دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۹

کارگردان «ماجرای نیمروز»: برخی گوبلز می‌خواهند، من نیستم!

محمدحسین مهدویان در نشست خبری فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز»

ماهنامه اندیشه پویا: «بخشی از کسانی که در دستگاه فرهنگی ما حضور دارند، همچنان انتظار پروپاگاندا به معنای کامل کلمه را از یک فیلم دارند... می‌خواهند گوبلز پرورش دهند و من گوبلز نیستم. آنها فقط و فقط شعار می‌خواهند.»

ماهنامه اندیشه پویا در ویژه‌نامه نوروزی خود با محمدحسین مهدویان، کارگردان «ماجرای نیمروز» به گفت‌وگو پرداخته است. گزیده‌ای از این گفت‌وگو را با هم می‌خوانیم:


- من معترض‌ترین آدمی بودم که به همه قواعد جشنواره احترام گذاشتم. قواعد جشنواره چیست؟ شرکت فیلم در جشنواره، شرکت در مراسم‌های افتتاحیه و اختتامیه و برنامه‌های جنبی. من همه این کارها را کرده‌ام. حتی با بولتن جشنواره هم مصاحبه کردم و در مراسم عکس از نامزدهای سیمرغ هم شرکت کردم. من تعجب می‌کنم گروهی به من می‌گویند: اعتراض نکن! اعتراض به جشنواره یا هر چیز دیگری بر هم زدن قاعدۀ آن نیست. من چرا نباید به این ظلم آشکار اعتراض کنم؟ چطور هیات داوران گریمور و فیلمبردار ماجرای نیمروز را ندید؟ کجای آیین‌نامۀ جشنواره نوشته‌اند که نباید به هیات داوران اعتراض کرد؟ من زیر میز بازی نزدم. من فقط معترض شدم. زیر میز زدن این بود که فیلمم را از رقابت خارج کنم یا در مراسم اختتامیه حاضر نشوم.

- برای اولین بار به شما بگویم که بخشی از ماجراهایی که در هیات داوران جشنواره به وجود آمد، به دست‌اندازهایی که ماجرای نیمروز در مرحلۀ اخذ پروانۀ ساخت داشت، بی‌ربط نبود. آقای اکبر نبوی در شورای پروانۀ ساخت مخالف سرسخت فیلم‌نامۀ ماجرای نیمروز بود.

- آقای اکبر نبوی معتقد بود که این فیلم‌نامه به نفع مجاهدین است و چرا در جمهوری اسلامی چنین فیلمی باید ساخته شود. گفته بود این فیلم قهرمان ندارد. یعنی هیچکدام از پنج شخصیت اصلی قهرمان نیستند. گفته بود قهرمان این فیلم موسی خیابانی است! به نظرم این ایرادات بی‌ربط و خنده‌دار بود. بعد از این‌ که فیلم پروانۀ نمایش گرفت، باز هم آقای نبوی دست‌بردار نبود و سفت و سخت بر نظرش مانده بود. من واقعاً نمی‌دانم دلیل مخالفت آقای نبوی با این فیلم‌نامه چه منطقی داشت؟

- بخشی از کسانی که در دستگاه فرهنگی ما حضور دارند، همچنان انتظار پروپاگاندا به معنای کامل کلمه را از یک فیلم دارند. حتا به شیوۀ لنی ریفنشتال هم قانع نیستند که می‌گفت: پروپاگاندا باید جنبۀ هنری داشته باشد. می‌خواهند گوبلز پرورش دهند و من گوبلز نیستم. آنها فقط و فقط شعار می‌خواهند. حتماً رویکرد فرهنگی آقای نبوی همین ریختی است که مخالف ماجرای نیمروز بوده است.

- وقتی ایستاده در غبار را ساختم عده‌ای در دفاع از متوسلیان می‌گفتند: چرا شخصیت متوسلیان خشن و عبوس است؟ عده‌ای دیگر هم در مخالفت با او می‌گفتند: مهدویان بالأخره دربارۀ یک پاسدار فیلم ساخته است! من برای طرفداران این دو نگاه فیلم نمی‌سازم. آنها تصمیم‌شان را از قبل دربارۀ همه چیز گرفته‌اند؛ دربارۀ تاریخ، دربارۀ ایدئولوژی، دربارۀ حکومت و دربارۀ مردم.

- متوجه شدم که در ابتدای انقلاب اسلامی موضوع شیوۀ برخورد با متهمان و بازجویی از آنها محل بحث بوده است. برخی، چنان که در کاراکتر مسعود بازسازی شده، مخالف برخوردهای خشن بوده‌اند، زیرا به‌ جز مسائل انسانی معتقد بودند چنین شیوه‌ای پاسخگو نخواهد بود بلکه باید پیچیده‌تر و تحلیلی‌تر عمل کرد. برای همین است که تصویری که از مسعود و شیوۀ مواجهۀ او به عنوان بازجو با مجاهدین خلق در فیلم آمده ممکن است تعجب یک عده را هم برانگیزد اما واقعی است. او در فیلم خیلی صریح به آقای لاجوردی اعتراض می‌کند که می‌خواهید این‌ها را بگذارید سینۀ دیوار!

- چرا کلاهی توانست به داخل حزب جمهوری رخنه کند؟ چرا افرادی که در نخست‌وزیری بودند تا این حد به کشمیری اعتماد کردند و او را ارتقا دادند؟ چون نماز اول وقت می‌خواند؟ آن کسی که برای رئیس بانک شدن ظاهر خود را تغییر دهد، بعید نیست مدیریتش به فساد بینجامد. خیلی فجایع مدیریتی، مثل حادثۀ ساختمان پلاسکو، را با همین متر می‌توان ارزیابی کرد. امیدوارم این یک تلنگر باشد.

- می‌خواستم در ذهن مخاطب این موضوع را جا بیندازم که در فضای خشونت‌بار، فضایی که در آن افراطی‌گری و تندروی وجود دارد، آدم‌های میانه‌رو و معقول بازنده‌اند و کنار می‌روند. دوست دارم تماشاچی در لحظۀ آخر دلش برای مسعود اول فیلم تنگ شده باشد.

- من می‌خواستم تماشاچی را روی صندلی میخکوب کنم که با خود بپرسد این چه وضعیت جامعه است؟ یک اپوزیسیون سهمش را نگرفته، چرا این وضع را درست کرده؟ چه حقی زائل شده که باید این شکل از آدم‌کشی رواج یابد؟

- ما در دوران فیلم‌برداری با بچه‌ها شوخی می‌کردیم و آیندۀ کاراکترها را تلاش می‌کردیم، حدس بزنیم. این‌ که امروز هر کدام کجا هستند. مثلاً می‌گفتیم رحیم که به کانادا رفته یا حامد مدیر اقتصادی شده و کار به امنیت کشور ندارد. یا کمال یک دم و دستگاه درست کرده و سخنرانی‌های دانشجویی را به هم می‌زند. با این فیلم می‌خواهم به آنها بگویم ببینید، چطور بوده‌اید. ببینید چه آرمان‌هایی داشته‌اید. حالا چطور فکر می‌کنید؟ حالا چطور زندگی می‌کنید.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.