سال ۱۳۹۴ دختری به نام لیلا به ناچار شبی را در یک امامزاده بیتوته می کند. محمد، متولی جوان امامزاده که حضور یک دختر جوان وسوسه اش کرده، در برابر پیشنهادات شیطان تا صبح انگشتانش را به نوبت روی آتش می گیرد تا نهیبی زده باشد بر نفس اماره اش. یک وام گیری از داستان معروف میرداماد و دختر شاه عباس. صبحگاهان که لیلا از خواب بر می خیزد و به شدت تقوای محمد پی می برد، یک دل نه صد دل عاشق او می شود و آنچنان در آتش عشق می سوزد که از خواب و خوراک می افتد و اصرار پشت اصرار برای ازدواج. از آن سو، محمد این اظهار عشق را نوعی هیجان زدگی کاذب می پندارد که با گذشت زمان برطرف خواهد شد. لیلا اما در راه وصال به محمد به همه مناسبات خانوادگی و ثروت موروثی پشت پا می زند.
سه سال بعد و در سال ۱۳۹۷، دختری به نام لیلا در اثر یک سوء تفاهم و قضاوت عجولانه، به قصد تلافی برای یکی از پسران همکلاسی اش پاپوش اخلاقی درست می کند. حامد، پسر جوان که اتفاقا حافظ قرآن هم است و بسیار متین و محجوب، وقتی خود را در معرض توطئه می بیند برای خلاصی از محیط گناه آلود از پنجره کلاس به بیرون می پرد و دستش می شکند. یکی وام گیری دیگر این بار از داستان یوسف و زلیخا. جالب آن که حامد در کمیته انظباطی دانشگاه نه تنها در مقام دفاع از خود برنمی آید که لیلا را نیز بی گناه و مبرا از هر دسیسه چینی معرفی می کند. لیلا که اصلا به مخیله اش خطور نمی کرده که حامد دست به چنین کاری بزند و عاجز است در درک و هضم این حجم از بزرگواری، ناگهان دچار انقلاب روحی شده و یک شبه از این رو به آن رو می شود و سخت دلباخته و شیدای پسر جوان، تا جایی که در پی حامد، آواره کوچه و خیابان می شود. حامد هم به مانند سلفش، محمد، اظهار علاقه لیلا را برآمده از یک احساس گناه و عذاب وجدان می داند و چندان وقعی به آن نمی نهد. آتش عشق دختر جوان اما تیزتر از این حرف هاست. او به خاطر عشق حامد جلوی خانواده خودش و عمویش می ایستد و در راه محبوب، فداکاری را به اوج می رساند. بالاخره این رفت و آمدها و کش و قوس های عاطفی جواب می دهد و جرقه عشق زده می شود میان حامد و لیلا.
فیلمنامه نویس سریال «پدر» هم حامد عنقا است
یک فرمول تکراری و کلیشه ثابت که فقط جای شخصیت ها و داستانک ها در آن تغییر می کند اما پایه و شاکله کار یکی است. با نیم نگاهی به داستان های قرآنی و تاریخی، طرح یک فیلمنامه را تصویب کردن و شخصیت های تیپیکال را در ظرف این داستان ریختن و سریالی را به سرو سامان رساندن و علی برکت الله.
فیلمنامه سریال «پدر» که این شب ها از شبکه ۲ سیما روی آنتن رفته، یک اثر واپس گرا و عقب مانده از زمانه خویش است. قصه اثر به شدت از مقتضیات و مختصات روزگاری که در آن روایت می شود عقب است و گویی از زمان جامانده. مخاطب چگونه قرار است با یک اثر که شخصیت هایش امروزی هستند و در این روزگار زندگی می کنند اما روحیات و ابعاد شخصیتی شان متعلق به گذشته ها است ارتباط برقرار کند!؟ مناسباتی که امروز در سطوح جامعه ما ساری و جاری است، حکم اسرار مگو را ندارد و همه بیش و کم از آن خبر دارند. یک جوان البته که می تواند در این جامعه هم باتقوا باشد و پاک بماند و دامان خود را از آلودگی به معصیت ها مصون دارد اما به هر حال میان مردم گشته و از اوضاع آگاهی دارد و به اصطلاح عامیانه چشم و گوشش بسته نیست. اصولا در دنیای امروز با این حجم ارتباطات جمعی و فردی و دسترسی سریع به اطلاعات، این همه معصومیت کودکانه جمع شده در یک جوان، غلوآمیز و غیرواقعی به نظر می رسد.
مایه بهت است که حامد عنقا در مقام یک نویسنده شناخته شده و البته پرکار، هنوز باور ندارد که دوره شخصیت سازی های سفید و سیاه سرآمده است! نمی شود کاراکترهای یک سریال را با مرزبندی مشخص به دو گروه خوبها و بدها تقسیم کرد و تکلیف مخاطب را با آنها از همان ابتدا روشن نمود. تجربه سال های اخیر نشان داده که مخاطب عام اتفاقا با شخصیت های خاکستری ارتباط بهتر و عمیق تری برقرار می کند، چرا که نمونه آن ها را در اطراف خود به وفور می بیند. عنقا یک مرز رسمی میان شخصیت های فیلمنامه اش ترسیم کرده است؛ یک طرف اولیا و سوی دیگر اشقیا. حامد خوب است، مسعود پسرعموی لیلا بد؛ پدر حامد یک تاجر متدین و خوشنام است، پدر لیلا ورشکسته ای فرصت طلب؛ پدر و مادر حامد فقط تعارف تکه پاره می کنند و از پس نگاه شرمگین و خجالت زده، تیرهای عشق میانشان رد و بدل می شود و در نقطه مقابل آنها، پدر و مادر لیلا صبح تا شب اره می دهند و تیشه می گیرند. همین شخصیت پردازی های ضعیف و کلیشه ای است که سبب ساز حس غریبگی مخاطب با کاراکترهای سریال می شود و در نهایت، مجموعه «پدر» را در باتلاق شعارزدگی و کلیشه گرایی گرفتار می کند.
سیر اتفاقات و تحولاتی که برای شخصیت های اصلی سریال رخ می دهد هم از چندان منطق و حساب و کتابی تبعیت نمی کند. انقلاب روحی و حتی عقیدتی یک شبه لیلا با کدام عقل و منطقی سازگار است؟ عنقا نه تنها شخصیت هایی متعلق به دوره های گذشته را در جهان امروز خلق کرده که حتی در طراحی تعاملات و کنش های میان آنها نیز نگاهی به چند قرن گذشته داشته است. علاقه لیلا به حامد آن هم بدون سبقه و پیش زمینه قبلی و با کمترین سطح برخورد در گذشته، به عشق های اساطیری پهلو می زند و خاطره عشاق نامی قرن های گذشته را در اذهان زنده می کند. در پیش گرفتن رویه درست و طراحی و چیدمان اتفاقات رخ داده در فیلمنامه براساس عقلانیت است که همراهی مخاطب را با یک اثر نمایشی در پی دارد.
دیگر شخصیت های سریال «پدر» هم به تیپ نزدیک هستند و در قالب های تکراری، گرفتار. مهدی سلطانی دقیقا هاشم دماوندی سریال «شهرزاد» است با این تفاوت که کمی در صورتش دست برده اند. لعیا زنگنه در قالب کاراکتر مادر مهربان، زن عاشق و یک انسان دست به خیر و نیکوکار حرف تازه ای برای گفتن ندارد. نیما رئیسی هم که قرار است شخصیت منفی سریال باشد که شرارت و پلشتی از سر و رویش می بارد.
اگر بخواهیم گفتار را بی پرده تر جلو ببریم و قرار را بر رک گویی و پرهیز از تعارف مدار کنیم، سریال «پدر» در نهایت یک کپی از فیلم «دلشکسته» علی روئین تن است. آنجا هم دختری هنجارشکن متعلق به طبقه مرفه جامعه ابتدا از باب عناد و دشمنی با پسری مذهبی و متدین وارد می شود اما بعد، یک دل نه صد دل در گروی عشق به پسر جوان می گذارد و عاشق و شیدای او می شود. پسر جوان که وجود دختر را به مثابه یک وصله ناجور می بیند، ابتدا بنا را بر ناسازگاری و بی اعتنایی می گذارد اما بعد شور و اشتیاق دختر جوان مجابش می کند که تجدیدنظر کند در این بدبینی مالوف و در نهایت و پس از فراز و فرودهای فراوان، دو دلداده به هم می رسند. در فیلم «دلشکسته» هم دختر جوان برای رسیدن به پسر مورد علاقه اش تمام قد رودرروی خانواده می ایستد و بر عشقش پافشاری می کند، دقیقا شبیه آنچه این شب ها از لیلای سریال «پدر» شاهد هستیم. فرق این دو اثر فقط در این است که دست کارگردان «دلشکسته» برای نشان دادن برخی کنش های عاطفی و ناهنجاری های اجتماعی بازتر بود اما بهرنگ توفیقی در مقام کارگردان «پدر» همین امکانات را هم ندارد و باید با ضوابط صداوسیما سازگار باشد.
در اوضاع نه چندان خوش این روزهای تلویزیون مردم دوست دارند کاراکترهای شبیه به خود را در مجموعه های نمایشی ببینند، نه غریبه هایی با فرسنگ ها فاصله از بطن جامعه. زمانه شخصیت های سیاه و سفید به پایان رسیده، عصر شعارزدگی گذشته، دوره آدم خوب ها و بدها سپری شده و روزگار سهل انگاری و ساده اندیشی رو به اتمام است. هر اثر نمایشی باید فرزند زمانه خویش باشد.
نظرات