رسول ملاقلیپور ۱۲ سال است که دیگر در میان ما نیست، اما حضور اثرگذار و شور فیلمسازی او در دوران پربار فعالیتش باعث شده سینمای ایران هیچگاه این کارگردان را از یاد نبرد. ملاقلیپور پیوند هنرمندانهای میان جنگ و دفاع مقدس و سینمای اجتماعی برقرار کرد و حرف تازهای برای گفتن داشت. هرچند ممکن بود این شیوه سخن گفتن سینمایی به مذاق برخی تماشاگران و منتقدان خوش نیاید، اما تماشاگران و منتقدان زیادی هم بودند که به جهادگری ملاقلیپور در عرصه فرهنگ و هنر اعتقاد داشتند و شیفتگیاش به سینما و قصهگویی دغدغهمندانه و متعهدانه او را تشخیص میدادند و با علاقه پیگیری میکردند. ملاقلیپور اگر امروز زنده بود، جشن تولد ۶۳ سالگیاش را جشن میگرفت. به همین مناسبت سراغ حبیب دهقاننسب رفتیم؛ از بازیگران موردعلاقه رسول ملاقلیپور که یکی از بیشترین همکاریها را با این فیلمساز داشت و بازیهای خوب و تاثیرگذاری در فیلمهای سفر به چزابه و نسل سوخته ارائه داد که موردتوجه تماشاگران و منتقدان هم قرار گرفت. کمکم کن هم دیگر فیلمی است که دهقاننسب برای ملاقلیپور بازی کرده بود.
رسول ملاقلیپور به عنوان یک کارگردان چه تاثیری در سینمای ایران و بویژه سینمای جنگ و دفاع مقدس گذاشت؟
آقای ملاقلیپور خیلی زود از میان ما رفت. ایشان ایدههای زیادی در ذهن داشت که قرار بود تبدیل به فیلم شود، منتها نشد. اگرچه روز تولدشان است، اما روحشان شاد باشد. یاد ایشان همیشه برای علاقهمندان به فیلمهایشان حتما زنده خواهد بود. حتما میدانید آقای ملاقلیپور در دوران جنگ عکاسی میکرد. به همین جهت بهدلیل اینکه با بسیاری از رزمندهها و همینطور با فضای جبهه و جنگ آشنایی داشت، طبیعتا در فیلمهایش هم از تجربیات عکاسی خود در دوران جنگ استفاده میکرد. برای همین هم ما در خیلی از فیلمهای او میدیدیم برخی شخصیتها مابهازای واقعی داشتند؛ از جمله فیلم «سفر به چزابه» که فکر میکنم از درخشانترین و بهترین فیلمهای ایشان محسوب میشود، دو نفر از شخصیتها در واقع مابهازا داشتند؛ یکی شخصیت شهید بهروز مرادی بود که مرحوم پیمان سنندجیزاده آن را بازی میکرد و یکی هم شخصیت شهید حسن شوکتپور بود که بنده افتخار داشتم نقش این شهید را در مقطعی از جنگ بازی کنم. بنابراین واقعگرایی رســول در فیلمها ناشی از همان واقعیتهایی بود که ایشان در جبههها دیده بود. او اتفاقاتی را تبدیل به فیلم میکرد که به عینه در جبههها شاهد و ناظر آنها بود. به همین دلیل هم خیلی از فیلمهای او رنگ و بوی واقعگرایی داشت. بخصوص صحنههای جنگی که او در فیلمهایش به نمایش میگذاشت، فضاهایی طبیعی بود و تماشاگر باور میکرد خودش هم در جبهه حضور دارد. بهقدری که تصاویر جنگی فیلمهای او واقعی بود.
این بهخاطر همان تجربه زیستی خودش در جنگ بود.
صددرصد همینطور است. طبیعتا همین دلیل هم بود که فیلمهای ایشان را تا اندازهای نسبت به فیلمهای دیگران شاخص تر و تاثیرگذارتر میکرد. سفر به چزابه نمونهای شاخص در این زمینه است و در زمان اکران هم خیلی موردتوجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. این فیلم ساختار خاصی داشت که شاید کمتر در سینمای ایران شاهد آن بودیم؛ ساختار جریان سیال ذهن. یادم است هر وقت درباره فیلمهای جنگی نظرخواهی میشد، سفر به چزابه در ردههای بالای جدول بود. تاثیرگذاری و جریانسازی این فیلم به حدی بود که بعدا در فیلمهای دیگر هم از آن کپی برداری شد، اما هیچ وقت به پای اصلش نرسید. ایشان در بحبوحهای که کمتر کسی سراغ ساخت فیلم جنگی میرفت، بهدلیل علاقهای که به سینمای جنگ و شخصیتهای دفاع مقدس داشت دراین زمینه فیلم میساخت. یادم است ایشان چند مصاحبه کرد و گفت دیگر از ساخت فیلم جنگی خسته شده است، آن هم بهدلیل عدم حمایتی که از فیلمهای جنگی میشد. چون این دسته از آثار سینمایی پرخرج و پرهزینه هستند و به یکسری ابزار و ادوات جنگی نیاز دارند که نهادها کمتر درباره تامین آن حمایت و همکاری میکردند. این بود که واقعا احساس خستگی میکرد و به نوعی از ساخت فیلم جنگی بریده بود، بهخاطر همین عدمحمایتها وگرنه اعتقاد و دغدغهاش در این زمینه سرجایش بود. با این وجود با همه انتقاداتی که نسبت به عدم حمایتها و سختیهای کار داشت، ولی باز میدیدیم که بلافاصله سراغ یک فیلم جنگی دیگر میرفت؛ این از علاقه این شخص به آدمهای جنگ و فضا و داستانهای جنگی نشأت میگرفت.
شما جزو دو سه بازیگری هستید که بیشترین همکاری را با رسول ملاقلیپور داشتید، این احتمالا میتواند بیانگر این باشد که باید دنبال چیزی فراتر از همکاری درباره شما باشیم و به نوعی نشان از یک تعلق خاطر و رفاقت دارد. درست است؟
یادم است یکبار آقای ملاقلیپور به من گفت: «حبیب! هر وقت من بهت زنگ زدم، آب دستته بذار زمین و بیا». حتی یکبار شنیدم که به مسعود کرامتی (یکی از بازیگران سفر به چزابه) گفته بود من حبیب را آسان به دست نیاوردم و به این آسانیها هم او را از دست نمیدهم. اما بعد از سومین همکاری ما در فیلم «نسل سوخته» باتوجه به نقل قولها و صحبتهای بیخودی که دیگران کرده بودند، او خیلی آسان ما را از دست داد؛ چون خدابیامرز کمی گوشی بود! (میخندد) واقعا این به دلیل مسائلی بود که بعضیها به وجود آورده بودند، چون نمیتوانستند آن دوستی را ببینند. باور کنید دوستی ما این نبود که دائم با هم حرف بزنیم، همدیگر را ببینیم و با هم جلسه داشته باشیم. واقعا دیدن ما فیلم به فیلم بود و هروقت میخواست فیلم بسازد، میگفت کار دارم بیا. ولی واقعا یک انس و الفت و صمیمیتی در همان کار اول، سفر به چزابه بین ما بهوجود آمد و ایشان مرا به خاطر رفتار و اخلاقم و شاید حس مسئولیتم در قبال کار دوست داشت. خودم هم رسول را به خاطر صداقت فراوانی که در این آدم بود، دوست داشتم. با اینکه مشهور به این بود که تند مزاج و اهل خشونت و داد و فریاد است، اما واقعا قلبش مثل قلب یک کبوتر بود. او خیلی صاف و بیغش بود و اگر موردی هم پیش میآمد، بلافاصله پشیمان میشد. بعد هم این خشونت درباره کسانی بود که حرف حالیشان نبود دیگر! (میخندد) طبیعتا اگر هر کارگردانی ببیند بازیگر یا هر عامل دیگر بهعنوان یک آدم حرفهای به کار وارد شده، اما کارش را چند بار بدرستی انجام نمیدهد، واکنش نشان میدهد. ولی خب شاید ایشان یک مقدار خشونتش بیشتر از حد معمول بود. اما واقعا قلب صافی داشت و خدا رحمتش کند.
ارسال نظر