دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۳

نگاهی به فیلم "پلنگ سیاه"

مفهوم مهجور آفریقایی بودن در ذیل تابعیت آمریکا

فیلم "پلنگ سیاه"

سینماپرس: مهمترین نکته‌ای که در مجموعه مصورهای پلنگ سیاه وجود دارد این است که مهمترین قهرمان مجموعه کتب مصور که بسیار محبوب می‌شود، آمریکایی نیست و به کشور آفریقا تعلق دارد.

«ابرقهرمانان» برخواسته از کمیک‌بوک‌ها و کتاب‌های مصور، برخلاف تصوری که در داخل کشورمان وجود دارد، نقشی ملی‌گرایانه در تاریخ آمریکا ایفا می‌کنند. آنان همزادهای تاریخ ایالات متحده در یک قرن اخیر هستند و حضورشان در سینما و کتاب‌های مصور به مدت هشتاد سال برای آمریکایی‌ها فرهنگ ساخته است. فرهنگ ابرقهرمانی با منظومه‌سازی حماسی ریشه در نخستین تمدن‌ها دارد.

ابرقهرمانان تاریک‌ترین ترس‌های ملت آمریکا را به سوی پیروزی جمعی سوق داده‌اند. در حقیقت هویت اجتماعی مردم آمریکا، در هشتاد سال اخیر را ابرقهرمانان ساخته‌اند. این جمله متعلق به «جرج آر. آر. مارتین» نویسنده اودیسه تاج و تخت است. او می‌گوید:"تاریخ آمریکا را ابرقهرمانان، موسیقی جاز و راک اندرول ساخته‌اند. " از نظر مردم آمریکا ابرقهرمانان، قصه مصور یا فیلم سینمایی نیستند، آنان تجلی آرمان‌های آمریکایی هستند.

قهرمانانی چون سوپرمن، بتمن در اوج دوران دهه سی و چهل برای سفیدپوستان فرهنگ می‌ساخت و سیاه‌پوستان هیچ قهرمانی نداشتند. اورن سی اِوانس  (Orrin C. Evans) روزنامه فیلادلفیایی تصمیم می‌گیرد کفه بازار کمیک و ابرقهرمانان را به نفع ابرقهرمانان سیاه پوست تغییر بدهد.

در سال ۱۹۴۷ ِاوانس مجله‌ای جدید با دیدگاهی کاملا متفاوت خلق کرد که ابرقهرمانش سیاه‌ پوست بود. این کتاب‌های مصور شخصیت‌های قدرتمندی مثل «مرد شیری» و «ایس هارلم» را چهره‌ای رنگین پوست به مردم معرفی می‌کرد. اولین شماره مجله کمیک این دو ابرقهرمان مورد استقبال قرار گرفت اما اِوانس نتوانست کارش را ادامه بدهد.

نخستین ابرقهرمانان در دهه سی و چهل بوجود آمدند و بسیار سریع به نمادهای آمریکا تبدیل شدند، اما این ابرقهرمانان، نمایانگر استعاری و قهرمانی همه آمریکا نبودند.

تقریبا یک دهه بعد در اواخر دهه چهل یک «اورن سی اِوانس» در مقام یک خالق آزاد تنوعی را بوجود آورد. اما پس از انتشار شماره نخست کتاب‌های مصور با ابرقهرمان سیاه، سرمایه‌‎‌داران نژاد پرست آمریکایی او را با مانع بسیار بزرگی مواجه کردند و هیچ کس حاضر نشد، برای انتشار مجموعه کتاب‌های ابرقهرمان سیاه پوست کاغذ در اختیارش قرار بدهد.

حتی فروشندگان کاغذ در آمریکا از تصویر یک ابرقهرمان سیاه‌پوست وحشت داشتند. اگر مجموعه‌های اِوانس  منتشر می‌شد جامعه سیاه‌پوست قهرمانان خودش را می‌ساخت و دیگر نیازی به «سوپرمن» و سایر ابرقهرمانان سفیدپوست نبود. این مجموعه‌ها سبب می‌شد که نوعی توانمندسازی اجتماعی در جامعه سیاهپوستان را رقم بزند و از دید سرمایه‌داران این مسئله بشدت خطرناک بود.

سیزده سال از انتشار کتب‌مصور با ابرقهرمانان سیاه‌پوستان می‌گذشت تا اینکه استن لی در پس زمینه‌ روایت‌های مارولی‌اش مجوز استفاده از شخصیت‌های سیاهپوستان را با توجه به تحولات اجتماعی دهه شصت میلادی پیدا کرد. اسپایدرمن با یک شخصیت سیاهپوست به مدرسه می‌رفت و گاهی لباسش را می‌پوشید که این کاراکتر باعث استقبال بیشتر از این شماره خاص کمیک عنکبوتی شد.

اما در دورانی که شخصیت‌هایی مثل «مارتین لوتر کینگ»، «مالکوم ایکس» و «محمد علی کلی» به چهره‌های شاخص دهه شصت تبدیل شدند، «استن لی» توانست با قدرتی که کمپانی مارول داشت نخستین ابرقهرمان سیاه را با عنوان پلنگ سیاه خلق کند.

پلنگ سیاه، تچالا، پادشاه کشور خیالی واکاندا که در نخستین روایت‌هایش چهار شگفت‌انگیز را به کشورش دعوت می‌کند، اما وقتی آنها به این کشور می‌روند اسیرش می‌شوند و پلنگ سیاه با آنها می‌جنگند و قدرت خود را در نبرد با چهار شگفت‌انگیز به رخ می‌کشد.

 پلنگ سیاه دارای قدرت‌های مافوق بشری، توانایی ذهنی و رزمی است و یکی از مهمترین روایت‌های نخست پلنگ سیاه مبارزه با چهار سفید پوست، با توانایی‌های خارق‌العاده است.

 اما مهمترین نکته‌ای که در مجموعه مصورهای پلنگ سیاه وجود دارد این است که مهمترین قهرمان مجموعه کتب مصور که بسیار محبوب می‌شود، آمریکایی نیست و به کشور آفریقا تعلق دارد.

در واقع در متن مصور استن لی، یک شگردی نژادی وجود دارد که پلنگ سیاه نماینده همین قاره است و ورود او به قاره آمریکا در مجموعه انتقام‌گیران نوعی همراهی دیگر ابرقهرمانان است، یا اقوام او که ادعای پادشاهی واکاندا را دارند، پدرانشان در آمریکا درست به اعمال شرورانه می‌زنند.

با این حال که استن لی آنان را به خاک آفریقا الصاق می‌کند اما آنان را بدوی نشان نمی‌دهد و همین امر اشتیاق جامعه‌ سیاهان  را برمی‌انگیزد تا سایر استدلال‌ها و شگردهای جداگزینی نژادی استن لی مبتنی بر تمییز دادن سیاهان از جامعه آمریکا پنهان بماند.

 البته این مسئله را هم باید در نظر گرفت که پلنگ سیاه مطابق با یک سری از مطالبات مجموعه سیاه‌پوستان در آمریکا خلق شد. آنان می‌خواستند سرزمین سیاه‌نشین و پیشرفته خودشان را داشته باشند و همین مسئله و القا مولفان، اقبال به این مجموعه را افزایش داد.

پلنگ سیاه در ژوئیه ۱۹۶۶ منتشر شد و سه ماه بعد حزب «پلنگ سیاه» اعلام موجودیت می‌کند. در آنزمان سازمان ملی گرای سیاه‌پوستان مثل همه وقایع مربوط به آن دوران که حول جنبش‌های نژادی رخ می‌داد، بحث برانگیز شد و مطالبه رهبران این حزب، آزادی سیاهان بود.

با اینکه این حزب اعلام می‌کند نام انتخابی «پلنگ سیاه» ربطی به قهرمان مخلوق مارول ندارد، اما مولفان مارول در نتیجه در اثر فشارهای سیاسی از سوی FBI،   این قهرمان را به یوزپلنگ سیاه تغییر نام دادند.

هواداران این مجموعه معترض به این کار شدند و مارول هم مقاومت نکرد و دوباره هویت و شخصیت این ابرقهرمان به پلنگ سیاه تغییر کرد.

ابرقهرمان رنگین پوست دیگری که برای تعدیل جایگاه شاخص پلنگ سیاه خلق شد، فالکون دستیار «کاپیتان آمریکا» بود. در واقع این سیاست چندان هم پیچیده نیست که فالکون همواره در سایه کاپیتان آمریکا قرار دارد و پلنگ سیاه مجموعه ابرقهرمانان  را  در «انتقامجویان»  یاری می‌دهد.

در مورد شخصیت فالکون این تلقی و باور به مخاطبان القا می‌شد که کاپیتان آمریکا در کنار فالکون سمبل وحدت هستند، اما قهرمان اصلی کاپیتان آمریکا سفید و قهرمان ثانویه سیاه بود. نکته جالب اینجاست که فالکون چند سال پس از لغو قوانین جیم کرو (Jim Crow laws) و تصویب قانون حقوق مدنی و امضای آن توسط جانسون ظهور یافت.

روایت برگردان سینمایی کمیک مصور «پلنگ سیاه» در کشور فرضی واکاندا در شمال شرقی آفریقا رخ می‌دهد. سرزمینی دور و پنهان، سرشار از فلز قدرتمند ویبرانیوم که سخت‌ترین و انعطاف پذیرترین ماده جهان است. واکاندا کشوری یگانه در آفریقاست.  با الگوهای اسطوره‌شناسی مارولی اگر واکاندا را ارزیابی کنیم، بکری و منحصر به فرد این سرزمین، یک دلیل سیاسی دارد. واکاندا از دسترسی استعمار به دور مانده و توانسته استقلالش را حفظ و به هویتی امروزی با تکنولوژی پیشرفته دست پیدا کند. اما طی سال‌های اخیر اغلب مخاطبان قصه‌های مصورمارول، پلنگ سیاه را به عنوان یکی از اعضای تیم انتقامجویان معرفی شناخته‌اند.

در این روایت مستقل، تچالا، پس از مرگ پدرش در یک حادثه تروریستی به کشور خودش باز می‌گردد که به عنوان پادشاه جدیدی بر تخت سلطنت بنشیند، اما با مقاومت اریک (مایکل جوردن) روبرو می‌شود که یک کماندو سابق نیروهای ویژه آمریکاست که می خواهد با کودتا در واکاندا به ویبرانیوم دست پیدا کند و از قدرت آن برای تسلط بر سایرملل جهان استفاده کند.

چیستی قهرمان پلنگ سیاه در روایت همین چند خط مشخص می‌شود. پلنگ سیاه اهرمی است که مانع قدرت‌گرفتن فردی می‌شود که به می‌خواهد به نبرد با قدرت‌های برتر سیاسی – نظامی جهان برود. در واقع پلنگ سیاه، اهرم مهار، قدرت‌های ذاتی آفریقاست.

از تفسیر سیاسی در متن پلنگ سیاه، دوری می‌کنیم اما  مفاهیم آفریقایی، مبتنی بر حفظ مسئولیت اجتماعی برای حفظ امنیت جهانی، اهرمی سینمایی و داستانی است که به کشورهای قاره سیاه توصیه می‌کند، مرتبه قدرت یافتن خود را در عرصه‌های مختلف درک کنند و از خط قرمزهای مشخصی عبور نکنند.

فیلم پرسش اصلی خود را با مفهوم آفریقایی بودن آغاز می‌کند. آفریقا کجاست و آفریقا چگونه سرزمینی می‌تواند باشد؟ پلنگ سیاه چگونه می‌تواند آفریقا را توصیف می‌کند؟ این‌ها سئوالاتی است که با تصویرسازی یک اثر مارولی، اتوپیای متفاوتی ارائه می‌دهد. مارول آفریفا را به شکل متفاوتی تعریف می‌کند، از منظر سازندگان پلنگ سیاه، آفریقایی بودن یعنی متمایز بودن.

این مفهومی است که در سراسر فیلم جاری است و شاید به خاطر همین مفهوم فیلم به درستی یا نادرستی در میان لیست برگزیدگان آکادمی اسکار قرار می‌گیرد. مفهوم مهجور آفریقایی بودن را تا حدودی در ذیل تابعیت آمریکایی بودن قرار می‌دهد، به هر حال یکی از ستارگان گروه انتقامجویان(اونجرز)، پلنگ سیاه است.

بحث درباره درونمایه فیلم، درباره مسیر و آینده یک کشور است. کشوری که قدرتمند است که یا باید با سلطه جویی نظامی قدرت خود را به ملل جهان تحمیل کند یا باید از قدرت خود به ملل جهان  با اشاعه تفاهم در جهان استفاده کند؛ در مبارزه علیه قدرت‌های که مارول (بخوانید آمریکا) آنها را متخاصم می‌داند.

به همین دلیل قدرت به عنوان یک مفهوم مارولی به مخاطب در سراسر فیلم القا می‌کند که تمام قدرت‌های پراکنده جهان باید در خدمت قدرت مرکزی یعنی ایالات متحده قرار بگیرند.  نباید هر اثر سینمایی مارولی صرفا سرگرمی تلقی کنیم. فیلم پلنگ سیاه اساطیر قصه مصور را به دنیای امروز مربوط می‌کند.

فیلم پلنگ سیاه درباره قدرت اقلیت‌هاست، درباره چهره‌هایی  که خودشان را به صورت قهرمان یا ابرقهرمان می‌ینند. مفاهیمی سیاسی – اجتماعی بسیاری در فیلم وجود دارد.

حتی فیلم ابرقهرمانی جنگ داخلی کاپیتان آمریکا در همین کهکشان مارول، در مورد جدال سیاسی درباره روابط بین الملل است. جدال در آن فیلم تخیلی بود. جدال‌هایی که در پلنگ سیاه مطرح است درباره این مفهوم است که  مسئول جهان واقعی، در کشورهای غیرآمریکایی، به صورت تمثیلی باید در برابر افراطی‌گری بایستد.

داستان فیلم هم به انگیزه‌ها و رفتار شخصیت‌های افراطی می‌پردازد. فیلم درباره نبرد میان خیر و شر است، اما مانع تراشی در مقابل به قدرت رسیدن افراطی‌گری  به یک جریان سیاسی مهم در هالیوود و حتی فراتر از هالیوود و مارول تبدیل می‌شود و در لیست نامزدهای اسکار قرار می‌گیرد.  

ویبرانیوم و واکاندا وجود خارجی ندارد و همه می‌دانند قدرت‌های ابرقهرمانی تخیلی است، اما انگیزه‌های شخصیت‌های فیلم از جهان واقعی بیرون می‌آید و تقریبا در جهان کودکان و نوجوانان، ایستادگی در مقابل افراطی‌گری غیرآمریکایی تبدیل به یک آموزش آمریکایی می‌شود.   

به همین دلیل اغلب منتقدان آمریکایی پلنگ سیاه را بهترین فیلم ابر قهرمانی قرن توصیف کرده اند. این فیلم توفیقی سه جانبه است هم در وقت شناسی و هم در استعداد و در موضوع. بهره برداری از سیاست، هویت و نژاد محور بودن فیلم به کلیت اثر یک توان تازه بخشیده است.  

تچالا با کمک خواهرش یوری (لتیشیا رایت) و جاسوس اداره مرکزی واکاندا، توطئه دلال خبیث اسلحه (اندی سرکیس)  را برای سرقت ویبرانیوم درهم می‌شکند. صحنه تعقیب و گریز در خیابان‌های شهر بوسان کره جنوبی نمونه از سبک چالاک فیلمسازی برایان کوکلر است که سنت‌های فیلم‌های ابرقهرمانی استودیوی مارول با تاکید بر نقش سیاسی – اجتماعی زنان  در مقابل گزینش‌های اجتماعی در مقابل پیش روی جوامع معاصر به روز می‌شود.

*تسنیم

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.