چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۶

نگاهی به فیلم های روز نخست جشنواره فیلم کوتاه تهران

مرگ‌کاوی یا مرگ‌آگاهی؛ تقلیدی کورکورانه از سینمای کپسولی!

پوستر سی و چهارمین جشنواره فیلم کوتاه تهران

سینماپرس: سینمای غرب در مواجه با مرگ از مرگ‌آگاهی سخن می‌گوید و سینمای ایران از مرگ‌هراسی. این هراس از مرگ ناشی از چیست؟

برای کسانی که روز گذشته بخش ملی جشنواره فیلم کوتاه تهران را دنبال کردند یک نکته حائز اهمیت بود. بخش عمده‌ای از آثار به مرگ پرداخته بودند. البته مرگ نه به مثابه مردن؛ بلکه در اشکال مختلفش، همانند کشتن، سقط کردن، از دست دادن. بیشتر آثار بر یک خلاء تمرکز می‌کنند که بوی مرگ می‌دهند. شخصیت‌ها در مواجه با این خلاء در هراس به سر می‌برند. آنان در نوعی سیاهی اسیر شده‌اند که برایش گریزی نمی‌توان متصور بود. آنان الکن در بیان (Expression) و ساکت در گفتار هستند.

برخی این آثار را کسالت‌بار می‌دانند. برخی می‌گویند این بازتابی از جامعه کنونی ایران است. جماعتی این آثار را سیاه‌نمایی می‌پندارند و مخالفان آن را رئالیسم اجتماعی. با این حال این آثار وجوه مشترک بسیاری دارند. شخصیت‌هایش از طبقات فرودست جامعه هستند. مشکلات زندگی آنان بسیار است. آنان اخلاق را عموماً به تعلیق درمی‌آورند. آنان موجوداتی در بند نفسانیت هستند. با وجود وجوه معصومانه، گناهکارند. آنان عذاب می‌کشند. پرسش مهم: چرا بخش عمده‌ای از فیلمسازان جوان ایرانی به یک موضوع واحد می‌اندیشند؟

پاسخ متکثر و سخت است. بخش مهمی از این فرایند وجوه تقلیدی است. روزگاری شبکه دو برنامه‌ای به نام «سینمای دیگر» پخش می‌کرد که در آن سعی می‌شد بسته‌ای از آثار ایرانی و خارجی کوتاه پخش شود. آثار خارجی در آن زمان کلاس درسی محسوب می‌شد و آثار ایرانی نمایانگر جریانی در سینمای فیلم کوتاه، جریانی که به سینمای کیارستمی مرتبط می‌شد. بیشتر فیلم‌ها در فضای روستایی می‌گذشت و شخصیت محوری آنها کودکان و جوانان بودند. همه چیز در جهت نشان دادن بدویت روستایی و پاکی آن بود. فیلم‌ها ساکت و خموش، در فضای کوهستانی روستاها به مسیر خود ادامه می‌دادند.

در این روزگار وضعیت به همین منوال است. سینمای تقلیدی کماکان بر جریان سینمای کوتاه ایران حاکم است. اصغر فرهادی به عنوان جایگزین عباس کیارستمی شناخته می‌شود. او چهره‌ای است که گویی راه و چاه برای شهرت را پیدا کرده است؛ پس راه بدون دردسر برای مشهور شدن، سینمای فرهادی است.

اما این کلیت ماجرا نیست. آیا به صرف فرهادی بودن جوان فیلمساز به چنین سینمایی گرایش پیدا می‌کند؟ پاسخ از دید نگارنده خیر است. عوامل بسیاری فضا را برای رسیدن به این جهان عاری از تخیل یاری رسانده‌ است. بیاید به تلویزیون بازگردیم، همان‌جایی که برنامه «سینمای دیگر» از معدود فضاهای خیال‌انگیز آن بود. آیا از دهه شصت تاکنون تلویزیون در بخش عمده‌ای از محصولات هنری- فرهنگیش چیزی جز درد و مرگ به تصویر کشیده است؟ آیا در سریال‌سازی ایران مرگ جایگاه والاتری داشته یا ولادت؟ چند اثر خیال‌انگیز تلویزیونی به یاد می‌آورید؟ از تلویزیون چند برنامه با رویکرد سرخوشانه به یاد می‌آورید؟

تلویزیون به عنوان اولین مدرسه بصری برای فیلمسازان ایرانی چیزی جز تیرگی زندگی به ارمغان نداشته است. اصولاً شخصیت‌های سریال‌های ایرانی همگی دچار بدبختی و بدبیاری بوده‌اند. اگر هم سریال حماسی بود که قهرمان سرنوشت محتومی داشت و مرگش از همان ابتدا قطعی بود. زمانی به تلویزیون به سراغ قهرمانان دینی می‌رود، آنان را در محاصره پلیدی‌هایی تصور می‌کند که باید به شهادت می‌رسد. گویی در زندگی آن عزیزان نقاط شاد و روشنی نبوده است.

به خودمان بازگردیم. زندگی ایرانی‌ها را چه چیزی مهم می‌کند، تولد یا مرگ؟ شاید بگوییم مرگ موضوع جهانی است و سینمای جهان همواره به مرگ ارادت داشته است. شکی در آن نیست. بخش جذابی از سینمای شرق اروپا، موضوعیتش مرگ است. به سینمای تارکوفسکی نگاه بیاندازید. مرگ بازیگر نامرئی است؛ ولی نسبت دیگر شخصیت‌ها با مرگ توأم با مرگ‌آگاهی است. شخصیت مرگ‌آگاه در تیره‌روزی مرگ غوطه‌ور نمی‌شود. او از مرگ هراسی ندارد. مرگ‌آگاهی برابر با مرگ‌هراسی نیست. مرگ‌آگاه می‌اندیشد. شخصیت‌های فیلم‌های ایرانی نمی‌اندیشند. آنان بند احساسات خود هستند.

در «زونا» مرد بدون اندیشه قصد قتل فاسق زنش را دارد و فاسق در زمان عمل قتل آماده؛ اما هراسان است. در «کلینر» دختر سکوت می‌کند و به جنین درون رحمش می‌اندیشد. او هیچ راه‌حلی برای ادامه نمی‌یابد. در «گوش‌ماهی» شخصیت در مواجه با مرگ پدر راهی جز بازگشت به نقطه‌ای که بهترین خاطره با پدرش دارد نمی‌بیند، او کمی با دیگر شخصیت‌ها متفاوت است، او علیه سنت است، به خاکسپاری نمی‌رود. در «دوست، برادر، همسایه» برادر بزرگتر به امید دستیابی به زن یکی از مقتولین دروغ می‌گوید و تنها به نفسانیت حاکم بر خود فکر می‌کند. در «شب تولد» موضوع مرگ نیست؛ ولی شخصیت‌ها حاضر به کشتن یکدیگر برای یک چک هستند. در «سَس» نیز مرگ عاملی برای ایجاد خلاء در زندگی یک پیرزن می‌شود، او راهی جز زندگی با نوستالژی شوهرش ندارد. در «وقت ناهار» وضعیت وخیم‌تر هم می‌شود، دختر در برابر مرگ از خود سبعیت نشان می‌دهد، او جز بیرون کشیدن مواد از دهان مرده به چیز دیگری نمی‌اندیشد.

این شخصیت‌ها هیچ‌کدام درباره مرگ نمی‌اندیشند. آنان در مواجه با مرگ عقیم می‌شوند. حتی انسانیت خود را از دست می‌دهند. حال این پرسش مطرح است: آیا سازندگان این فیلم‌ها خود به مرگ می‌اندیشند؟ آیا آنان با مرگ مواجهه‌ای داشته‌اند؟ آیا همه جماعت هنرمند همزمان با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند؟

* تسنیم

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.