به گزارش سینماپرس، «دارید درست میبینید! یک زن با دهانی کاملا باز روی صحنه تالار وحدت، در حال آوازخواندن است و چه خوب!» این مقدمه یکی از اهالی رسانه است که پس از تماشای نمایش موزیکال «اشکها و لبخندها» در صفحه اینستاگرام شخصیاش نوشته است؛ مسألهای که فارغ از موضعگیری درباره مثبت یا منفیبودن آن، نشانه تغییری در عرصه هنر و فرهنگ در کشور است و البته متعلق به این نمایش هم نیست. این جریان که از ابتدای دهه ۱۳۹۰ آغاز شده و برای بسیاری از هنرمندان و منتقدان اوضاع فرهنگی کشور فرصت بهنظر میآید، ابعاد دیگری هم دارد. بهرهبرداری ما از آبرفتن خطوط قرمز، واقعا چقدر بوده است؟
خانم سارا کنعانی، نویسنده یادداشت کوتاه پایگاه سینماسینما بر نمایش«اشکها و لبخندها»، درباره این کارگردان بهدرستی مینویسد: «همین لحظه اگر نام «هادی قضات» را گوگل کنید، با انبوهی از اخبار موسیقایی و تئاتری مواجه میشوید؛ اما نکتهای که ابتدا توی ذوق میزند، این است که هیچ صفحهای از ویکیپدیا، بهعنوان معروفترین دانشنامه آزاد، از این چهره هنری وجود ندارد! این نکته از چه نظر حائز اهمیت است؟ ویکیپدیا را مردم عادی مینویسند و تا امروز هیچکس از هیچ قشری از این جامعه، مترصد ثبت اسم و کارنامه قضات در ویکیپدیا، این دانشنامه مردمی نشده است. این در حالی است که قضات نخستین اپرای تاریخ بعد از انقلاب را در ابتدای دهه ۱۳۹۰ روی صحنه آورده است. حتی شاید معنای واژه اپرا، یعنی هنر ترکیب موسیقی و تئاتر، برای بسیاری از مردم ناشناخته باشد؛ همانطورکه نه نام هادی قضات در این دانشنامه ثبت شده و نه نام گروه او، «آنسامبل اپرای تهران».
مردم اگر بدانند، تعجب خواهند کرد
این نکته درست البته از وجوه دیگری هم حائز اهمیت است. درحالیکه عرصه موسیقی در طول چهار دهه پس از انقلاب با محدودیتها یا به بیان بهتر، بلاتکلیفیهای بسیاری مواجه بوده است، حالا دور از چشم مردم در یکی از مهمترین سالنهای تئاتر ایران، نمایشی روی صحنه رفته که اگر آنها میدانستند، فارغ از مواضع مثبت و منفیشان، حتما تعجب میکردند. این اتفاق البته برای اقلیتی از اهالی موسیقی و اکثریتی در اهالی تئاتر مدتهاست که اتفاقی روزمره و عادی شده است. کسی نیست که تئاتر معاصر ایران را بشناسد و مسألهای مثل استفاده از وکالیست زن او را بهتعجب وادارد. نمایش موزیکال چیزهایی بیشتر از این هم دارد و اگرچه میتواند برای مردم غافلگیرکننده باشد، برای مدیرانی که مجوزها را صادر میکنند، به موضوعی مرسوم و عادی تبدیل شده است. بااینحال، روی صحنه بردن نمایش موزیکال در ایران از آن دست ریسکهایی است که مرزهای مخاطرهآمیزبودنش به مجوز و اجازه محدود نمیشود. نمایش موزیکال هم نمایش و حرکت است و هم موسیقی و صدا. به این اعتبار باید پرسید: بدون وجود آموزش درست در حوزههای لازم، آیا واقعا نمونههای جالب و دندانگیری هم گیرمان خواهد آمد؟
سهمی از این زنجیره اقتباسی نداریم
آنچه در ایران با نام «اشکها و لبخندها» شناخته میشود، فیلم مشهور آمریکایی با نام «صدای موسیقی» (The Sound of Music) بهکارگردانی رابرت وایز محصول سال ۱۹۶۵ است که داستان آن حول خانوادهای اتریشی در دوران محلقشدن اتریش به آلمان نازی در سالهای ابتدایی جنگ جهانی دوم میگردد که با تبدیلشدن به گروه کر و تشکیل گروه آوازی، نوعی جبهه مقاومت فرهنگی را درمقابل اشغال نازیها شکل میدهند. فیلم همچنان مقام پنجمی خود را در فهرست پرفروشترینهای تاریخ سینما حفظ کرده و با دریافت پنج اسکار و دو گلدنگلوب، جزو پرافتخارترین فیلمها بهحساب میآید. موفقیت این فیلم هم اتفاقی نیست. نسخه سینمایی سال ۱۹۶۵ خودش اقتباسی از تئاتر تولید برادوی با همین نام در سال ۱۹۵۹ با آهنگسازی ریچارد راجرز است. این اجرا البته چند بار دیگر در لندن و برادوی روی صحنه رفت تا عنوان یکی از مهمترین تئاترهای موزیکال را بهخود اختصاص دهد. بااینحال، ماجرا حتی به اینجا هم ختم نمیشود. داستان این نمایش، برگرفته از کتابی با عنوان «قصه آوازخوانان خانواده تراپ» (The Story of the Trapp Family Singers)، یعنی خاطرهنگاریهای خانم فونتراپ است و احتمالا الان باید حدس زده باشید که کتاب هم آغاز ماجرا نیست و داستان این اقتباسهای پیدرپی در مدیومهای ادبی و هنری مختلف، به حماسهای ملی برای اتریشیها بازمیگردد؛ به اتفاقی واقعی. گفته میشود کتاب فونتراپ با وجود تصور خودش از ضعف قلمش در داستاننویسی و اصرارهای دوستش برای نوشتن خاطرات، در سال ۱۹۴۹ منتشر و یکی از پرفروشترینهای سال شد. بنابراین، هسته اصلی اقتباسهای تئاتری و سینمایی واقعی است. دختر ۱۹سالهای بهنام ماریا فونتراپ میخواهد در صومعه سالزبورگ راهبه شود؛ اما مادر روحانی او را بهعنوان مربی بچهها به خانه فرمانده نیروی دریایی بهنام جرج فونتراپ میفرستد. این خانواده ضدنازی بعدا تبدیل به گروه کر شناختهشدهای میشود و حوالی سالهای ۱۹۳۸ و بهدنبال الحاق اتریش به آلمان، سرزمین مادری را ترک میکند. این زنجیره اقتباسی بیش از هر چیز نشان میدهد وقایع روز هر ملت و خاطرات مردم تا چه اندازه میتواند خمیرمایه داستانپردازی برای تولید آثار هنری منحصربهفرد و خاطرهانگیز باشد.
چیزهای زیادی دادیم اما چیزی گیرمان نیامد
این ماجرا روی دیگری هم دارد. مردم کشور ما کمتر بخت آن را دارند روایتهای قصهگو و جذابی روی صحنه تئاتر ببینند و بهدلایل متعددی تئاتر از سبد فرهنگی خانوادههای ایرانی حذف شده است؛ اما میتوان پرسید داستانی درباره اتفاقی جزئی ناشی از روابط دو کشور در جغرافیایی دیگر و در تاریخی دور، چقدر برای مخاطب کشور ما عمیقا درککردنی است؟ بدیهی است نهتنها مخاطب کودک و نوجوان که تماشاگران اصلی نمایش موزیکال «اشکها و لبخندها» هستند؛ بلکه حتی مادران و پدرانشان هم چیزی از عقبه این داستان نمیدانند و در نمایش هم تلاشی برای آشناکردن آنان با این عقبه تاریخی و جغرافیایی انجام نمیگیرد. کتاب خاطرات ماریا فونتراپ هم در ایران ترجمه و منتشر نشده و این مسأله داستان را برای مخاطب مجهولتر و ناآشناتر میکند. همه این عوامل درکنار هم نشان میدهد بهره مخاطب ایرانی از نمایش موزیکال «اشکها و لبخندها» چیزی جز تجربه چند ساعت آواز و رقص نخواهد بود؛ اتفاقی که در قیاس با نسخههای جهانی تئاتری و سینمایی این داستان، بسیار حداقلی و ضعیف است. ازقضا حتی در اجرا هم بهواسطه این تازهکار و آموزشندیده بودن هم وکالیستهای جوان نمایش پرنقص و ضعیف میخوانند و هم بدن و حرکاتشان برای بازیگری و همراهی با موسیقی تربیت نشده است. آنان اصلا بازیگر نیستند و نهایتا خوانندههای معمولی بهحساب میآیند. متن اشعار هم در بسیاری از موارد غیرگویاست و قدرت انتقال کنش و محتوا به تماشاگر را ندارد. ما میتوانستیم خواننده کتاب هم باشیم و به همین پشتوانه از نمایشی که الان تنها افتخارش احتمالا استفاده از وکالیست زن بهعلاوه حرکات موزونش است، هم لذت بیشتری ببریم و هم بیشتر بدانیم و تلختر از همه اینکه این اتفاق، با اقتباسی خلاقانهتر و مؤلفتر میتوانست بهسادگی برای تماشاگر بیفتد؛ اما چنین نشد. در فقدان نظارت و آبرفتن هرروزه خط قرمزها، ظاهرا قرار نیست چیز زیادی هم دستمان را بگیرد. ما به حداقلها راضی شدهایم.
*فرهیختگان
ارسال نظر