نقل مشهور و معتبری هست که میگوید روزگاری محمدرضا آقاسی شاعر مشهور شعرهای آئینی با دستور مستقیم محمدعلی زم، رئیس وقت حوزه هنری اخراج میشود. چند روز بعد سید مرتضی آوینی، یوسفعلی میرشکاک را صدا می زند و به او میگوید به زیر پل حافظ برود و محمدرضا آقاسی را دریابد. آقاسی چاقویی به دست گرفته است و متتظر خروج زم از ساختمان حوزه هنری است تا او را چاقو بزند و به تعبیر خودش بکشد. میرشکاک نزد او می رود و آرامش میکند و او را از کشتن محمدعلی زم منصرف میکند. این شاید یکی از نمادینترین داستانهای فرهنگی در تاریخ بعد از انقلاب ایران باشد. محمدرضا آقاسی با آن سر و وضع پریشان پشت پایه پل حافظ ایستاده است و نگهبانی میدهد تا محمدعلی زم رئیس حوزه هنری بیرون بیاید و او را با چاقو بکشد؛ اما سید مرتضی آوینی، یوسفعلی میرشکاک را مامور میکند تا آقاسی را منصرف کند. سالها بعد آقاسی و آوینی هر دو مرحوم شدهاند. میرشکاک از آن نقش واسطهای تا امروز چه مسیری را طی کرده است و حالا در کدام نقطه ایستاده است؟
***
در سالهای میانی دهه هفتاد، مسعود دهنمکی یکی از جنجالیترین ژورنالیستهای وقت ایرانی مستندی به نام «فقر و فحشا» می سازد. شب اولین اکران عمومی آن در سینما بهمن، مستند به دلیل سوژه ملتهبش توقیف میشود. بعدها «فقر و فحشا» در تیراژی میلیونی و باورنکردنی در بازار سیاه جلوی دانشگاه در انقلاب به فروش میرود. در لابهلای مستند؛ مردی پرخروش با دستاری سبز به سر مشاهده میشود که به دوربین دهنمکی زل زده است و از چیزی به نام «پایتخت دوزخی» سخن میگوید. او یار غار آن سالهای دهنمکی است که پیش از این با تیترهای جنجال سازش درباره مسئولین وقت به شهرت رسیده بود. حالا دو سال بعد از فوت یکی از بلندپایهترین مقامات کشور، میرشکاک همچنان او را مقصر وضع موجود میداند و کنایههای درشتی با آن زبان تلخش روانه او میکند. این اوج حضور سیاسی اوست.
***
نقل مشهور و معتبرتری است که می گوید فردید شاگردانی تربیت کرد که تا عمق جان جمهوری اسلامی نفوذ کردند و در این ۴ دهه مدیریت عالی جمهوری اسلامی و مهمتر از آن نسبت ما با غرب را همانها مشخص کردند. «فردیدیون» البته در سالهای قبل به دلیل برچسبهای مختلفی که به آنها زده شد به شدت از این توصیف پریشان گشتند؛ اما میرشکاک به بحث دموکراسی که میرسد بادی به غبغب میاندازد و میگوید شاگرد مولانا فردید باشی وندانی دموکراسی یعنی حکومت اراذل. سفت و سخت هم میگوید و شوخی هم ندارد. دموکراسی برایش مسخره است: «رای آیت الله جوادی آملی و مائده هژبری یکی باشد؟ این عقلانیت است؟ »
**
سالها پیش در مصاحبهای کوتاه و سبک با یوسفعلی میرشکاک درمجله پنجره، امید مهدی نژاد از او پرسید که اگر پاککنی داشت و قرار بود بخشی یا دورهای از زندگی سابقش را پاک کند؛ چه می کرد. میرشکاک پاسخ می دهد که همه زندگی اش را... در همین مصاحبه مهدی نژاد از او میپرسد: پاسختان به کسانی که به تذبذب متهمتان میکنند؟ و او می گوید اگر به حرکت درمیآمدند، میدیدند من نیستم که مذبذبم؛ بلکه راه است که اقتضا میکند مستقیم نرویم. هرکه مستقیم حرکت کند، مستقیم به دیوار میخورد!
**
چند سال پیش میرشکاک به برنامه «هفت» می رود و در اوج جنجالهای سینمای ایران اعلام می کند که برای موفقیت هر فیلم از جیمز کامرون نماز می خواند و دعا روانهاش می کند. میرشکاک در ادامه حرفهای جنجالی اش به مجید مجیدی، رفیق چندین و چند سالهاش در حوزه هنری این گونه حمله میکند: مرد حسابی! از تو درباره فایده گوسفند انشاء بگیرند زیر ۱۰ میشوی.
تنها باری که میرشکاک با مرتضی آوینی قهر میکند و دعوایشان میشود سر دفاع تمام قد آوینی از هیچکاک، کارگردان مشهور آمریکایی است. چیزی که میرشکاک تحملش را ندارد.
**
شاعر و منتقد ادبی درجه یک ما حالا درست در دهههای به نتیجه رسیدن عمر پرشتابش معترض خودیها شده است. نقش دوران دهه ۹۰ زندگیاش یک معترض به خودی هاست و این معترض به زمین و زمان رحم نمی کند. هر چند که هنوز میگوید تغییری نکرده است و میگوید مگر «شماعیزاده» است که هر روز یک آهنگ جدید کوک کند. تکههای پازل زندگی میرشکاک سخت کنار هم قرار میگیرند؛ اما او به جذابیت همین تکثری است که پیموده و راه طی کرده است. گفتگوی پردردسر او با مهر را بخوانید.
آقای میرشکاک این سالها، سالهای ملتهب تغییر در جامعه ایران است. بخش زیادی از عقاید و ایده های به ویژه ایدئولوژیک سالهای گذشته خیلی از متفکرین ایرانی تغییر پیدا کرده است چند وقت پیش گفتگویی با شما در مجله «تجربه» منتشر شد که خیلیها از آن تعبیر به تغییر میرشکاک و بازگشت از ایدهها و تفکراتش کردند. دوست دارم خیلی واضح و مشخص بپرسم که آن یوسفعلی میرشکاک دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد که بی پروا غربزدگی و غربزدگان را نقد می کرد و بر سر اصولی سفت و سخت ایستاده بود امروز چه تغییری نسبت به آن دوران کرده است؟
من در اندیشه خود تغییری نمیبینم جز اینکه بسیاری از نکات اجمالی تفکرم وجه تفصیلی پیدا کرده است؛ اما چون بعضی از دوستان بدون تامل و شتابزده گفتار و کردار مرا از روی قیاس به نفس مورد قضاوت قرار میدهند؛ یا توقع دارند شعارهای آنها را تکرار کنم یا اگر خود دگرگون شدهاند بنده هم به دگرگونی آنها لبیک بگویم؛ چنین فکر میکنند.
من بارها و بارها نوشته و گفتهام که به هیچ آئینی جز آئین شهریاری(وَلایت و وِلایت) معتقد نیستم و زیر بار دموکراسی نمیروم و از همان چشمانداز به اکثریت مینگرم که خداوند میفرماید.
و اما مسئله غرب و غربزدگی، مسئله سادهای نیست. اینجا هم غرب است وقتی صورت غالب یک قوم هوای غربی در سر و در دل داشته باشند متوطن در غرباند، چه بدانند و چه ندانند.
در بعضی از صحبت های اخیر شما صدای بلند نوعی ناامیدی و استیصال از وضعیت امروز ما بلند شده است. شما واقعا ناامید شده اید؟ آن آرزوی بلند ساخت یک ایده آل بشری بر روی زمین امروز به کجا رسیده است؟
من هیچ گاه امیدی به «وضع موجود» در جهان کنونی نداشتهام و هرگز آرزوی بلند یا کوتاهی برای یک ایدهآل بشری بر روی زمین در سر نپروردهام. امید من به امامالغیب و آلعمران علیهم السلام است و معتقدم که تدابیر عقل کارافزای بشر، هیچ گاه به جایی نخواهد رسید که بتواند از عهده وظایف خاتمالاوصیا علیه و علیهم السلام برآید. امید من به شهسوار آفرینش، حیدر کرار روحی له الفداء و اهل بیت علیهم السلام است و این امید چراغی است که خاموشی نمیپذیرد و مرگ هم از عهده واژگون کردن آن بر نمیآید، زیرا فرموده است مولای من که: «فمن یمت یرنی»
من هیچگاه به هیچ ایدهآل زمینی و دنیوی حاصل از ایدئولوژی دلبسته نبودهام، که اکنون از آن ناامید باشم. ایدئولوژی در نظر من چیزی نیست جز به خدمت سیاست و قدرت گماشتن دین یا آئین یا مکتب و مدعا، و از این حیث هیچ فرقی میان ایدئولوژیها و ایدئولوژیستها نیست.
فکر میکنم در شرایطی که شما توصیف میکنید ما به شکل شدیدتری نیاز به یک آرمانخواهی مبارزهجویانه و حتی افراطی داریم. ما جوانها هم حرفهای شما را گوش کردیم، کتابها و فیلم ها و مقالات شما و نسل شما را خواندیم و به آرمان بزرگی که امام در سال ۵۷ برای تحققش برخاست ایمان آوردیم. حالا خیلی از جوانان هم نسل ما خیال می کنند که این آرمان در تقاطع با واقعیت متوقف شده است. میرشکاک امروز در این باره چه فکر می کند؟
من همواره آرمان را عین حرمان دیدهام و برآنم که هر گونه آرمان زمینی و بشری و نفسانی به حرمان و حسرت میانجامد. اهل هیچ گونه مبارزهجویی افراطی یا غیرافراطی هم نیستم؛ همیشه به تنهایی اقدام کرده و هیچ گاه اهل تحزّب نبوده ام و به اینکه گروهی همدل و همراه بیابم و به آنها بپیوندم، یا دارو دسته ای راه بیندازم هرگز نیندیشیده و نمیاندیشم. من ظاهرا شاعر و نویسندهام، برای دل خودم گاهی نقاشی هم میکنم. تاثیر کار خود را هم به عین و عیان دیدهام. در هیچ یک از کتابفروشی های روبروی دانشگاه یک جلد از کتابهای من نخواهید یافت و هیچ گاه تابلوهای من به نمایش گذاشته نخواهد شد و هر ناشری کتابی از من چاپ کند توسط هر دو فریق درگیر- مدافع و مخالف- طرد خواهد شد. بازماندگان آرمان باخته روشنفکری خوش دارند حرفهای آنها را تکرار کنم ولی من حتی یک نفر در میان آنها نمیبینم که سخنی قابل اعتنا داشته باشد؛ مدافعان بدون قید و شرط که هر چهار سال یکبار موضعی دارند و پای علم تازه ای سینه می زنند نیز توقع دارند با آنها همراه باشم و این کار از من ساخته نیست، کلا اهل سیاست نیستم و دنباله روی از «ازدحام نفوس» و «فرد منتشر» را «گسسته خردی» می دانم.
اغلب مطبوعات از بردن نام من احتراز می کنند؛ چون بیملاحظه این و آن، سخن میگویم و در یک کلام به قول حکیم نظامی گنجوی:
آنچه دلم گفت بگو گفتهام
عاریت کس نپذیرفتهام
نه به مردم و بتهایشان- فوتبالیستها و بازیگران سینما و تلویزیون و دولتمردان- کاری دارم و نه اگر صدبار دیگر انقلاب کنند با آنها همصدا خواهم شد و نه از هیچ دولتمردی توقعی دارم و نه از هیچ گروهی که آرمانخواه باشد حمایت میکنم. تا کسی به فردیت نرسیده و « فردآمده» نباشد نمیتواند با دیگران (هر گروهی با هر چشماندازی) حتی تفهیم و تفاهم داشته باشد. اما همیشه انقلابی بوده و انقلابی خواهم بود. به معنی خاص کلمه و اگر روزی هزار بار کشته شوم از انقلاب امام الغیب علیه السلام و امید به آینده محتوم این انقلاب رویگردان نخواهم شده. با انقلاب اسلامی نیز تا آنجا همراه و همزبان بودهام که در نسبت با «ثقلین» بوده است. قرار نیست من تابع موضع دیگران باشم. یک روز از خرد و کلان به خیابان می آیند و عربده می کشند: «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» و چند وقت بعد از اینکه حق مسلمشان بر باد رفته، در خیابان می زنند و می رقصند، چرا که گمان می برند «برجام» آنها را از عواقب سوء آن حق مسلم، نجات داده است، زمره «بل هم اضل» تابع شعارهای رسمیاند و این شعارها همیشه موسمی است، امیدوارم فردآمدگان نسل شما تابع رسم و موسم نباشند.
آقای میرشکاک نسبت شما با جریانات انقلابی کشور کمی مبهم شده است. شما همچنان در صدر محافل انقلابیون می نشینید؛ اما انتقادات تندی نسبت به جریانات مختلف آنها هم دارید. امروز نسبت خود را با جریاناتی که عنوان انقلابی بر خودشان می گذارند چه طور توصیف می کنید؟
اولا جریانات انقلابی کشور کدامند؟ ثانیا من در این جریانات کی و کجا کاره ای بودم؟ در صدر کدام یک از محافل انقلابی دیده شده ام؟ اگر سالی یک بار در محضر سیدناالقائد ابقاه الله لاهل الحق و العدل، توفیق حضور پیدا میکنم و احیانا شعری میخوانم این به معنای در صدر محافل نشستن است؟ من با این سید بیعت کرده ام. با این سیّد بیعتی کردهام که جز با مرگ من نخواهد شکست، اما اگر با دیگران – هر کسی – مرا دیدید حق دارید گردنم را بشکنید. بیعتی در ساحت شریعت و طریقت کردهام نه در ساحت سیاست، که خود ایشان به بنده فرموده اند- چند سال پیش-: «سیاست کف روی آب است». دیگر اینکه آیا این دیدار سالی یک بار، بنده را ملزم میکند که دولتمردان یا برادران همرزم سابق بنده در جبهه ها، هر چه گفتند یا هر چه کردند مورد تایید و تصدیق بنده باشد؟ قوم ایرانی، مطلقگرایی خود را در تمام عرصهها- ناخواسته و ندانسته- به عنوان داور گفتار و کردار دیگران، همچون طوق بر گردن جان و خرد خود دارند. من این طوق را از گردن خود درآورده ام، البته به لطف اهل بیت علیهم السلام- صریح بگویم- هر چند احتمالا سانسور خواهد شد- ما در خیابان بدحجاب را کتک میزنیم ولی حتی جرات نداریم نام کامل اهل اختلاس را در رسانهها یاد کنیم. من باید مدافع چه چیزی در این میان باشم؟ در سرزمینی که رسانه فراگیر سخنان رهبر ممکلت را در باب ادبیات هم ممیزی میکند، آن به که خاموش باشیم.
شما عمری را در توصیف نسبت و مواجهه ما با غرب گذراندید. سالهای سال در این باب حرف زدید و کتاب نوشتید. حالا پس از سالها فکر می کنم نسبت غرب با ایران دیگر باید برای شما واضح شده باشد. الان در تابستان سال ۹۷ شمسی درباره غرب و نسبت ایران با این مجموعه چه میاندیشید؟
قوم ایرانی دچار دوپارگی شده، گروهی با تمام وجود خواهان اباحه غربی هستند و نمونه خوشبختی آنها ایرانی ساکن لسآنجلس است و اقلیتی که علی رغم فقر و عسرتی که آمده است در صورت حمله هر بیگانهای، بی درنگ به جبهه اعزام میشوند. من از این اقلیت هستم، ولی دشمنم را در داخل خاک ایران نمی بینم، چرا؟ برای اینکه در جمهوری اسلامی بنا را بر «رای» جمهور مردم گذاشتهاند و لاجرم، اکثریت حرف خود را به کرسی خواهند نشاند ولو اینکه باطل باشند. البته قومی که آزادگی نداشته باشد هرگز به آزادی نخواهد رسید. کسانی که خوشبختی آنها شرکت آزادانه در فلان کنسرت رقص یا موسیقی باشدو بی حجابی و اختلاس را آزادی و قدرت تصور کند، هرگز نه آزاد خواهد شد و نه به قدرت دست پیدا می کند.
در مورد نسبت ما با غرب گفتید؛ درباره خود غرب چه فکر میکنید. چه مقدار از نظرات سالهای گذشته شما درباره غرب تغییر کرده است؟ تصویری که در تمام این سالها از غرب به ما رسیده است چیزی شبیه به شر مطلق بوده است. آیا ما همه درباره غرب اشتباه میکردیم؟
اگر در بینش من نسبت به غرب تغییری پیدا شده بود، از این سرزمین میرفتم. البته همه جای جهان کم و بیش غرب است و همه کسانی که فریفتهی تجدد و توابع آن هستند در منظر من اهل غربند؛ یعنی خورشید حقیقت در افق نفس آنها غروب کرده است؛ «اولئک کالانعام، بل هم اضل»
جز اینکه فروپاشی آمریکا را محتوم میبینم و فروریختن سرمایهداری را در تمام اروپا و دیگر کشورها به چشم دل مینگرم و میبینم سربرآوردن هیتلرها و موسولینیهای تازه را که شیرازه اتحادیه اروپا را از هم خواهد گسست، تغییری در چشمانداز من نسبت به غرب پیدا نشده است.
چه کسی گفته است غرب جغرافیایی شر مطلق است؟ ما وقتی می گوییم غرب یعنی غروب خورشید حقیقت در افق نفس اماره فردی و جمعی. آنها که نمی خواستند مخاطب امثال بنده بفهمد مطلب از چه قرار است، شرق و غرب را به جغرافیا نسبت دادند. اگر چنین یاوه ای حقیقت داشته باشد وجب به وجب زمین شرق و غرب دارد. با این حساب آنها که در غرب محل خبرگزاری مهر ساکنند نسبت نزدیکتری با شر و بدی دارند. بنده وقتی می گویم شرق به این آیه شریفه نظر دارم:
« وَ اَشْرَقَتِ الْاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»
شرق مستور شده و پوشیده مانده است. اما چون پوشیده شدن حقیقت و دائر مدار شدن نفس اماره در تمام ساحات فردی و جمعی، نخست از کلیسا (قرون وسطی) آغاز شده آنگاه علیرغم سختگیری کلیسا در ظاهر که مردم را به پیروی از دین وادار کند (در حالی که خود اهل کلیسا از دین پیروی نمی کردند) به جایی نرسید و بالاخره مردم از خاص گرفته تا عام به ارباب کلیسا اقتدا کردند و به اباحه روی آوردند و کار به انقلاب و فلسفه و علم و هنر و فن کشید و ... الخ، می گوییم «غرب» تا به مبدا ظهور مستور شدن حق و اناالحق زدن فرعونی فرد و جمع، دلالت داشته باشد.
هر گاه حقیقت مستور شده ظهور کند فراگیر خواهد بود و جغرافیا نمی شناسد. هیچ کس نمیتواند یکی از مقالات من را گواه بیاورد که من غرب گفته و از آن جغرافیا مراد کرده باشم، اما بسیار گفتهام که ما در غرب متوطن هستیم.
در جهان کنونی از سیاه آفریقایی تا زرد خاوردور تا سرخپوست آمریکای جنوبی تا مردم همین کشور غربیاند. آنکه سودای رسیدن به پای آمریکا و اروپا- از هر حیث – داشته باشد غربی است ولی باید بداند این سودا جز نکبت و مسکنت و فقر و بیکاری و فساد و تباهی، سود دیگری ندارد. غرب دیواری است در حال فروریختن، هر قومی که غربزده باشد، زیر آوار خواهد ماند. برای عزیزانی که گمان بردهاند زبان من را میدانند به نحوی دیگر تعبیر میکنم، یعنی از اجمال به تفصیل میبرم:
غروب خورشید حقیقت در افق نفسانیت فردی و جمعی به پایان رسیده است. همچون دیواری که در حال فروریختن باشد. یعنی هر اندازه کسی یا قومی بیشتر اسیر تعلقات دنیوی باشد و خواهان زیستن به شیوه دلخواه خویش و از یاد بردن حق و عدل و قناعت و مروت، قطعا زیر آوار همین تعلقات دفن خواهد شد. و اما این سوال شما «آیا ما همه درباره غرب اشتباه می کردیم؟ » سوال خوبی است. تمام کسانی که این طرف عالم را شرق و آن طرف را غرب انگاشتهاند، بیتردید اشتباه کردهاند و در پی این اشتباه کارهایی کرده اند که در دنیا و آخرت به حق- جل جلاله المهیمن- پاسخ می دهند، در دنیا با «خزی الدنیا» و پس از مرگ با «عذاب الاخره». جهان یکپارچه غرب است و میان اهواء و آراء تمام انسان ها هیچ تفاوتی نیست مگر گوناگونی زبان ها. سوادها و آرزوها و تمناها و باورها و بیباوریها همرنگ است و همه ادای خوشبختی را در میآورند؛ در حالی که همه میدانند نگونبخت و فلکزدهاند:
« قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ»
ادامه دارد...
*مهر
ارسال نظر