ خدا به خیر کند پس.
چقدر هم کِند و ملو؛ هی باید این سکانس‌ها را هل داد تا بلکه روی غلطتک داستانی بیفتد ولی ما که تهش چیزی ندیدیم. قشنگ می‌شود بمدت چند ساعت، «چراغ‌های ناتمام» را کش داد و کش داد و ... . خدایی اینجور ساختن نه هنر می‌خواهد نه نبوغ.
جای نقد کردن درباره این فیلم به گمانم بهتر است کمی آسیب‌شناسی کرد. اینکه بنشینیم و بنویسیم که این کار، چرا قصه خاصی نداشت، چرا بوی سال‌های جنگ را نمی‌داد و یا چرا فلانی اینقدر دیالوگ‌های نخراشیده توی دهنش گذاشته‌اند و غیره؛ چاره کار نیست. لااقل دنبال این باشیم که چرا برخی موسسات وابسته، هنوز بلد نیستند کجا و روی چه چیزی خرج کنند.
اینکه صرفا از فیلم‌ها و تکنیک برخی فیلمسازان تاپ، کپی-پیست نکنیم، که نمی‌شود اسمش را گذاشت خلاقیت. به نظرم هنوز امثال «چراغ‌های ناتمام» معنی فرم سینمایی را یاد نگرفته‌اند، نمی‌فهمند مخاطب سینمایی سکون را دوست ندارد، شعرخوانی را بجای داستان‌پردازی قبول نمی‌کند و هزار گیر و گور دیگر.
با اینجور خرج کردن و اینطور ساختن؛ همه علاقه‌مند فیلم بسازند آنهم چه حوزه‌ای بهتر از دفاع مقدس لابد. نمی‌شود واقعا به اسم ارزش و از این اسم‌های دهن‌پرکن، خلاقیتی در ایده و پرداخت داستانی تا تکنیک کارگردانی نداشت. وگرنه نهایتا می‌شود چیزی به اسم همین فیلمی که به ناچار کلامی درباره‌اش نوشتم!

* جوان

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.