به گزارش سینماپرس، نیازی نیست سری به صفحه حوادث روزنامهها بزنید؛ امروزه بمباران خبری دعواهای خانوادگی و دوستانه و دشمنانه آنقدر بالا گرفته است که چه بخواهید و چه نخواهید هر روز با قصه جدیدی در فضای مجازی مواجه خواهید شد. قصههایی که برخی از آنها سروشکل گنگستری پیدا میکند و افراد معمولی در آنها هفت تیر به دست و چاقو به دست هستند و هر لحظه کسی بد بگویید هفت تیر خود را از جیب درآورده یک گلوله در مغز او خالی میکند و لابد مثل کارتونهای خارجی بعد از فوت کردن دودش آن را در جیب میگذارد و به راهش ادامه میدهد.
شاید لبخند بزنید اما با یک سرچ ساده میتوانید بفهمید نمایش خشونت در قاب تصویری با فراگیری بالایی چون رسانه ملی چقدر به قبح زدایی از آن و تأثیر روی ضمیر ناخودآگاه منجر میشود. البته در این گزارش قصد نداریم بگوییم اگر فلان رفیق دوست چندین ساله خود را بر اثر یک عصبانیت لحظهای چاقو زد و یا حتی سیاستمدار معروف که به متانت و آرامش معروف بود به قتل همسرش متهم شد دلیلش دیدن سریالهای تلویزیون بوده است اما سوال اینجاست که نقش تلویزیون در فضای ناآرام جامعه امروز که هرچقدر بیشتر به سمت تنشها و جدالهای لفظی و کلامی و فیزیکی میرود، چیست؟ سریالهای تلویزیون در معنویترین ماه خدا باید بر صبوری و آرامش و کنترل فردی و خویشتنسازی تمرکز کنند یا اینکه هرکسی چماق به دست گیرد و سعی کند جامعه ایده آل و آرمانشهر خود را بسازد؟
این مقدمه کوتاه هشداری است برای پرداختن به یکی از سریالهایی که در شبهای ماه مبارک رمضان روی آنتن رفت؛ سریال «برادرجان» به نویسندگی سعید نعمتاله و کارگردانی محمدرضا آهنج که از همان قسمتهای اول با اقبال مخاطبان هم رو به رو شد.
اگرچه نظرسنجی صداوسیما سریال «برادرجان» را به عنوان پربینندهترین سریال رمضانی معرفی کرد اما خیلی هم نتیجه دور از ذهنی نبود که این سریال طرفداران زیادی داشته باشد چراکه ساعت پخش مناسب که اولین نمایش در باکس سریالهای تلویزیونی بعد از افطار بود، شروع پرکشش و حضور بازیگران متنوع به ویژه علی نصیریان همه از شاخصهایی بودند که این سریال را مورد توجه بسیاری قرار داد.
با این حال قصه سعید نعمتاله نویسنده سریال که کنشمند و پرکشش آغاز شد به تدریج در طول سریال رنگ باخت؛ قصهای که ابتدا برای مخاطب این تصور را به وجود آورد که قرار است با یک اثر ویژه و جدید درباره حقالناس و حتی حق طلبی مواجه شود اما در ادامه مخاطب را با سردرگمیهایی مواجه کرد.
شروع قصه با ماجرای یک حق خواهی
خانواده کریم بوستان سالهاست به دنبال حقی است که از طرف چاووش یکی از فرزندان بدری شریک سابق کریم انکار شده است. کریم و بدری دو شریک بودند که به همراه توکل، عهد برادری با هم بستهاند و این برادری تقریباً همه اتفاقات زندگیشان را تحت تأثیر قرار داده است.
کریم هیچ مدرکی برای اثبات حقش ندارد. چاووش مدرک را که یک دستنوشته بوده سوزانده و تنها کسی که آن را دیدهآراز فرزند دیگر بدری است. در همه این دعواها خانواده چاووش جز آراز که خواب بی تابی پدر را میبیند و به ایفای این حق برخاسته است پشت او هستند از جمله عاطفه خواهرش که چه زمانی که نمیداند و چه زمانی که میفهمد حق با کیست قرص و محکم پشت برادرش درمیآید و حنیف نابرادریاش که بی کله است و دنیا برایش در چاووش خلاصه میشود و حتی حاضر است به خاطر او به سوزاندن حجره دیگری یا حتی خانه همسرش به پا خیزد.
قصه سریال در همان چند قسمت اول برای مخاطب رو میشود و مخاطب در ادامه باید ببیند ماجرای حق پایمال شده به کجا میرسد. نکتهای که تقریباً تا دو سه هفته اول سرانجامی نداشت و مخاطب را با قصههای فرعیتری برای اثبات این حق مواجه کرد. این نوع روایت که بیشتر قصه را در عرض پیش برد تا در طول، بیشترین ریسکش حفظ کردن مخاطب بود و شاید همین دلیل باعث شد نویسنده تلاش کند با کشمکشها و جنجالها و اتفاقات متعدد مخابطش را همچنان نگه دارد؛ سلسله جنجالها و تنشهایی که احتمالاً در کنار هم قرار گرفتن شأن در یک سریال بیسابقه بوده است.
قصه گویی به سبک فارسی اما لوطیمنشانه
سریال «برادرجان» بیشتر از تهیهکننده و کارگردان با امضای سعید نعمتاله و دیالوگهای آهنگین او شناخته میشود. نعمتاله برخلاف برادرش حمید نعمتاله که معمولاً رگههایی از طنز در آثارش چه سینمایی و چه تلویزیونی دیده میشود آثارش از فضایی جدی و ملودرام برخوردارند و آخرین اثرش نشان داد میتواند بی هیچ حد و مرزی خشونت را هم برای تک تک کاراکترهایش به تصویر بکشد.
سعید نعمتاله
او حالا بعد از چندین سریال سبک و سیاق خاص خودش در دیالوگ نویسی را پیدا کرده است؛ دیالوگهایی آهنگین با استفاده از واژهها و عباراتی که اگرچه امروزه با لحن نعمتاله در ادبیات شفاهی مردم استفاده نمیشود اما میتواند ویژگی منحصر به فردی به دیالوگها بدهد و مخصوصاً میتواند برای بازیگری که آنها را ادا میکند جذابتر باشد.
از جایی به بعد مخاطب با نوعی اغراق و کاریکارتوریزه شدن دیالوگها مواجه میشود و آنچه میتوانست نقطه قوت سریال باشد با تاکید بیش از حد برای کاربرد این ادبیات خاص برای همه شخصیتها گاه به جملات آهنگینی تنه میزند که صرفاً قرار است حس موزون بودن را تلقین کنداز جمله مختصات این دیالوگها استفاده از ضربالمثلها و کنایههای ادبیات پارسی است و به کار گرفتن واژههایی که احتمالاً در ادبیات کهن دوره معاصر بیشتر میتوانسته کاربرد داشته باشد. در «برادرجان» که مثل همه کارهای نعمتاله روی مردانگی و لوطیگری و لوطی منشی و استحکام ارتباطات خانوادگی تاکید دارد کاربرد این ادبیات به اوج خود میرسد؛ مخاطب با نوعی اغراق و کاریکارتوریزه شدن دیالوگها مواجه میشود و آنچه میتوانست نقطه قوت سریال باشد با تاکید بیش از حد برای کاربرد این ادبیات خاص برای همه شخصیتها گاه به جملات آهنگینی تنه میزند که صرفاً قرار است حس موزون بودن را تلقین کند.
این دیالوگها برای بازیگران پیشکسوت و توانمندی چون علی نصیریان بیشتر و جذابتر بر زبان چرخید. اگرچه که او طی نشست خبری سریال بیان کرد که ادای این دیالوگها گاه با سختیهایی برایش همراه بوده است. با این حال بیشترین کسی که توانست این دیالوگها را از آن خود سازد نصیریان در قامت نقش کریم بوستان بود که توانست با نفس خود در ساز آهنگین این ادبیات بدمد.
بعد از او حسام منظور با نقش چاووش بهتر توانست واژگان پرطمطراق نعمتاله را ادا کند و البته از آنجایی که بیشتر بازیگران سریال از میان پیشکسوتها و تئاتریها انتخاب شدند ادای جملات و واژگان کمتر از قاعده بیرون زد و جز در مواردی که به سجاد افشاریان یا ندا جبرائیلی میرسید ساز ناکوکی نبود.
با این حال فارغ از شوخیها و حتی مخالفانی که به این شیوه از دیالوگ نویسی نعمتاله نقد دارند میتوان گفت ساختار این دیالوگها به دلیل موزون بودن توانست در جذابیت شنیداری کار مؤثر باشد و دست کم از شیوه سطحی و روتین فیلمنامههای تلویزیونی فاصله گیرد.
فیلمنامهای گرفتار در دورهای باطل
از ساختار دیالوگها که بگذریم محتوای فیلمنامه نعمتاله هرچقدر شروع خوبی داشت بعد از چند قسمت در دور باطلی از دعواهای میان کاراکترها، کشمکشها، قصههای فرعی و جدلهای باطل گرفتار شد. جدلهایی که بیشتر از اینکه به استحکام قصه و جذابیتهای دراماتیک سریال کمک کند به بار کمی سریال افزود و بلاتکلیفی قصه را مشهود کرد.
این بلاتکلیفی نه تنها در قصه و پایان بندی که در کاراکترها نیز هویدا بود و مخاطب را هر لحظه با سوال و حیرت تازهای مواجه میکرد. فیلمنامه به دلیل همان پیش رفتن در عرض، قصه جدیدی نداشت که برای مخاطب تعریف کند و از جایی به بعد ماجرای حق خواهی بوستان و انکار چاوش به کشمکشهایی بیهوده تبدیل شد که یکی حقش را طلب میکرد و دیگری انکارش میکرد. در این کشمکشها حضور دیگر کاراکترها تنها برای آب و تاب دادن به قصه بود و اتفاق جدیدی رخ نمیداد و حتی گاه از رسالت شخصیت الگو و قهرمان داستان هم کاست.
مثلاً کریم بوستان اصرار دارد دختر خواندهاش لیلا را به آراز برساند، از طرفی از آراز میخواهد حقیقتی را که میداند در ملأ عام بگوید اما وقتی میبیند بین آراز و برادرش دشمنی میافتد میگوید دشمنی بین بچههای بدری را نمیخواسته است. او از طرف دیگر تا پای قسم و دادگاه پیش میرود و باز وقتی پای ارعاب و تهدید حنیف وسط میآید کنار میکشد.
از دیگر عجایب قصه این است که کریم ۱۵ سال تلاش دارد حق بودنش را ثابت کند و بعد با توجیه درمان کلیه همسرش الفت بهناگاه آبروی خود را بر باد میدهد و در ملأ عام به دروغ میگوید که حق با چاووش بوده و جالب آنکه بعد از این موقعیت تراژدیک نویسنده دیگر هیچ اشارهای به کلیه الفت نمیکند!
چاووش اما شخصیتی مجهول دارد، او که ابتدای سریال به خاطر حجره آتش زدن برادرش حنیف با او برخورد میکند تا بگوید قرار است تنها مجرم و خطاکار خانواده خودش باشد با هر قسمت ابعادی از دیکتاتوری و لجاجت در شخصیتش فاش میشود و تا منتهای منفور بودن پیش میرود. بازگشت ناگهانی حلیمه و ماجرای مرتضی نیز از آن بخشهای داستان است که بودنش هدف خاصی را دنبال نمیکند ولی هر چند قسمت یک بار حضور این کاراکتر را باید یادآوری شود.
این ملغمه شخصیتهای بلاتکلیف حتی گریبان کاراکترهای مثبت قصه را هم میگیرد و آنها را هم بی منطق میکند. به طور مثال لیلا و آراز با وجود یک دعوای کهنه میان خانوادههایشان به ازدواج با هم اصرار دارند؛ اما چندین بار وسط دعوا از هم دل میکنند و باز یک باره تصمیم به ازدواج میگیرند. بگذریم که با همه مصیبتی که برایشان رقم میخورد و به رقم پروسه غیرمنطقی زندگی چند شبانه روزی و خوابیدن در کلبه و چادر مسافرتی با یک دعوا از جدایی حرف میزنند و آرازمیرود و غیبش میزند.
آراز که علمدار حق طلبی در سریال است و میگوید به خاطر خدا این کار را کرده از همه بلاتکلیفتر است، از او که همه حسابهایش هم در دست چاووش مسدود شده است شخصیتی بی عرضه و گاه کودن به نمایش گذاشته میشود و انگار جز کار در میدان تره بار مهارت دیگری ندارد. او مدتی هم غیبش میزند تا وقتی که لیلا پیدایش کند و با ستار او را به میدان معرکه برگردانند. اکثر شخصیتها در این سریال به لحاظ محتوایی و منطق روایی خود قصه جایگاه درست و ثابتی ندارند پس مخاطب نمیتواند اعتباری چندانی برایشان متصور شود و این همان ویژگی دیگر این قصه بلاتکلیف است.
دو برگبرنده؛ کریم بوستان و تیتراژ
میتوان گفت انتخاب بازیگران این سریال با نوعی موفقیت همراه بوه است و اغلب بازیگران به خوبی توانستند مخاطب را با خود همراه کنند. حضور بازیگران تئاتری مثل حسام منظور و سعید چنگیزیان و بازیگران کارکشته مثل حسن پورشیرازی در یک موقعیت منسجم قرار گرفت و شاید از محمدرضا آهنج کمتر انتظار میرفت که بتواند چنین موقعیت یک دستی را رقم بزند.
در این موقعیت حتی بازیگرانی مثل مارال فرجاد و یا کامران تفتی که سالها در تلویزیون کار کردهاند بیشتر به چشم آمدند. با این حال همچنان میتوان با قاطعیت بیان کرد که حضور علی نصیریان برگ برنده این سریال بوده است و دیگر بازیها زیر سایه بازی درخشان او قرار گرفته است.
میتوان از صدای سالار عقیلی و قطعهای که وی برای تیتراژ سریال خواند هم بهعنوان یک برگ برنده دیگر این سریال یاد کرد که مخاطب را بعد از موقعیتهای نفسگیر دعوا و بحث و جدل با آرامش و لطافت همراه کرد. قطعهای که یک بار دیگر توانمندی سالار عقیلی را نمایش داد و ملودی گرم و گیرای آن مخاطبانش را به خود جذب کرد.
تیغ خشونت؛ عنصر تازه سریالها
یک نکته درباره سریالهای رمضانی امسال تلویزیون حائز اهمیت است و آن اینکه همه آنها گاه از یک اثر ملودرام خارج شده و به اثری با صحنههای خشونتآمیز تبدیل میشوند که اگرچه به ژانر اکشن نمیرسد اما خانوادگی کردن این خشونت چندین برابر بدتر از فیلم و سریالهای اکشن و جنایی است چون مخاطب آنها را با یک فاصله گذاری و تفکیک تماشا میکند و اتفاقاً اینها را از جنس واقعیتهای زندگی خود میبیند. با این حال احتمالاً سازندگان نمیدانند نمایش این حد از جنجال در خانوادهها حتی برای بیان نصیحت و دعوت به خوبیها چه تبعاتی و چه تأثیری بر مخاطب میتواند داشته باشد چه برسد آنجا که هرکسی میخواهد خودش پیت نفت به دست بگیرد، چماق بردارد و یا بدون تماس با پلیس و قانون، قانون را اجرا کند.
عجز نویسنده در ارائه پایانبندی درست تا آنجا پیش میرود که کریم بوستان را میکشد و در سکانس بعد با گذشت چند ماه که به صورت زیرنویس دیده میشود همه اعضای خانوادههای بوستان بدری و توکل جز مهتاب و منیژهدورهمی گرفتهاند. آن همه دعوا و چالش یک باره تمام میشود! در «برادرجان» حجم زیادی از خشونتهای کلامی، درگیریهای لفظی و تنشهای تهدیدآمیز میان کاراکترها اتفاق میافتد. وقتی از خشونت سوال میشود معمولاً سازندگان آن را با عواقب رفتارهای نادرست کاراکترهای سریال قیاس میگیرند و اینکه اگر کاراکتر نتیجه رفتار خود را ببیند لزوماً نمایش خشونت بدآموزی ندارد.
سوال اینجاست اگر مخاطب سریال را تا آخرین قسمت ندید چه باید کرد؟ اگر عاقبت اعمال کاراکتر آنچنان که باید تأثیرگذار نبود چه؟ اگر مخاطب علاقمند شد وجه منفی و ضدقهرمان کاراکتر را محقق کند چه؟ از همه مهمتر اگر کاراکتری مثل حنیف با آن همه تهدید و ارعاب و وحشت ایجاد کردن با هیچ قانونمند و منطقی مواجه نشد و بلاتکلیف ماند چه؟ در کنار او چاوش هم که در سریال رفته رفته به شخصیتی عصبی، منفور و منفی تبدیل میشود و مخاطب عقوبتی برای او هم نمیبیند.
لوطیگری یا قانون جنگل
قسمت پایانی سریال «برادرجان» حکم آب سردی بر تمام مخاطبان امیدوار سریال را داشت؛ در این قسمت انگار قرار بود کاراکترها یک بار دیگر به بی قانونی کشور و هرج و مرج جامعه شأن حکم صادر کرده و خودشان به ایفای حق بپردازند!
کریم بوستان که تا الان روی قانون و حکم و منطق و دادگاه تاکید داشت حالا خودش آستین بالا میزند تا حق زیاده خواه را بر کف دستش بگذارد و بچههای بدری را از چنگال او نجات دهد. جامعهای که قرار است در هر قسمت به سمت مدنیت و قانون پیش رود بیشتر به یک خشم فرومانده به یک زخم چرک کرده میماند که حالا هرکسی باید خودش چوب دستی بردارد و عدالت اجرا کند. این قبیله گرایی احتمالاً جامعه آرمانی نعمتاله است که دوست دارد الگو و قهرمان در کنار ضدقهرمان با کاراکترهای منفی تر داستان متحد شوند و زورآزمایی کنند.
عجز نویسنده در ارائه پایانبندی درست تا آنجا پیش میرود که کریم بوستان را میکشد و در سکانس بعد با گذشت چند ماه که به صورت زیرنویس دیده میشود همه اعضای خانوادههای بوستان بدری و توکل جز مهتاب و منیژه دورهمی گرفتهاند. آن همه دعوا و چالش یک باره تمام میشود و شخصیتها در نبود بوستان به خوبی و خوشی رسیدهاند و قصه اکشن-تگزاسی نعمتاله به یک باره با پایانی امیدوارانه و خوش خاتمه مییابد! اینگونه سریالی که در اوج آغاز شده بود، در ادامه افول کرد و در پایانبندی گویی دست به یک خودکشی زد!
*مهر
ارسال نظر