شمس الدین حمیدیان/ فیلم سینمایی «مغز استخوان» ادامهی همان لوح محفوظ جدایی نادر فرهادی است. مدل روابط پوچ خانوادگی و گُسست نسلی، در یک رئالیسم نارس و ناکام، با دیالوگ ها و کنشهای غریزی برای زندهماندن به هر قیمتی. نوعی از خراب شهر که شخصیتها در یک عقوبت مبهم گرفتار شدهاند و معمولا هم هیچ راه برونرفتی از آن نیست. زیرا از نظر موج نو، جامعه دچار فلاکت و نقص دائمی است و به نوعی می تواند دست مایه ای تقریبا نو برای هجمه به دین به حساب آید. موضوعی که با توجه به جامعه افراد درگیر آن و تمرکزی که اخیرا برای طرح آن وجود داشته، از ضریب تاثیر گذاری بالایی برخوردار می باشد، و در صورت عدم تبیین علل آن تشنج زا خواهد بود.
پیام پسربچه ای مبتلا به لوسمی است که پیوند مغز استخوان او پس زده و اکنون پزشک معالج او پیشنهاد درمان توسط سلول های بنیادی را می دهد. پیشنهادی که مورد استقبال مادر یعنی بهار قرار گرفته و این در حالی است که بهار چند سالی است که از پدر واقعی پیام جدا شده و اکنون همسر فردی به نام حسین است و البته پدر واقعی پیام به دلیل اعتراف سوری به قتل، در ازای دریافت پول و کمک به خانواده فقیرش در انتظار اجرای حکم اعدام است و حال بهار که در ابتدا به دنبال بارداری با لقاح مصنوعی است وقت لازم را به سبب ریسک بالای آن ندارد و از این جهت تصمیم به طلاق و عقد موقت با مجید همسر سابقش می گیرد. تصمیمی که حسین به سبب علاقه زیاد خود به بهار مخالف آن است؛ اما سرانجام موافقت می کند و بهار به واسطه وکیل مجید به عقد موقت او در می آید؛ در حالیکه شرعا اذن عقد موقت ندارد و زمان عده شرعی او باقی است! و اکنون مجید در زندان با مشکلات روانی شدید خود تنها به این دلیل و حرمت شرعی آن درخواست بهار را برای مجامعت نمی پذیرد و به یکباره داستان تمام می شود! و اینگونه است که فیلم سینمایی «مغز استخوان» با ایجاد تقابلات عقلی و احساسی و تزریق و تجمیع انواع و اقسام موضوعات امروزه ژانر فلاکت، مبانی دینی را نقد می کند و مشکل محرمیت در قانون لقاح مصنوعی، زمان عده، سوری بودن عقد موقت و عدم تفاوت در جاری ساختن یا نساختن آن و همچنین حکم اعدام که اگر جایگزین داشت شاید میتوانست راهگشا باشد و ... را به تصویر می کشد. |
حمیدرضا قربانی که در چهار سال پیش از این، فیلم خانه ای در خیابان چهل و یکم را به جشنواره فیلم فجر آوده بود؛ امسال با فیلم سینمایی «مغز استخوان» در فجر سی و هشتم حاضر شده است. کارگردانی که دستیاری اصغر فرهادی را در فیلم های جدایی نادر ازسیمین و درباره الی در کارنامه حرفه ای خود ثبت نموده و به نظر مبتنی بر این سابقه و تاثیرات این همنشینی است که سبب شده تا او نیز علاقه وافری به پایان باز و مبهم داشته باشد. اما در این میان نکته ای که امثال این کارگردان بد متوجه شده است و در دو فیلمی که ساخته آن را به اجرا درآورده؛ نشات گرفته از تعریف پایان باز است. به طوری که در یک پایان باز تمام تصمیمات و حوادث پایانی باید اتفاق افتاده باشد و تصمیمات درباره اتفاقات کم اهمیت تر و یا پیرنگ های فرعی است که می توان آن را به برداشت تماشاگر محول کرد و این در حالی است که در فیلم سینمایی «مغز استخوان» که داستان مادری را روایت می کند که فرزند او به نام پیام در آستانه فوت بر اثر بیماری سرطان است و تنها راه نجات او آوردن فرزند مجدد و استفاده از سلول های بنیادی این بچه برای شفای دیگر فرزند آنها می باشد و اما مادر بچه از شوهر خود طلاق گرفته و با فرد دیگری ازدواج کرده است او مجبور می شود از همسر خود جدا شود و به صیغه همسر سابقش که در زندان است در بیابد تا دوباره بچه دار شوند اما در پایان و در زندان فیلم به صورت باز و بی جواب تمام می شود و بعد از اینکه پدر بچه از این کار امتناع می کند به یکباره فیلم تمام می شود و این به معنی تعریفی کاملا شخصی و غیر اصولی از پایان باز در سینما!
ارسال نظر