به گزارش سینماپرس، وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده. فکر کردم خواب است. گفت: «من فردا شهید میشوم. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید شهید نمیشوم... من فردا از اینجا میروم و میخواهم با رضایت کامل شما باشد.» کلی گفتوگو کردیم و آخر رضایتم را گرفت. نامهای به من داد که وصیتنامهاش بود. گفت: «تا فردا باز نکنید.» نگاهش کردم، گفتم: «یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمیبینم؟» مصطفی گفت: «نه.» در صورتش دقیق شدم و بعد چشمهایم را بست، گفتم: «باید یاد بگیرم، تمرین کنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم.» یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر بر نمیگردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم و آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود... مصطفی در اتاق نبود. این بخشی از خاطرات خانم غاده جابر، همسر لبنانی مصطفی چمران است. شاید در زندگیهای روزمره شهری و آپارتمانی، چنین لحن و رفتاری فارغ از کشش عصبی و درک نرمال افراد باشد اما حقیقت این است که انسانهای خاص و خارقالعاده، روی همین زمین و در کنار ما زندگی میکنند و گاهی جامعه آنها را منزوی کرده و گاهی اجازه داده تا سکان کشتی اجتماع را به دست بگیرند. لحظات تاریخی و دورانساز بشر معمولا همان اوقاتی رقم خورده که چنین شخصیتهایی میداندار صحنه اجتماع شدهاند.
انقلابها و تحولات بزرگ هم در چنین شرایطی پدید میآیند. مصطفی چمران یکی از این شخصیتهاست. شخصیتی که حتی بیان دوخطی زندگینامهاش قادر است هر خوانندهای را در شوک و حیرت فرو ببرد. چمران را در ایران همه میشناسند. او نقاش، خطاط، شاعر، فیزیکدان و چریک بود. از محله پامنار تهران به دانشگاه اماندای و پس از آن برکلی آمریکا رفت و بعد از استخدام در آزمایشگاه پیشرانه جت ناسا، آنجا را رها کرد تا برای کمک به کودکان یتیم لبنان و رهایی آنها از دام جنگ، به خاورمیانه برگردد. زندگی شخصی مصطفی چمران، ازدواجهای اول و دوم او، نوع زیست مصطفی چمران هنگامی که در ایران پس از انقلاب، مسئولیت وزارت دفاع و نمایندگی مجلس را پیدا کرد و جزئیات فراوان دیگری از زندگی این شخصیت، تا حدودی برای همه مردم آشنا هستند. شاید حتی کسانی که در تارهای زندگی روزمره شهری و آپارتماننشینی امروز تنیده شدهاند هم گاهی دوست دارند حفرهای بر نقب تاریخ زده شود تا از روزنه آن بتوان چهره مردان و زنان بزرگی از این دست را دید و در هوایی تنفس کرد که آنها تنفس میکردند.
صحبت کردن از مصطفی چمران در هر کدام از قالبهای روایی، چه رسانهای و چه هنری از این جهت دشوار است که هرقدر هم منطقی و نرمال باشد، لاجرم به خاطر ابعاد خارقالعاده شخصیت چنین افرادی، بار معنایی پرحرارتی پیدا میکند و ممکن است گوینده را از افتادن در دام شعارزدگی بترساند. تجربه نشان داده که هرکس در باب اینگونه موارد صحبت میکند، اگر بخواهد فضا و شخصیتهای آرمانی را با لحن بیطرف و علمزده رئالیسم روزمره روایت کند، چوب دو سر طلا خواهد شد، نه منطق را میتواند ادا کند و نه حق مطلب را. اینجا وادی اعتدال نیست و اگرچه ظرافت میخواهد، در عین حال لازم است که راوی، روح جوشان آن دوران و افرادی که بهطور توامان پدید آورنده و متاثر از آن بودهاند را درک کرده باشد. فرمول ساخت فیلم، نوشتن داستان، روایت تاریخی و هر نوع روایت دیگری از این نوع شخصیتها و دورانها همین است؛ باید به آن دل داد و آنگاه روایت را از دل بر آورد. این فرمول اگرچه ریاضیوار نیست و مثلا با سبک تولید فیلمهای ابرقهرمانی هالیوود از روی کتابهای مصور داستانی، نگارش رمانهای بفروش و تاریخ نگاریهای معمول و علمی پیروی نمیکند، اما باید باور کرد که منطقیتر است. منطق، اگر واقعا درست کار کند، این جور جاها باید حکم به غیرمنطقی بودن یا به عبارتی گشودن زبان در منطقی دیگر بدهد.
تا به حال پنج، ۶ اثر سینمایی درباره سرداران بزرگ جنگ ایران و عراق و تعداد بیشتری فیلم، راجعبه وقایع تاریخی جنگ تحمیلی ساخته شده است که تنها تعداد معدودی از آنها موفق بودند. سریال «سیمرغ» درباره دو شهید خلبان احمد کشوری و علی اکبر شیرودی و سریال «شوق پرواز» با محوریت زندگی سرلشکر عباس بابایی، از نمونههای تلویزیونی فیلمسازی درباره سرداران شهید هستند. در بخشی از سریال «در چشم باد» هم به شخصیت شهید حسین باقری اشاره میشود و او البته در مستند بازسازیشده «آخرین روزهای زمستان» هم شخصیت محوری بود.
حمید باکری در «هیوا» اثر رسول ملاقلیپور
در میان فیلمهای سینمایی که راجعبه زندگی سرداران جنگ ساخته شدهاند، میشود «هیوا» را نام برد که به لحاظ ارزشهای هنری سرآمد باقی آثار است. «هیوا» را مرحوم رسول ملاقلیپور درباره شخصیت شهیدحمید باکری ساخته بود. حمید باکری هم چهرهای افسانهای و خارقالعاده داشت که هنوز وقتی مردم به رفتار بعضی از مسئولان کشور نقد دارند، خاطراتی از دوران شهرداری او در ارومیه را زبانگرد میکنند. اما پرداخت ملاقلیپور به این قصه نوع عجیب و پیچیدهای داشت و یک سفر در زمان به حساب میآمد. «هیوا» را به عبارتی میشود شکافتن پوسته فراقی دانست که زمان میان کهنهسربازهای امروز با دوران طلاییشان انداخته بود و ملاقلیپور خودش یکی از این کهنهسربازها به حساب میآمد. او در دو فیلم دیگر هم این سفر معنوی در زمان را نمایش داده بود و روایت سینماییاش در «هیوا» را به هیچوجه نمیشود بیوگرافیک دانست، هرچند چشم و دل بیننده را مثل گلولهای از پرده دوران عبور میداد و تار و پود آن را در ذهنش میشکافت.
مصطفی چمران در «چ» اثر ابراهیم حاتمیکیا
وقتی خبر رسید که ابراهیم حاتمیکیا قرار است فیلمی درباره زندگی مصطفی چمران بسازد، خیلیها سر ذوق آمدند. اما هنوز کسی فیلم را ندیده بود که پیچیدن اخبار حواشی آن، علاقهمندان را نگران کرد. فریبرز عربنیا، بازیگر نقش مصطفی چمران، به دلیل اینکه دو سه روز از پایان قراردادش گذشته بود، حضور در صحنه فیلمبرداری را رها کرد و رفت. این کار اگر چه از جهت قانونی مشکلی نداشت اما بدون شک به لحاظ مرام هنری یک حرکت شنیع به حساب میآمد و ضربه بزرگی به فیلم زد. اما اینکه شاید «چ» در حد و اندازههای توقع مردم از چنین فیلمی درنیامد، تماما به علت بدقلقی بازیگر نقش اول آن نبود. حاتمیکیا با ساخت این فیلم استاندارد فیلمسازی را رعایت کرد اما اینکه جلوهای از شخصیت افسانهای مصطفی چمران در اثر او درخشیده باشد، چیزی نبود که با قاطعیت بشود از آن حرف زد. در فیلم «چ» شخصیت اصغر وصالی که بابک حمیدیان بازی کرده بود، نقش پررنگتری نسبت به مصطفی چمران داشت. شاید اگر رضا عطاران که انتخاب اول حاتمیکیا برای نقش چمران بود، به دلیل بازی در فیلم «طبقه حساس»، فیلمی که یکی دو سال بعد چندان کسی آن را یادش نماند، پیشنهاد حاتمیکیا را رد نمیکرد، سرنوشت فیلم به نوعی دیگری رقم میخورد.
احمد متوسلیان «ایستاده در غبار» اثر محمدحسین مهدویان
احمد متوسلیان از این جهت در میان شخصیتهای جنگ، قهرمان ویژهای برای سینما بود که در غبار تاریخ محو شد. اون نه به پشت جبهه برگشت و نه هیچگاه خبر شهادتش را بهطور رسمی اعلام کردند. احمد متوسلیان به اصطلاح سینماییاش «در افق محو شد» و این جذابترین نمود برای یک قهرمان تاریخی در سینماست. چیزی که فیلم اول محمدحسین مهدویان را نجات داد و آن را به اثر برجستهای تبدیل کرد، این بود که زیاد به شخصیت متوسلیان نزدیک نشد و او را در یک نمای درشت و با تصاویر آهسته و میزانسنهای شاعرانه نشان داد. «ایستاده در غبار» بر عکس «هیوا» که بیش از حد متعارف و معمول فیلمهای بیوگرافیک، به روح و روان شخصیتش نزدیک شده بود، او را از دور و در نمایی که یک عکاس از مجسمه یادبود قهرمانها در میدان اصلی شهر میگیرد، نشان داد.
سیدحسین علمالهدی در «زیباتر از زندگی» اثر انسیه شاهحسینی
«زیباتر از زندگی» فیلمی است که هر بار صحبت از حضور سینما در روایت از اشغال و فتح خرمشهر باشد نام آن به میان میآید، هم وقتی بحث از حضور زنان در سینمای دفاعمقدس است و هم وقتی درباره تاریخنگاری دفاعمقدس در سینما حرف زده شود. «زیباتر از زندگی» فیلمی است درباره شهید سیدحسین علمالهدی اما بهرغم موضوع مهمی که دارد، به لحاظ فنی فیلم موفقی از آب در نیامد.
عباس دوران در «عبور از خط سرخ» و «خلبان» اثر جمال شورجه
جمال شورجه بهطور پیاپی و با فاصله دو سال، دو فیلم درباره زندگی شهید عباس دوران ساخت. اولین فیلم با نام «عبور از خط سرخ» در سال ۱۳۷۴ و دومی با نام «خلبان» در سال ۱۳۷۶ ساخته شد. حتی بازیگرهای هر دو فیلم تقریبا یکی هستند و ظاهرا گروه تولید با یک بار سر صحنه رفتن، توانسته است برای دو فیلم سینمایی تصویربرداری کند. عباس دوران در ایران چهره خاص و ویژهای دارد اما هیچکدام از دو فیلمی که درباره او ساخته شدند، چندان به چشم نیامد.
*فرهیختگان
ارسال نظر