حمید خرمی/ فیلم سینمایی جمشیدیه تکرار چند باره ماجرای مرگ تصادفی، عذاب وجدان آن هم با دیالوگهای رگگردنی و عصبی و ترکیبی از بیانیههایی بر ضد قصاص، فحاشی و عدم ورود زنان به استادیوم آزادی و در یک کلمه مانیفستی پرخاشگر است که به نوعی در صدد راست زدایی از جامعه ایران و دروغگو دانستن آن است و عوامل تولیدکنندهی آن بیجا بودن وجود حکم قصاص و به طور کل احمقانه بودن سیستم قضایی در اسلام و معیوب بودن قوانین دادرسی کشور را به صورتی مستقیم به مخاطب سینمایی خود القاء میکند.
فیلم سینمایی جمشیدیه روایت زندگی زوج مشترکی به نام ترانه و امیر است که با راننده تاکسی فحاشی به نام احمد چارکچی درگیر میشوند. رانندهای که با ضربات گوشی موبایل پروانه مجبور میشود تا امیر را رها سازد و همین ضربات موجب میشود تا پس از مدتی در خانه خود سکته و فوت کند. این مرگ ناخواسته ترانه را دچار عذاب وجدان میسازد و سبب میشود تا او با معرفی خود به قوه قضاییه، در سیستم قضایی کشور به قصاص محکوم گردد. البته نکته جالب این فیلم سینمایی ضد قصاص آن است که وکیل سرتراشیده اثر، یعنی بابک، در همان ابتدای داستان و پیش از تصمیم ترانه برای معرفی خود به قانون، تمام اتفاقات را پیشگویی نموده و همچون نستراداموس به تحذیر ترانه از گرفتار شدن در منجلاب حکم قصاص میپردازد و فلاح و رستگاری ترانه را در دروغگو و پرهیز از راستگویی میداند و ... |
بی تردید یکی از مهمترین و عجیبترین اتفاقی که در سال ۱۳۹۷ هجری شمسی و در طی برگزاری سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر فیلم فجر افتاد، حضور فیلمهای سینمایی ضدقصاصی همچون یلدا، جاندار، قسم و جمشیدیه بود. آثار و تولیداتی که درباره یک موضوع با زوایه دیدهای متفاوت می پرداختند و هر یک به نحوی خاص سعی در هجمه به حدود الهی داشتند! پس اگر چه اساس تولید و حضور این گونه از فیلمها در جشنواره فجر آن سال را می بایست از جمله ابهامات مدیریت سینمایی کشور در آن دوران محسوب نمود، اما در این میان صدور مجوز اکران عمومی برای دو اثر به شدت ابهام دار یلدا و جمشیدیه آن هم پس از فرمایشات هفت تیرماه امسال مقام معظم رهبری می تواند مصداقی از نفهمی و یا عناد متولیان سینمایی کشور قلمداد شود.
موضوع قصاص و هجمه به این حکم الهی از سال ۱۳۷۳ هجریشمسی و با فیلم سینمایی «میخواهم زنده بمانم» به یک لوح محفوظ و البته جشنواره پسند در صنعت سینمای ایران مبدل شده است و در این میان متاسفانه عملکرد منتج از عدم شناخت محتوا در میان مدیران فرهنگی و سینمایی کشور، در ادوار مختلف نشان داده است که اگر ۱۰ فیلم هم با موضوع قصاص، در یک سال ساخته شود، حتماً در بخش رقابتی فجر حضور پیدا خواهد کرد! همین مسئلهای بسیار مهم که موید سهل انگاری متولیان امر در حوزه پروانه ساخت و انتخاب فیلمها برای حضور در جشنواره فیلم فجر است. موضوعی که ناکارآمدی و عدم تدبیر و شهامت مدیران سینمایی را هویدا ساخته و سبب شد تا امام خامنهای در فرمایشات ۷ تیر مقام خود در ارتباط تصویری با همایش سراسری قوه قضائیه به صراحت متذکر آن شده و به معرفی غفلت متولیان فرهنگی به عنوان عامل اصلی هجمه به نظام جمهوری اسلامی اشاره فرمایند. |
فیلم سینمایی جمشیدیه را می توان از حیث دراماتیک به عنوان ورسیون زنانهای از فیلم سینمایی «بدون تاریخ، بدون امضاء» ساخته وحید جلیلوند و اثری مطابق با پیام فیلم سینمایی «جدایی نادر از سیمین» قلمداد نمود. اثری ضد قصاص که منطق و ره گفت کور خود را از فیلم سینمایی «لانتوری» گرفته است. این در حالی است که سندروم برزخنمایی شبه رئالیسمی در سینمای ابزورد ایران بسیار جدی است؛ اینکه یک روی سکه توریستی آن قطعاً برای جشنوارههای خارجی است تا خریدار داشته باشد و یکی روی برزخی آن، که برای داخل کشور مصرف دارد تا به تقابل با حدود الهی و به تبع آن حاکمیت دینی رفته و یک شعار باسمهای بر ضد قصاص فراهم کند!
زمان و مکان فیلم سینمایی جمشیدیه، مُهر بدون تاریخ و امضا را خورده است تا یک خراب شهری با انسانهای افسرده را نشان دهد. البته بحثی بر سر جایزه گرفتن در جشنواره جهانی نیست بلکه مشکل اصلی، نداشتن اشتراکات انسانی این مدل از فیلمها برای مخاطب فطرت پذیر است. حال آنکه فیلمسازان، امر اخلاقی را بهصورت توریستی و ترحمانه و در مدل کیرکگاردی (Kierkegaard) فهم کردهاند و بهجای حس سازی به حس سوزی رو میآورند. درواقع فیلم، وجدان و سرنوشت و امر اخلاقی و شجاعت و... را به صورت انضمامی و گلدرشت و خارج از سبک مرسوم ساخته است و تمام وجوه فیلمنامه و کارگردانی و قاببندیها و... فاقد قوت برای ارائه الگوی اخلاقی برای مخاطب است. |
البته باید توجه داشت که فیلم سینمایی جمشیدیه از حیث بازنمایی در ذیل مولفه افسردگی زنان قرار میگیرد و اثری اگزیستانس و پوچ است که حتی در لوای روانکاوی و دوگانه کاذب «وجدان» و «قانون» هم قرار نمیگیرد. اثری که در برزخِ میان رئالیسم و ناتورالیسم گرفتار شده است و دستوپا می زند.
به عبارتی دیگر فیلم سینمایی جمشیدیه از حیث سبک رئالیسم، میخواهد پدیدههای جامعهشناختی را در پرتو اصل علیت اجتماعی بررسی کند اما توهم رئالیسم، فیلمنامه اثر را مخدوش کرده و اساس فیلمنامه به سمت غافلگیری به سبک فرهادی کشانده است؛ درحالی که اصول فیلمنامهنویسی بر ایجاد تعلیق و افشای تدریجی است و این امر جز پیرنگ است نه غافلگیری! و از این جهت است که به عنوان نمونه، نشان ندادن درگیری در ابتدای جمشیدیه، به نوعی غافلگیری دروغین است که هیچ کارکردی در فیلمنامه ندارد!
البته فیلم سینمایی جمشیدیه مملو از جزئیات افراطی و واقع نمای فراوانی در فیلمنامه است که عملاً به دلیل فقدان اصول فیلمنامهنویسی و قصه استاندارد، به یک اثر مشتت و جبری تبدیلشده است. چه اینکه از حیث ناتورالیسم، فیلم میخواهد نوعی جبر محیطی و تربیتی را نشان بدهد و مثلاً تراژدیِ پیچیده انسانی باشد! حال آنکه اثر در فرایند تصویرسازی خود بیشتر به یک ترس و ترحم و انفعال و واپس زدن شبیه گردیده است.
از همه مهمتر اینکه ناتورالیسم در ایران مانند رئالیسم شهری اروپایی ضد شهر و روابط انسانی است که حتی علت فلاکت و نقص معلوم نیست و از این جهت مانند سینمای موج نو، جامعه همیشه دچار فلاکت است. پس اگر به نمای پایانی فیلم سینمایی جمشیدیه توجه کنیم که زن گناهکار بعد از سالها از زندان بیرون آمده است و در ماشین شوهرش تصادفی را مشاهده میکند که دوباره گروهی دیگری مانند خودش دارند فحش میدهند و دعوا میکنند! یعنی هیچ راه برون رفتی از این دور تسلسل بدبختی و نکبتهای اجتماعی وجود ندارد!
در بخش ابتدایی فیلم سینمایی جمشیدیه، شخصیت امیر در مراسم تولد همسرش، سرخوش از تعریف کردن درگیری با راننده تاکسی است که هیچ وجه دراماتیکی ندارد. اما حفره بزرگ فیلمنامه در فیلم سینمایی جمشیدیه زمانی هویدا میشود که این زوج از مرگ راننده مطلع میشوند! حال آنکه ترانه و امیر، به عنوان شخصیتهای محوری فیلم، در شمال شهر تهران زندگی میکنند و راننده تاکسی در قسمتی از شهر زندگی میکنند که ساکنانش زندگی آنچنان مرفهی ندارند. این دو از کجا متوجه میشوند که رانندهای که با او برخورد فیزیکی و لفظی سختی داشتهاند فوت کرده است؟ و از همه مهمتر مگر کسی با ضربه خوردن از موبایل، جانش را از دست میدهد!؟ مگر این زوج آدرس راننده را داشته یا او در همسایگی آنان بوده است؟ زمانی که با یکدیگر مواجه شدهاند از کدام منبع اطلاعاتی فهمیدهاند، احمد چارکچی در کجای شهر زندگی میکند؟ پس انتقال اطلاعات مربوط به خبر مرگ راننده، پرسش بسیار بزرگی است که هیچ پاسخی برای آن در فیلم سینمایی جمشیدیه وجود ندارد و در نتیجه از این بنبست دراماتیک هیچ پاسخ منطقی عاید مخاطب سینمایی نمیشود. در واقع فیلم فیلم سینمایی جمشیدیه بدون استدلال مخاطب را وارد ژانر نکبت میکند. ژانری که در ادبیات سینمایی هیچ رد و نشانی از آن را نمیتوان گرفت، اما در سینمایی که عنوان ژانر اجتماعی را با ضرب و زور منوالفکران و البته حمایتهای مادی و معنوی جشنوارههای غربی به عنوان سرفصل اصلی سینمای ایران معرفی میکند؛ وارد ادبیات سینمایی میشود. گونهای از فیلمسازی که مهمترین مترادف آن در مفاهیم ژانرشناسی را میتوان ژانر نکبت قلمداد نمود. گفتمانی که طی آن نکبت و سیاهی منتج از قوانین عرفی، شرعی و قانونی مورد پرسش فیلمساز قرار گرفته و به نحوی کاملا پلید تصویر کشیده میشود. تصویرسازی ویژهای که در فیلم سینمایی جمشیدیه با حضور خانواده سنتی و مذهبی راننده تاکسی که با خشنترین وضع ممکن خواستار قصاص هستند به سراغ هجمه به حدود الهی رفته و تلاش دارد تا چهره حکومت دینی و مبتنی بر احکام الهی را هرچه کریهتر به تصویر بکشند و به این روش کلکسیون اعتراضات فیلم را تکمیل نماید. |
فیلم سینمایی جمشیدیه در جای جای خود اقدام به خواندن بیانیه های متعدد سیاسی و اجتماعی می نماید. بیانیه های متعددی که هر یک از شخصیت های موجود در اثر، وظیفه ی خواندن و قرائت بخشی از آنرا برعهده داشته و در این بین مخاطب به نحوی افراطی و از زبان تمامی شخصیت ها و بالاخص شخصیت اول زن داستان با معضلات سیستم قضایی در اسلام آشنا می شود. اینگونه است که مخاطب جمشیدیه در طول داستانبه اشکال مختلف و به ویژه در سکانس های مربوط به جلسات دادگاه، تماما در معرض حرف ها و شعارهای گل درشت کاراکترهای مختلف اثر و شخصیت پروانه که به نوعی خود فیلمساز است قرار می گیرد. اما نهایتا به صورتی بسیار سیاه و حتی با قرائت زننده ی آیه شریفه ی قصاص در قرآن کریم، سعی می شود تا وجاهت و حکمت این حکم الهی در منظر بیننده به کلی تخریب شده و بیچارگی جامعه در موارد مواجهه با قصاص را به عمق جان مخاطبان خود حقنه سازد. در عین حال تمام پیشگویی های بابک خان وکیل درباره انحطاط سیستم قضایی کشور مورد به مورد، محقق می شود .
در فیلم سینمایی جمشیدیه ایفای نقش زن اصلی داستان یعنی ترانه بر عهده سارا بهرامی است. بازیگری که نقش خود در فیلم سینمایی «دارکوب» تکرار کرده و البته به علت کارگردانیِ ضعیف اثر، کمکم تبدیل به کاریکاتور میشود و مخاطب را در احساسیترین صحنهها به خنده میاندازد! با این همه نکته تأمل برانگیز دیگر در فیلم سینمایی جمشیدیه حضور دو کارگردان به عنوان بازیگر است. یکی جناب کیومرث پوراحمد و دیگری جناب بهرام عظیمی که در قامت دیگر بازیگران ضعیف این فیلم در جلو دوربین راه رفته و دیالوگ میگویند! کارگردانانی که با عمری تجبره در فیلم سینمایی جمشیدیه بازیگر شده و متاسفانه بیش از سایر کاراکترهای اثر، مخاطب را در جدیترین لحظات فیلم به خنده وا میدارند!
در مجموع پیام فیلم سینمایی جمشیدیه، همان پیام فیلم «جدایی نادر از سیمین» است. پیامی که به صورتی غیر مستقیم به مخاطب خود میفهماند که ایران جای ماندن نیست! و معتقد است که در ایران، نمیتوان راستگو بود و نباید در سیستم قضایی جمهوری اسلامی و در دادگاه و کلانتری و ... راستش را گفت! پیامی که به مخاطب سینمایی خود چنین میفهماند که اگر در مجموعههای مختلف حاکمیتی ایران دروغ نگوییم، خودمان و خانوادهمان دچار فروپاشی میشوند! از این جهت است که امیر به همسرش تاکید میکند که واقعیت را باید از پلیس و قوه قضائیه پنهان کند، اما زن نمیتواند چنین کاری انجام دهد و وقتی دست به گفتن حقیقت میزند در چنگال قانون و اولیاء دم گرفتار میشوند و وقتی اولیاء دم رضایت میدهند؛ زن چندین سال در زندان باقی مانده و با موهای سپید از زندان خارج میشود. و به این ترتیب در منظومه معکوس فیلم سینمایی جمشیدیه، به سبب حاکمیت دینی، شعار «ایران ای سرای امید» تبدیل میشود به «سرای دروغ» و «یأس» و «نومیدی».!
ارسال نظر