به گزارش سینماپرس، در سالهای اخیر اهدای نخل طلای جشنواره کن به فیلم طعم گیلاس مرحوم «عباس کیارستمی» موضوع بحث انگیزی بود که به صراحت در رسانهها آنچنان مورد تحلیل و ارزیابی قرار نمیگرفت.
شایعات فراوانی درباره لابیهای سیاسی دیپلماتی کهنهکار برای دریافت این جایزه در سالهای اخیر مطرح میشود، یا شایعه دیگری که در بسیاری محافل هنری به بحث گذاشته میشود، دلجویی نامحسوس دولت فرانسه با اهدای نخل طلای کن به فیلمی از ایران است. دلیل این دلجویی ارسال خون های آلوده به HIV در دهه هشتاد است. مستقل از تمامی شایعات و هیاهوی گروه رسانهای «مجله فیلم» و منتقدان این نشریه در سایر رسانهها، راجر ایبرت منتقد مشهور سینما، یکی از مخالفان سرسخت فیلم است. وبلاگ نماوا اخیر نقد این منتقد مشهور آمریکایی را درباره فیلم ملال آور و خستهکننده کیارستمی منتشر کرده است.
ایبرت در این نقد مینویسد : هنگامی که در جشنواره کن سال ۱۹۹۷، عباس کیارستمی در آخرین لحظات جایزۀ کن را در جشنواره کسب کرد؛ هنگام بازگشتم به هتل اسپلندید، در لابی هتل، خود را مشغول با بحث وجدل و مخالفتی پر شور با دو منتقد سینما که بسیار مورد احترام من هستند، جاناتان رزنبام از «شیکاگو ریدر» و دیو کر از «نیویورک دیلی نیوز» دیدم. هر دو به جد معتقد بودند که یک شاهکار واقعی دیده اند. اما من احساس میکرد امپراتوری بدون لباس دیده ام.
میتوان نکاتی برای فیلم قائل شد، اما این کار ملزم به تبدیل تجربه دیدن فیلم به چیزی جذابتر است (که البته فوق العاده خسته کننده بود)، حکایتی درباره مرگ وزندگی. همانطور که یک رمان بد را میتوان تبدیل به یک فیلم خوب کرد، از یک فیلم خسته کننده هم میتوان بررسی جذابی ارائه داد.
داستان فیلم از این قرار است: مردی با یک ماشین رنج رووِر در زمینهای خالی اطراف تهران میراند، از چشم انداز بایرصنعتی، سایتهای ساخت وساز و حلبی آبادهایِ سر ریز از مردان جوان جویای کار عبور میکند. او سرباز جوانی را سوار می کند و در مسیر از او میپرسد که آیا دنبال کار میگردد: ” اگر مشکل مالی داری من میتونم کمک کنم”. آیا این یک پیشنهاد نامشروع است؟ کیارستمی از روی عمد به ما اجازه میدهد که برای مدتی چنین استنتاجی از حرف او داشته باشیم، قبل از اینکه بتدریج ماهیت واقعی کار او را آشکار کند. "
آن مرد، آقای بدیعی (همایون ارشادی) میخواهد خودکشی کند. او چاله ای در زمین کنده است. او قصد دارد داخل آن برود و قرصهایش را بخورد. او میخواهد به مرد دیگر پول بدهد تا حدود ساعت ۶ صبح بیاید و او را صدا بزند. ” اگه جواب دادم من رو بیرون بکش. اگه ندادم ۲۰ تا بیل خاک روم بریز و دفنم کن. ” سرباز فرار میکند. بدیعی جستجوی خود را برای استخدام کسی از سر میگیرد.
اول از یک طلبه درخواست میکند، که درخواستش را به خاطر حرام بودن خودکشی در قرآن رد میکند. بعد از یک تاکسیدرمیست مسن درخواست میکند. مرد مسن موافقت میکند چون او برای کمک به پسرش به پول نیاز دارد، اما در مخالفت با خودکشی با او بحث میکند. او سخنرانیای درباری طبیعت و قوانینش میکند و از بدیعی میپرسد: ” بدون طعم گیلاس میتونی انجامش بدی؟ ”. این اساسا داستان فیلم است. (من اینکه آیا بدیعی به خواسته اش میرسد یا خیر را به شما نمیگویم).
کیارستمی این داستان را با یکنواختی بیان میکند. گفتوگوها بسیار طولانی، طفره رونده و رازگونه هستند. نیتها اشتباه برداشت میشوند. برای زمان طولانیی ماشین را میبینیم که در زمینهای بایر رانده میشود، یا رو به ویرانهای پارک شده در حالی که بدیعی سیگاری را دود میکند. هر کدام از دو شخصیت به ندرت در یک صحنه کنار هم دیده میشوند.
دلیل آن، آنطور که گفته شده این است که، کیاستمی خود فیلم را فیلمبرداری کرده. اول سمت راننده نشسته و از مسافر فیلم برداری کرده بعد برعکس آن را انجام داده. مدافعان فیلم که تعدادشان کم هم نیست، ازتمایل کیارستمی به پذیرش سکوت، کنش پذیری، سرعت آهسته، اندیشه و تامل، و سکون صحبت به میان میآورند. ما میدانیم تماشاچیانی که توجه و حوصله کمی دارند بی قرار خواهند شد، اما اگر به خودمان اجازه بدهیم که حس زمانیِ کیارستمی را بپذیریم، اگر ذهن خودمان را به روی معضل وجودی شخصیت اصلی باز کنیم، آنگاه عظمت و شکوه فیلم را حس خواهیم کرد. اما آیا اینگونه خواهد شد؟
من صبر وافری در تماشای فیلمهای بلند و کند دارم و کاملا متوجه ام که کیارستمی چه میخواهد بکند. من با بی صبری منتظر یک حادثه وتحرک نیستم. اما به هرحال آن چیزی که من حس میکنم این است که سبک کیارستمی در این فیلم متظاهرانه است؛ ماهیت موضوع آن را ضروری نمیکند، و فیلم از آن بهره ای نمیبرد.
اگر قرار است ما با بدیعی احساس همدردی بکنیم، آیا دانش بیشتر درباره او به ما کمک میکند؟ اینکه کلا چیزی درباره اش بدانیم؟ هدف از این اینکه در ابتدا درباره نیت او اشتباه بکنیم چیست؟ و اینکه چرا ما باید عوامل پشت صحنه کیارستمی را ببینیم؟ آیا این یک استراتژی آزار دهنده برای ایجاد فاصله با فیلم است تا به ما یادآوری کند که شاهد یک فیلم هستیم؟ اگر چیزی باشد که فیلم «طعم گیلاس» به آن احتیاج ندارد همین یادآوری کردن است: این فیلم مثل یک سخنرانی یک نواخت و بی روح است که ما فقط میتوانیم آن را به عنوان یک فیلم تجربه کنیم نه چیزی بیشتر.
البته که این فیلم یک حس انسانی عمیقی در زیر لایههای خود دارد. و البته که ساختن فیلمی درباره موضوع ممنوعه خودکشی شجاعت میخواهد. ما این جنبشهای هنری مستقل در یک نظام سخت گیرانه را تحسین میکنیم. اما آیا #طعم_گیلاس یک تجربه تماشایی ارزشمند است؟ من میگویم نه.
*مشرق
ارسال نظر