به گزارش سینماپرس، «جهان غرب» ابتدا نام یک فیلم فراموششده با همین داستان کلی بود که نولان بههمراه تیمش براساس آن، سریال پرطرفدارشان را برای شبکه اچبیاو ساختند.
«جهان غرب» تلفیق کنجکاوی برانگیزی از ژانر وسترن با علمی-تخیلی است. وسترن، از این هم بارها با ژانرهای دیگر ترکیب شده بود. مثلا آنا لیلیامیرپور، فیلمساز ایرانیالاصل، فیلمی باعنوان «دختری آرام در شب به خانه میرود» را ساخت که تلفیق عجیبی از وسترن، فیلمفارسی و ترسناک خونآشامی بود. یا درمورد ترکیب ژانر علمی-تخیلی با ژانرهای دیگر، بهعنوان معروفترین نمونهها میشود از «جنگ ستارگان» نام برد که حماسه را با علمی-تخیلی ترکیب کرده یا «بیگانه» ریدلی اسکات که تلفیقی از ژانر وحشت با علمی-تخیلی است. در «جهان غرب» این تلفیق از اثر بیرون نمیزند و انسجام دارد.
داستان کلی «جهان غرب» در آینده میگذرد؛ یک شرکت بزرگ به نام دلوس، پارک تفریحی غرب وحشی را ساخته است که در آن رباتهای شبیهسازی شدهای باعنوان «میزبان» دراختیار انسانها قرار میگیرند تا هرطورکه انسانها میخواهند با آنها رفتار کنند. پارک بیقانونی که میزبانها نمیتوانند هیچ صدمهای به میهمانانش بزنند؛ پس بیراه نیست که دوران رنجرها، هفتتیرکشهای یاغی و جایزهبگیرها برای پارک انتخاب شده است.
عموما انسانهای ثروتمندی که از زندگی ماشینی و مرفه خود خسته شدهاند، به پارک میآیند تا به سیاق دوران جنگ داخلی آمریکا خودشان را خالی کنند و از ماجراجویی در پارک لذت ببرند.
روند به جریانافتادن خط اصلی داستان، کمی کند است و نویسندگان نتوانستهاند بهخوبی مخاطب را با داستانکها و شخصیتهای فراوان سریال از ابتدا آشنا کنند. بههمیندلیل در قسمتهای ابتدایی، روند اثر گنگ و مبهم بهنظر میرسد. ضعف اصلی سریال هم دقیقا همین شلوغبودن آن با داستانکهای فراوان است که در زمانهای مختلف با فلاشبک و فلاشفوروارد قصهشان را میبینیم. تفاوت قابل توجه سریال با فیلم، در این است که سریال عموما از طریق عنصر غافلگیری و پیچش داستانی و واردکردن شوک به مخاطب کشمکش میسازد درحالیکه هنر فیلمهای درخشان در تعلیق و انتظار است. بنابراین، در سریالهای پرطرفدار، اطلاعات مخاطب کمتر از شخصیتهای داستان است. در «جهان غرب» نیز دقیقا این رودستزدنها به مخاطب، بار اصلی غنای داستان را به دوش میکشند.
این گنگی قصه بههمراه بازی مداوم با زمان وقوع اتفاقات و ارجاع به رویاهای شخصیتها، از نظر لحن، به سوررئالیسم نزدیک میشود. هر چند این لحن، از ضعف روایتپردازی بهوجود آمده و نه غنای دراماتیک غرقشدگی در دنیایی سوررئال.
نگاه نولان در این اثر، به جهانبینی بدبینانه کوبریک، پل تامس اندرسون و پازولینی درباره ذات پلید انسانی نزدیک میشود. شرارت و عمل غریزی انسان در سریال نولان بیلکنت بیان میشود.
اندیشه نولان در «جهان غرب»، کاملا الحادی و غیرعرفانی است. در «جهان غرب»، داستان خلقت مورد تردید قرار میگیرد و موضع علمی مفرط فیلمساز برای معنویت محلی از اعراب قائل نیست. یکی از مهمترین درونمایههای سریال «جهان غرب»، بحث درباره کیستی انسان و مرز بین انسان مختار و «میزبان» بیاختیار است. درونمایهای که بارها سوژه ساخت فیلمهایی مثل «بلید رانر» و «هوش مصنوعی» بوده است.
در «بلید رانر» ریپلکنتها، بهعنوان موجودات پوست و گوشتداری با ظاهر انسان، در آینده برای خدمت به بشر خلق شده بودند. ریپلکنتها بهدلیل هوش زیاد و توانایی فیزیکی بهتر از انسان، طغیان میکردند و علیه او وارد عمل میشدند و در انتها انسان پلیدتر از ریپلکنت و ریپلکنت انسانتر از خود انسان به تصویر کشیده میشد.
حالا دغدغه مشابهی درباره مرز تفاوت انسان و مخلوق خودش، در «جهان غرب» میبینیم که بسیار وامدار «بلید رانر» است.
در «جهان غرب»، بیش از هر چیز مرز تفاوت انسان و مخلوقش (میزبان)، خودآگاهی بهجای احساس معرفی میشود. اینکه یک میزبان بتواند بلایی که انسانها بهسرش میآورند را بهخاطر بیاورد، به این مهم آگاه شود و برخلاف برنامهریزی انسانها عمل کند، اساسیترین غایتی است که میزبان برای تحقق آن به تکاپو افتاده است.
مساله جبر و اختیار در «جهان غرب» بسیار پررنگ بررسیشده و مرز بین اختیارداشتن انسان و مجبوربودن میزبان مورد تردید قرار میگیرد.
ویلیام بهعنوان یک انسان غنی از ثروت، برای یافتن معنای زندگی بهدنبال هزارتویی میگردد که بنابر تصور او، میتواند به زندگی بعضی از میزبانها رنگوبوی انسانی ببخشد. او میخواهد میزبانها از پیش شکست خورده نباشند و برای همین هدف، کل پارک را بهدنبال هزارتو میگردد.
آرنولد، سازنده اولین نسل از میزبانها پس از رنجی که در زندگی متحمل میشود، به این نتیجه میرسد که جوهره زندگی درد و آلام است.
او در تلاش است تا میزبانها را به گونه انسانی برنامهریزی کند و جلوی سودجویی شرکت را بگیرد. میزبانهای نسل اول، همواره با ندایی از آرنولد در درون خود مواجهند که آنها را به خودآگاهی دعوت میکند.
رابرت، همکار آرنولد با او مخالف است و بعد از مرگ آرنولد، پارک را به محلی برای تخلیه غرایز انسانها تبدیل میکند. در پایان این سریال، جهان برایمان پوچتر و بیارزشتر از همیشه معنا میدهد. رنج و درد بهعنوان عناصر همیشگی زندگی، بیش از هر زمان در نظرمان سنگینی میکند و انسان، بهخصوص انسان مدرن را تاریکتر و پلیدتر از همیشه میبینیم.
تکنولوژی همیشه و همهجا آنقدر محبوبیت نداشته است که برای کشورهای هنوز توسعهنیافته، شوقانگیز و جذاب بوده باشد. شاید هنوز در بعضی از نقاط دنیا، بهرهمندی از امکانات تکنولوژیک آنقدر شوقانگیز باشد که حسرتهای ناشی از نبود آن، اجازه ندهد مردم آن مناطق حال کسانی که از عوارض جانبی این دارو به مرضی جدیدتر دچار شدهاند را درک کنند. اما در خود کشورهای غربی، نقدهایی مستوفا به تکنولوژی و آیندهای که ممکن است برای بشر رقم بزند، جریان دارد. تکنولوژی صرفا یک امکان فنی برای راحتترکردن زندگی روزمره نیست، بلکه آن را به تعبیری میتوان پیوست فنی جریان مدرنیته دانست. همیشه این اختراعات نبودهاند که روی تفکر بشر تاثیر گذاشتهاند؛ آنچنان که در اوایل تحولات، اختراع چاپ روی تفکر انسانها اثر گذاشت؛ بلکه کمکم در ادامه این تفکر انسانها بودهاند که سمت و سوی پیشرفت تکنولوژی را مشخص میکردند. مثلا اینکه سینما نزدیک به سه دهه صامت بود، بهدلیل دست نیافتن انسانها به تکنولوژی ضبط صدا نبوده است. ضبط صدا قبل از ضبط تصاویر اختراع شده بود و حتی قرار بود ادیسون سیستم تصاویر متحرک را بهعنوان هدیهای اضافی روی سیستم ضبط صدایش رونمایی کند. اما چرا سینما سالهای سال صامت ماند؟ این قضیه به تفکر غالبی که در انسان غربی آن دوران وجود داشت، ارتباط دارد. یک نوع ارزشگذاری خاص وجود داشت که سینما را صامت و البته نه ساکت میپسندید. صدا بد نبود اما دیالوگ بد بود. در تئاترهای آن دوره نیز چنین رویکردی دیده میشد. حتی ادبیات هم که بهطور خاص با کلام سروکار دارد، سمت مکتبهایی رفت که از معنا داشتن واژهها متنفر بودند و دادائیسم یک نمونه افراطی آن است. پس اینکه بشر مدرن چطور فکر میکرد، روی اینکه تکنولوژی چطور پیش برود و چه چیزهایی اختراع شوند، تاثیر داشت و هنوز هم همینطور است. سادهانگارانه است که هرکس با تکنولوژی مدرن ناساز است یا به آن نقدهای بنیادین دارد را بهطور مطلق دشمن مفهوم دانش بدانیم. بحث بر سر این است که تکنولوژی ابزاری شده برای بهبندکشیدن انسانها در یک نظم بهخصوص. مثلا اگر کسی بانک و بانکداری را قبول نداشته باشد، آیا میتواند خارج از فضای پولی جهان که تحت تاثیر بانکها هستند، زندگی کند و حتی در هیچ شعبهای حساب نداشته باشد؟ سیستم آموزشی، نظم ارتباطی نوین و بسیاری از چیزهای دیگر که از لوازم پستمدرنیسم هستند و با ابزار تکنولوژی بر انسان مسلط شدهاند او را بهسمتی میبرند که رهایی از آن بهسادگی ممکن نیست یا شاید بههیچوجه ممکن نباشد. در نقد مدرنیسم دو نگاه غالب وجود دارد که وادی هنر هم از مشرب آنها بسیار نوشیده است. یک نگاه با آنکه به علمزدگی رایج نقد اساسی دارد، خودش دچار نوعی علمزدگی است. نگاه ماتریالیستی و غیرمعنوی به پدیده مدرنیته و نقد آن از این موضع، محصول چنین نگاهی است. میشود اکثر فیلمهایی که جریان روشنفکری غرب در نقد مدرنیته ساختهاند را چنین ارزیابی کرد. «بازگشت به معنویت از دست رفته» یا «حرکت بهسوی معنویت در فردای پیشرو» نوع دیگری از نگاه به این موضوع هستند. تم بازگشت یک تم مسیحی است که پاکترین دوران بشر را روز اول خلقت میداند و حرکت بهسوی معنویت در آینده، با اسلام و بعضی مذاهب دیگر که به موعود میاندیشند همخوانی بیشتری دارد. تم مسیحی میل به بازگشت به روز اول خلقت را دارد و گمشدهاش را در آنجا میجوید و موعودگرایان آن گمشده را انتظار میکشند و در آینده جستوجویش میکنند. از اینجا معلوم میشود که چرا فیلمهای آخرالزمانی هالیوود پایان جهان را فروپاشی محض میدانند. آنها پاکی محض را نه در آینده، بلکه در روز اول خلقت جستوجو و حس میکنند که بشر هرچقدر از روز اول خلقت دور شود، بیشتر از پاکیاش دور شده است. نقدهای ماتریالیستی به مدرنیسم هم حال و هوای آخرالزمانی را بهعنوان یک قالب کلی، از فضای مسیحیت کاتولیک وام گرفتهاند و در این شابلون، طرحی با رنگ غیرمعنوی کشیدهاند. سریال جهان غرب از همین دسته است؛ یک آخرالزمان تلخ و فروپاشیده در منتهای خمیدگی تیرکی که تکنولوژی از آن بالا میرفت. نولان در این فیلم داستان خلقت انسان را زیر سوال میبرد و اینگونه علیه معنویت موضعگیری میکند. دغدغه اینکه انسانها با مخلوقات خودشان یعنی رباتها چه رفتار بیرحمانهای دارند، در بسیاری از فیلمها و سریالها مطرح شده و ممکن است بهنظر یک سانتیمانتالیسم بیهوده برسد؛ اما چنین نگاهی برآمده از توهم جایگزینی انسان و خداست. انسانی که باورش شده خدا را کشته و خودش خدا شده است، حالا خدایی خودش را نقد میکند. بههرحال مدرنیسم چیزهایی را از انسان گرفته که نبودشان روح و روان او را آزرده میکند. این نگاه غیرمعنوی به مضرات پدیده تکنولوژی، گرچه متوهمانه است و بهرغم ژست علمیاش، منطق کاملا محکمی ندارد، لااقل میتواند نتیجه پارادوکسیکال میل به صعود را در زندگی انسان مدرن نشان بدهد.
*فرهیختگان
ارسال نظر