«روزهای نارنجی» اولین تجربه بلند سینمایی آرش لاهوتی به تهیه کنندگی علیرضا قاسم خان میباشد که قبل از حضور در بخش نگاه نو سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر، تجربه اکران در جشنوارههای متعدد خارجی را پشت سر گذاشته است. این فیلم موفق شده سه جایزه بهترین فیلم (با عنوان سینماگر بزرگ تازه وارد)، جایزه کلیسای جهانی و جایزه فیبرشی را از جشنواره بین المللی فیلم مانهایم آلمان از آنِ خود کند. از آنجا که یکی از شروط شرکت فیلمها در جشنواره فجر، عدم نمایش فیلم تا پیش از جشنواره میباشد، حضور «روزهای نارنجی» اعتراض بسیاری از فیلمسازان را به دنبال داشته است.
این فیلم داستان زندگی زنی میانسال به نام آبان است که واسطه استخدام زنان کارگر فصلی برای چیدن میوههای باغهای شمال است. داستان از جایی آغاز می شود که آبان در رقابت با دیگر واسطهها که همگی مرد هستند چیدن یک باغ بزرگ را در ده روز به عهده می گیرد و بقیه داستان تقلای آبان و کارگرانش برای به سرانجام رساندن این سفارش است.
مخاطب در ابتدای فیلم در آن شلوغی و جروبحث میان آبان و مردان دیگر سردرگم شده و خیلی دیر می فهمد داستان از چه قرار است.
«روزهای نارنجی» می خواهد یک فیلم کاملاً زنانه باشد با قهرمان سازی از زنی مقتدر و قوی که در محیطی مردانه با همه نامردیها و کارشکنیهای مردان اطرافش روزگار می گذراند. اما آبان داستان که در تمام طول فیلم خانم صدا زده میشود، هیچ نشانی از زنانگی ندارد؛ چه در رفتار و چه در ظاهر. چه در محیط کاری و چه در کانون خانواده. بی شک بهترین انتخاب برای ایفای این نقش هدیه تهرانی با آن ظاهر سرد و بی روح بود.
«روزهای نارنجی» ریتمی کند و کسالت بار و فیلمنامهای الکن و پرحفره دارد. مخاطب تا نیمه داستان مدام از خود می پرسد این چه زندگی است که آبان دارد؟ چرا آبان این کار طاقت فرسا و پراسترس را انتخاب کرده است و واقعا او چه لذتی از زندگی خود می برد؟ مخاطب در تمام فیلم حتی یک لحظه لبخند و خوشحالی آبان را نمیبیند. فیلمساز با طرح مشکل بچه دار نشدن آبان به دلیل افتادن از درخت هنگام چیدن محصول در بیست سال پیش، می خواهد این نوع زندگی سرد و بی روح یک زن را توجیه کند، زنی که بعد از سقط بچه اش گویی دست از زندگی شسته و با کارافراطی به قول همسرش-مجید- می خواهد از روزگار و اطرافیانش انتقام بگیرد. تنها وجه زنانگی آبان این است که سعی می کند در حق دخترانی که برایش کار میکنند مادری کند تا خلأ درونش را پر کند،
درست در انتهای داستان مجید(علی مصفا) که عملاً نقش چندانی در زندگی آبان ندارد و بدون توجه به مشکلات او در فکر خرید ماهیهای آکواریوم خود هست و آبان هم او را آدم حساب نمی کند، تصمیم میگیرد این زندگی کسالت بار ۲۰ ساله را ترک کند اما مشخص نیست چرا از رفتن منصرف می شود؟ آن هم زمانی که برای مخاطب شائبه ارتباط او با یکی از کارگران آبان شکل میگیرد. مجید با آن ظاهر بی تفاوت در پایان داستان منجی آبان می شود تا کارش را تحویل دهد و درست زمانیکه مخاطب به رابطه زناشویی آن دو امیدوار می شود در سکانس پایانی باز هم این زن و شوهر در سکوت و با ظاهری خسته و سرد در کنار هم و سوار بر وانت در جاده پیش می روند و این یعنی تکرار این ۲۰ سال و ادامه زندگی کسالت بار این زوج.
در پایان باید گفت «روزهای نارنجی» بر خلاف تصاویر زیبایش از خطه شمال و باغ های سرسبز پرتقال، فیلمی سرد و بی روح است و معلوم نیست هدف از ساخت آن چه بوده است؟ از ابتدا تا انتهای داستان هیچ تحولی در دو شخصیت اصلی داستان یعنی آبان و مجید رخ نمی دهد. داستانک ها و خرده روایت های شخصیتهای فرعی زنانی که برای آبان کار میکنند نیز تأثیری در پیشبرد داستان نداشته و بیشتر برای پرکردن زمان فیلم هستند به ویژه آنکه شخصیت هایی چون زری و فیروزه نیز که فیلمساز بر آنها تأکید بیشتری دارد در پایان بلاتکلیف رها می شوند.
*تسنیم
ارسال نظر