به گزارش سینماپرس، سال 97 مملو از نمایشهایی فراموششدنی و فراموشناشدنی است. البته کفه ترازو گروه اول سنگینتر است. تئاتر سال 97 هوای جذابی در حوزه اجرا تنفس نکرده است. نمایشها به سبب شکل تولید و کمحوصلگی در ساخت، به هر ضرب و زوری روی صحنه میروند و نتیجه کار صرفاً برای پیشبرد گیشه است. در این میان هستند آثاری که توانستند نظر مخاطب و منتقد را یک جا جلب کند و برخی نیز به غافلگیریهای سال بدل شدند. به زعم من یکی از غافلگیریهای سال 97 نمایش «نامبرده» علیاصغر دشتی است، نمایشی که در یک سکوت خبری روی صحنه رفت و ناگهان به بمب اجراهای ایرانشهر بدل میشود. نمایش با حضور بازیگران مشهورش - که در دیگر آثار دشتی چنین پررنگ نبوده - مورد توجه منتقدان قرار میگیرد و از عباراتی چون «خودافشاگری هنرمند» در توصیفش به کار میبرند. خودافشاگری که برآمده از بخش پایانی نمایش است.
اما برنده شدن جوایز فجر در جشنوارهای که بالا و پایین کم نداشت به غافلگیریهای نمایش افزود. در حالی که همه منتظر بودن نامی چون فرزین محدث یا پیام دهکردی از پاکت بیرون جهد؛ نام اصغر پیران که مشهورتر از دو بازیگر نبود از پاکت بیرون میآید و در نهایت دشتی با بردن جایزه کارگردانی جایگاه نمایش و موفقیتش را تثبیت میکند. این تثبیت نیز زمانی حاصل میشود که دشتی در موقعیت هنری مناسبی قرار ندارد. پروژه «متاستاز» او دیده نمیشود و کنسرت-نمایش «سی» نیز با انتقادهایی روبهرو میشود. بسیاری ترکیب دشتی و نغمه ثمینی را در آن ستارهزدگی نمیپسندد و برخی از فقدان ذکر نام آنها به عنوان خالقان اثر یاد میکنند. این وضعیت در حالی بود که حمید نعمتالله که قرار بود از «سی» فیلمی تهیه کند، نامش در تمام تبلیغات پروژه بود؛ ولی خبری از علیاصغر دشتی در مقام کارگردان نبود. او حذف شده بود و چه اقتصادی و چه هنری.
دشتی یک تجربه قائممقامی تئاتر فجر را نیز از سر گذرانده بود و اکنون نیز مهمترین گزینه دبیری جشنواره فجر 38 است؛ اما برای دشتی و رهبر گروه دنکیشوت این چیزها سبقه هنری نمیآورد. علیاصغر دشتی کسی بود که روزگاری «ملانصرالدین» و «شازده کوچولو» اجرا کرده بود و در مولوی و تئاتر شهر هوادار جذب کرده بود. او استاد موفق و محبوب سینماتئاتریها بود و گروه فعلیش ترکیبی از دانشجویان سابقش هستند. او مربی بود و ایده داشت؛ اما در این سالها او فقط یک دشتی بود که در محافل و مجامع دعوت میشد. چیزی بروز نمیداد و کمکار شده بود.
اولین تجربه دشتی در ایرانشهر اما بازگشتی غافلگیر کننده بود. نمایش با فروش خوبی روبهرو میشود - که نمیتوان حضور بازیگرانی چون نگار جواهریان و آتیلا پسیانی را در اثرگذاری بر گیشه نادید گرفت - و بیش از هر نمایشی در آن بازه زمانی مورد نقد قرار گرفت. نقدهایی که بیشترشان تحسین بودند و اندکی تقبیح. تحسینها از جسارت در شکست فردی و خودافشاگری میگفتند و اینکه چگونه دشتی خودش را مجاورت گورباچوف تا سرحد نابودی و زوال پیش میبرد و آن را با رقص پایانی عیان میکند. مخالفان اما آن را محصول خودشیفتگی کارگردان و محافظهکاری سیاسی آن میدانستند. آنها حتی میگفتند او گورباچوف را از سیاست بری کرده است و تصویر مهم او در تاریخ را مخدوش کرده است؛ اما مگر داستان نمایش «نامبرده» چه بود.
علیاصغر دشتی برای اجرای یک نمایش بزرگ به روسیه دعوت میشود. مدیر یک فستیوال از او ایدهای میخواهد و ایده دشتی اجرای چهار روزه نمایشی در خیابانهای سنپترزبورگ، شهر «شبهای روشن» است که هر اجرا هشت ساعت به طول میانجامد. مدیر اما در میانه تمرینها از مشکلات مالی میگوید و دشتی را در تنگنا قرار میدهد تا در نهایت دشتی نمایش را رها میکند و به همراه یاورش به ایران بازمیگردد. او در این مسیر متوجه آنچه از دست شده میشود و مهمترین از دست رفته را مادرش میداند. تماسهای تلفنی مادرش که با لهجه یزدی صورت میگیرد قرار است خبری از ریشههای فرهنگی اولیه دشتی دهد و در نهایت با یک رقص تقدیمی به مادرش مرز زبانی شکل گرفته را بشکند تا به زبانی جهانیتر دست یابد.
در مدت روایت نمایش او به شکل خیالی با گورباچوف مصاحبه میکند. مردی که در یک بزنگاه قدرت را رها میکند تا آن گونه که خودش گفته از خونریزیهای بعدی جلوگیری کند. گورباچوف اهل روسیه است و از قضا به واسطه همسرش آیدا یکی از سینهچاکان تئاتر است. او نقاط مشترکی با دشتی پیدا میکند و در میانه نیز جایش را با دشتی عوض میکند تا دشتی مورد مصاحبه قرار گیرد و در فیلم حضور پیدا کند. پس به نوعی او و گورباچوف دو شخصیت خودافشاگری میشوند که طعم شکست را در سرزمین شبهای روشن چشیدهاند.
آنچه منتقدان را در «نامبرده» مجذوب خود کرده بود شیوه اجرایی است که دشتی برای کارش برگزیده بود. دشتی در ابتدای نمایش شرحی از خودش نقل میکند. از اینکه چه شد یزد را رها کرده و راهی تهران میشود و چطور لهجه یزدیش دیگر شنیده نمیشود. او سپس وارد سفر روسیه، مصاحبه با گورباچوف میشود و در جایی که باید داستان مذاکراتش با مدیر فستیوال را نقل کند، عنان کار را به نگار جواهریان میسپارد. او در نقش معین البکای نمایش دشی روی صحنه حاضر میشود و روایت را در دست میگیرد. او چیزی را روایت نمیکند. تنها از شرایط خودش و شباهتها میگوید و در یک نمایش علیاصغر دشتی را به سه بازیگر تکثیر میکنند تا آنان شبیه دشتی، مترجم و مدیر روسی فستیوال را بازی کنند. یک بازی نسبتاً کمیک که در آن شرح مذاکرات روشن میشود. در دل ماجرا نیز نسخه تعزیه نمایش «آمادئوس» با حضور موتزارت در نقش اولیا و سالیاری در نقش اشقیا اجرا میشود که از اجراهای اجرا نشده دشتی است.
اما آیا این رویه دشتی کار جدیدی بود؟ آیا او تکنیک نابی را رو کرده بود که چنین غافلگیری را رقم زند؟ پاسخ برای نگارنده منفی است. از دید نگارنده دشتی به گذشته خود بازگشته بود. به همان جایی که در تئاتر به شهرت رسیده بود و در میانه دهه هشتاد در مجلات و روزنامهها از او حرف میزدند. همان تکنیکی که علی شمس، همراهش در گروه دن کیشوت، در بحث متن بیشتر پی میگیرد و شاید اوجش میشود «داستان میان رودان». جایی که ادبیات کهن قصد میکند ردی از خود در نمایش بیابد و حتی در جایی مثل «شب دشنههای بلند» خود را آمیخته در سنتهای ایتالیایی نیز مییابد.
اما علیاصغر دشتی مسیر دیگری را دنبال کرد که برایش نوعی رکود هنری به همراه داشت. کسی دشتی را برای «سی» به یاد نمیآورد. اساساً کسی «سی» را با دشتی نمیشناسد. برای یافتن یک دشتی هنرمند نیاز به یک غافلگیری بود. یک غافلگیری که دشتی را به گذشتهاش متصل کند و اساساً در باب گذشته او هم باشد. اما گذشته هیچوقت بازنمیگردد. گذشته را تنها میشود بازآفرینی کرد و «نامبرده» صرفاً یک بازسازی بود؛ اما یک بازسازی پرزرق و برق. با حضور بازیگران شناختهشده و حرفهای در نمایشی که قرار است حرفهای باشد و شاید این مهمترین غافلگیری «نامبرده» باشد. اینکه علیاصغر دشتی دیگر آن دشتی مولوی نیست، او دشتی ایرانشهر است و برای مختصات ایرانشهر نمایش تولید میکند و دقیقاً باید از واژه تولید استفاده کرد. او شاید در پروسه خلق اثری عاشقانه در سنپترزبورگ با مقوله منفی تولید مواجه شده است. جایی که Production بودن اثر هنری مستلزم داشتن پول و پولسازی است. دقیقاً همان چیزی که ایرانشهر میطلبد. پس پروژههای کار نشدهای چون تعزیه آمادئوس نیز از حالت تجربی و شخصی خارج میشود و به گیشه بدل میشود.
پس خودافشاگری نیز باید زیر سوال برود. آیا واقعاً علیاصغر دشتی خودافشاگری کرده است؟ آیا نمیتوان شک کرد کسی که در اثرش از وانمودها و جهان مخفیش میگوید هنوز در مخفیگاهش نهان شده باشد؟ همانند شخصیتهای فیلم Room in Rome که هر چه پیش میروند با وجود افشاگری بیشتر و بیشتر در مخفیگاه خود مخفی میشوند و در نهایت مجبور به ترک هم میشوند؛ چون راهی به مخفیگاه یکدیگر ندارند. آیا حضور گورباچوف، آن هم با بازی آتیلا پسیانی مخفی شدن به شیوه دیگر نیست؟ ممکن است پاسخ این پرسشها منفی باشد و شاید هم مثبت؛ اما یادمان باشد دلیل آن خودافشاگری طنازانه پایانی مواجهه با مادر است. با پایان نمایش یکی از مخاطبان به من گفت چرا به جای رقصیدن به مادرش زنگ نزد؟ پاسخی که برایش نداشتم و به نظر معقول میآمد؛ ولی میتوان گفت این یک درام است و همه چیزیش باید دراماتیک باشد، حتی همین خودافشاگری.
پس غافلگیری کامل میشود. مخاطب از یک درام به ظاهر مستند غافلگیر میشود و تسلسل غافلگیریها به جایی میرسد که خیال میکنیم این یک مستند است؛ فارغ از اینکه میشود یک مستند را دراماتیک نوشت و اساساً مستند واقعیت نیست و یک بازنمایی است و بازنمایی نمیتواند افشا باشد. بازتابی است از یک مخفیگاه و به نظر هنوز برای رسیدن به مخفیگاه علیاصغر دشتی زود است و او خودش میداند. میخواهد بدانیم زیرک است و این نمایش نمادی بر آن است. جایی که میتواند موافق و مخالفش را به جان هم بیاندازد.
ارسال نظر