داستان پوست مربوط به پسری به نام اراز است که عاشق مارال دختری مسیحی می شود اما او با شخص دیگری ازدواج می کند. به اذعان دیگران دلیل ازدواج مارال طلسمی ست که مادر اراز برای آنها نوشته است. اراز در ابتدا به سحر و جادو اعتقادی ندارد اما ازدواج مارال با شخص دیگر و حرف و حدیث های دیگران او را در عمل دچار تردید می کند. مادر بدلیل ارتباطاتی که با اجنه پیدا کرده مورد آزار و اذیت است و از طرفی مشکلات زیادی که برای آنان وجود دارد از جمله کساد کسب و کار اراز، او را مجاب به پیگیری می سازد. یکی از اساتید طب که سررشته ای در بحث اجنه نیز دارد درمان مادر را می پذیرد و دو آینه به اراز می دهد که نماد خیر و شر هستند و باید باهم دفن شوند تا حال مادر بهبود یابد. اجنه خبیث در هنگام دفن آینه ها در جنگل در جسم مارال حلول کرده و اراز را از دفن اینه ها منصرف می کنند، زیرا دفن انها سبب جدایی بیشتر بین مارال و او خواهد بود. بنابراین اوضاع مادر وخیم تر می شود. اراز که حال به این موضوع معتقد شده با دیدن حال مادر به سراغ مارال رفته و با او صحبت می کند و از او درخواست می کند تا او اینه ها را دفن کند، مارال نیز با وجود علاقه ای که به اراز دارد این عمل را انجام میدهد و حال مادر بهبود می یابد. اما اتفاق جالبی که در این میان می افتد افزایش محبت بین او و اراز است.