سال دوم دانشکده من تلاش دوباره صدرعاملی بعد از ۹ سال بیکاری است، تلاشی که به دنبال تغییر سینمای یک کارگردان است اما باتلاق خاطرات دست و پای صدرعاملی را برای عبور از یک مسیر طولانی بسته است. شاید خستگی مانع از تلاش کارگردان برای نجات از این باتلاق شده است.
انگار مخاطب باید به خاطر نام بزرگی که در ابتدای فیلم به عنوان کارگردان روی پرده میبیند صبور باشد و مهلت رسیدن فیلم به نتیجه را به او بدهد. اما این صبر یک ساعت ابتدایی فیلم را میگیرد و در این یک ساعت قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد. یک ساعتی که نه به شناخت کاراکترهای به صورت عمقی کمک میکند و نه مقدمه فاجعه در اردوی دانشجویان را مهیا میکند پر از سکانسهایی که مدام از خود میپرسی این سکان برای چیست؟ یا معرفی آن شخصیت چه کمکی به روند فیلمنامه میکند؟
شاید ضعف بازیگری در ضعف فیلم بیتأثیر نباشد. صدرعاملی به دنبال انتخاب نابازیگر بود تا شاید ترانه علیدوستی دیگر از این کند وکاو بیرون آید اما شاهد درخشش خاصی در بازیگری نبودیم. بخشی از انتقادات اصلی به جریان فیلم هم به دلیل همین ضعف در بازیگری است وقتی فیلم با بحرانی ترین سکانس خود روبهرو میشود تنها چیزی که نمیبینیم بحران در بازیها و موقعیت است.
صدرعاملی انگار میخواهد در هر سکانس با فیلمهای گذشتهاش خاطره بازی کند. به عنوان مثال برای خاطره بازی با دختر کتانی پوشش یک سکانس بیربط و ارتباط با محور روایی فیلم پدید میآورد که مانند وصلهای ناجور به پروسه تدوین وارد میشود. البته فیلم پر است از سکانس های بیارتباط که هیچ کمکی به روایت نمیکند اما سکانس مذکور دیگر در نوع خود شاهکار است.
گاهی انگار کارگردانان پیشکسوت در خاطرات فیلمسازی گذشته خود گیر میکنند و حاضرند محتوا را قربانی تکنیک های گذشته کنند، از طرف دیگر هم وقتی از سبک و سینمای خود فاصله میگیرند حتی ممکن است رو به تقلید از آثار تازه سینما بیاورند این نوعی کنکاش درونی میتواند باشد تا کارگردانان قدیمی هم روی به تجربههای جدید بیاورند.
صدرعاملی انگار با «سال دوم دانشکده من» میخواهد یک قدم از سینمای خود دور شود و از سینمای اجتماعی اگزجره شده آن سال ها پا به عرصه سینمای انسانی با چال شهای درونی بگذارد، اما این دور شدن از سینما گاهی دور شدن از هویت فیلمسازی پیشکسوتان سینماست آنهایی که الان دیگر باید برای خود امضایی داشته باشند.
سینمای انسانی که صدرعاملی به دنبال آن است شاید در فیلمنامه جذابیتهای خود را داشته باشد اما آنچه با نابازیگرها تلاش به نمایشش دارد آنچیزی نیست که در بیان روایت انتظارش را میکشیم.
سینمای انسانی که صدرعاملی به دنبال آن است یک مرحله جلوتر از سینمای اجتماعی این روزهای سینماست، موضوعات انسانی مانند رفاقت و چالش با غریزه که «سال دوم دانشکده من» به دنبال آن است وقتی به سینما تبدیل میشود که چاشنی جذابیت به آن افزوده شود تا مخاطب همراه با شخصیت اصلی فیلم درگیر این چالش باشد اما در این فیلم مخاطب از دور روایت را دنبال میکند و نمیتواند با هیچ کدام از کاراکترها همذاتپنداری داشته باشد، چون در مقدمه و معرفی شخصیتها از واقعیت فیلم از واقعیت جامعه دور است و نمیتواند از بند کلیشهها رها شود. خندههای تصنعی دختران دانشکده و اختلافات مضحک سن دو دختر اصلی فیم با نامزدهایشان هم نمونه این دوری از واقعیتهاست.
دیالگهایی که برای بیانشان هیچ دلیل از جهت منطق روایی داستان یا ارتباط نمادین رویدادها وجود ندارد و مدام سوالی که در اول یادداشت بیان شد در ذهن مخاطب تکرار میشود؛ که این دیالوگ برای چه بود و کاربرد آن کجاست؟ چه کمی به شناخت از کاراکتر کرد و قرار است با دید نمادگرایی به کجای فیلم یا مخاطب بربخورد.
در نهایت میتوان این طور عنوان کرد که فیلم بهدنبال بیان و تصویر چالشی عمیق در روابط انسانی و در مواجهه با غرایز است اما آنچه دیده میشود تنها تصویری عادی از یک حادثه است.
*تسنیم
ارسال نظر