قرار شد به کافه تئاتر شهر بروم تا بعد از تئاتر «عشق من حامد بهداد» با هم گپ بزنیم. افشین هاشمی - فروفته در نقش زودتر از موعد آغاز شده اش- با لباس بارسلونا و کیسه ای تخمه در دست جلوی در ایستاده بود و از کسانی که برای تماشای تئاتر می رفتند تقاضای بلیط اضافه می کرد. رفتیم، نشستیم، پسری آمد با گیتارش کلمه خرید و آواز بداهه اجرا کرد و بعد نمایش شروع شد. هم زهیر یاری و هم هاشمی بازی های خوبی داشتند. تئاتر درباره دو جوان پایین شهری بود که به عشق بازیگری و حامد بهداد به تئاتر شهر آمده بودند. بعد از نمایش هاشمی را دیدم که دارد با یک جوان عشق فیلم صحبت می کند. مرا که دید سر تکان داد و گفت :«این هم از همان هایی ست که می گوید من چطوری باید وارد بازیگری شوم و می خواهد گلزار یا رادان شود. خوش بخت ترین هایشان آنهایی هستند که پول دارند و کلاس های بازیگری می روند و آنهایی شان که به جایی نمی رسند فکر می کنند آنهایی که رسیده اند و بازیگر شده اند حقشان را خورده اند. بعضی هایشان هم بعدا می شوند منتقد!»
از اول با خودم شوخی نداشتم
بعد از اینکه با دو جمله از حیثیت منتقدان سینما دفاع جانانه ای می کنم می رویم سراغ گپ خودمان. هاشمی در مورد آغاز کار تئاترش اینگونه می گوید: « اواخر 71 من هنوز دانشگاه نرفته بودم. همسایه روبروییمان گفت یکی از خویشاوندانشان قرار است در یک تئاتری بازی کند و آنجا دارند تست می گیرند که بقیه بازیگرانشان را انتخاب کنند. من رفتم تست دادم. کارگردان خودش هم حرفه ای نبود و دانشجو بود اما من رفتم برای تست چون برایم مهم بود که وارد شوم. گروه جمع شد و من در آن گروه همه کار می کردم؛ نوازندگی، منشی صحنه گی، دستیاری و... هر بازیگری نبود به جایش بازی می کردم.اولین کار جدی و حرفه ای من - که من در آن حرفه ای نبودم - نمایشی بود به نام «سایه ها»، به کارگردانیِ مسعود جلالی در جشنواره تئاتر آبادان. در گروه تدارکات بودم. چای می آوردم.
بعد از آن چون مرا جدی نمی گرفتند، منتظرِ کسی نماندم؛ خودم دست به کار شدم و «اوهام» را نوشتم که یک نمایشنامه سه نفره بود؛ بازنگاهی به نمایشنامه «زندگی گالیله» برتولت برشت؛ که اداره ارشاد آبادان به دلیل محتوا اجازه اجرای عمومی نداد اما ما یک بار آن را برای اعضای انجمن نمایش و دانشجویان اجرا کردیم.
در جشنواره تئاتر دانشجویی «زیر درخت آلبالو» را با سحر ناسوتی کار کردم که فروغ قجابگلی این نمایش را دید و در راه برگشت گپ زدیم و با من آشنا شد. بعد ایشان چون از بازی من خوشش آمده بود برای بازی در نمایش «آپارتمان» دعوتم کرد. اول یک نقش کوتاه داشتم که یک صحنه بود. بعد بازیگر اصلی مشکلاتی برایش پیش آمد و خداحافظی کرد و من به جایش بازی کردم. برای آن نمایش در جشنواره دفاع مقدس جایزه گرفتم.
من همین جا ـ در کافه ـ یک تئاتر در سال 79 اجرا کردم (درستکارترین قاتل دنیا) که کسانی مثل گلاب آدینه، اصغر همت، فرهاد آئیش و... آن را دیدند که خیلی برایم مهم بود. اصغر همت هنوز هم وقتی می خواهد کاری از من را بگوید، آن را عنوان می کند. آن نمایش هم در جشنواره آتشکار و هم دانشجویی جایزه گرفت.
بعد از آن نمایش هایی چون «دیر راهبان» به کارگردانی فرهاد مهندس پور که آن جا با سیامک صفری و حسن معجونی همبازی شدم و «فانوس خیس» به کارگردانی آناهیتا اقبال نژاد و متن محمد چرمشیر بود و قبلترش هم «حسن سنتوری» با معصومه تقی پور که بازیگر تلویزیون و سینما بود. »
هاشمی در مورد علاقه اش به بازیگری می گوید: «از اول با خودم شوخی نداشتم. این درس را برای پدر و مادرم می خواندم. آن ها می خواستند پسرشان مهندس شود. من هم سر کلاسِ "هیت ترانسفر"، زیر میز، بیضایی می خواندم.»پشت کار مهمترین خصیصه ایست که او اعتقاد دارد بواسطه آن به اینجا رسیده است. خودش معتقد است:«چون من هیچ حامی ای نداشتم. پدر و مادرم می خواستند من یک مهندس عالی رتبه در شرکت نفت بشوم. استعداد یک چیزی ست. پرورش استعداد یک چیز است و تلاش یک چیز دیگر. تلاش یعنی تو به هر دری بزنی و آمادگی این را داشته باشی و بپذیری که خیلی از آدم ها تو را نمی شناسند و دلیلی ندارد که بشناسندت! باید انقدر کار کنی و کارهایت رد شود تا به نتیجه برسی. باید هی جشنواره کار بدهی یکبار دوبار سه بار تا بالاخره قبول بشود. تلاش این است.»در این باره مثالی می زند: «من وقتی می بینم به من نقش نمی دهند خودم برای خودم نقش می تراشم. یک نوارکاست برایتان می آورم «گفتگوی شبانه» دورنمات؛ که هر دونقش آن را خودم گفته ام. به من نقش نمی دهند؟ حالا که اینطور است همه نقش ها را خودم بازی می کنم!»
شما به درد این نقش نمی خورید
هاشمی که برای اولین بار در تلویزیون در «داستان یک شهر» اصغر فرهادی بازی کرده است در مورد ورودش به سینما با فیلم خیلی دور خیلی نزدیک میرکریمی می گوید: « من مدیون معصومه تقی پور، امیر اثباتی و رضا میرکریمی هستم. دنبال بازیگری می گشتند که لهجه مشهدی بداند. سه بار تست دادم. انتخابم کرده بودند اما تو روی خودم برای آن نقش، بازهم بازیگر می دیدند و تا لحظه آخر بازیگر می آمد و می رفت که اگر بازیگر بهتری پیدا کردند جایگزین کنند. امیر اثباتی آنجا خیلی پشت من ایستاده بود. بار اولی که تست داده بودم مشهدی حرف زده بودم و کات. بار دوم من درگیر بازی در نمایش «زائر» بودم و وسط سرم را تراشیده بودم و سنم شده بود 45 ساله. دفعه بعدی که برای تست بازیگری رفتم نمایش «زائر» تمام شده بود و کل سرمن را تراشیده بودم وشده بودم یک جوان 25 ساله و نقش آن ها 50 ساله بود. ظاهرا خیلی توی ذوق آقای میرکریمی می خورد. مدیر تولید به من گفت که شما که برای این نقش به درد نمی خورید اما حالا که تا اینجا آمده اید تست بدهید! بعد آقای میرکریمی تست را می بیند و می گوید خیلی خوب است اما سنش نمی خورد. امیر اثباتی می گوید خب حالا که روحانی دارد مدرن تر فکر می کند و افکارش بازتر است چرا جوان نباشد؟ این شد که من آن فیلم را بازی کردم!»
فکر کرده بودند من نابازیگر محلی هستم
او در مورد بازتاب های اولین حضورش در فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» می گوید: «همه که تئاتر نمی بینند. خیلی ها فکر می کردند من نابازیگرم و یک روحانی محلی را پیدا کرده اند که بازی کند. سال بعدش که برای «پابرهنه در بهشت» سیمرغ گرفتم رضا میرکریمی به من زنگ زد و گفت: تو یک سیمرغ از این ها طلبکار بودی و گرفتی!»
گنجینه بازیگران
حضور خیلی از تئاتری ها در سینما به واسطه دیده شدن در یک تئاتر خوب است. هاشمی در این باره می گوید:« من فیلم «به نام پدر» را با نمایش «بی شیروشکر» بازی کردم. نمایش «بی شیروشکر» روی صحنه بود که ابراهیم حاتمی کیا آمد نمایش را دید. بعد مرا برای فیلم «به نام پدر» دعوت کردند. اول برای نقش اصلی تست دادم ولی بعدتر تصمیم گرفتند برای آن نقش بازیگر شناخته شده بیاید. کامبیز دیرباز آن موقع سریال بازی کرده بود و مردم می شناختندش. در نتیجه من نقش کوچکی بازی کردم.»
صحبت به کارگردان هایی رسید که تئاتر می بینند و چقدر به انتخاب بازیگرشان کمک می کند : «کارگردان هایی که این کار را کرده اند ضرر نکرده اند. مثلا رضا میرکریمی که در تمام این سال ها تئاتر دید حاصلش «یه حبه قند» شد که مو لای درز بازی هایش نمی رود. انتخاب این بازیگران در طول پنج سال اتفاق افتاد. از سر «خیلی دور خیلی نزدیک» که با آقای میرکریمی دوست شدم هر تئاتری داشتم دعوتش می کردم. اول تئاترهای خودم، بعد هر تئاتر خوبی که می رفتم هم دعوتشان می کردم. بعد به جایی رسیدیم که آقای میرکریمی زنگ می زد که تئاتر خوبی نیست برویم ببینیم؟ و در تمام این مدت بازیگران را رصد می کرد. و وقتی می خواست برای فیلم پربازیگری چون «یه حبه قند» بازیگر انتخاب کند چه جایی بهتر از گنجینه بازیگران تئاتر؟»
ورک شاپ بازیگری مجانی
گروه بازیگران تمرینِ فیلم «یه حبه قند» از ایده های معروف افشین هاشمی است. دلیل به وجود آمدن این ایده را از هاشمی می پرسم. پاسخ می دهد: «من با تازه کارها خیلی در ارتباطم، شاید چون درس داده ام، گاهی هم به این دلیل که ما بازیگران تئاتر در دسترسیم. اگرکسی چهارراه ولیعصر بایستد و علاقه مند باشد حتما یکی از ما را می بیند. خیلی به ما مراجعه می شود. سر همین که چطور بازیگر شویم یا چطور وارد گروه تئاتر شویم؟ خیلی از این جوان هایی که یک دوره هایی گذرانده بودند از ما می پرسیدند که چطور کار را آغاز کنیم؟ و من همیشه به این موضوع فکر می کنم و از دغدغه هایم است: معرفی و ورودِ آدم های جدید. من خودم این مسیر را با سختی طی کردم. که چطوری می شود به یک گروه حرفه ای وصل شد. دیدم این بهترین پل است. پلِ این بچه ها به یک کارگردان و گروه حرفه ای و چرا که نه؟ جواب هم داد. الان بیشترشان دارند یک جاهایی بازی می کنند.»
عاشق کشف آدمهای جدید هستم
وی دغدغه خود را کشف و مطرح کردن بازیگران خوب که راهی برای دست یافتن به نقش های خوب سینمایی ندارند می داند و می گوید: « بعضی ها به اشتباه فکر می کنند من انتخاب بازیگر کرده ام که این درست نیست. من در زندگی یک بار انتخاب بازیگر کردم و آن فیلم «در میان ابرها» ست. در آن به غیر از الناز شاکردوست دیگر بازیگران همه از تئاتر هستند و بیشترشان ناشناخته. من اصلا عاشق کشف آدم های جدید هستم. حتی در تئاتر هایم بازیگران معروف بازی نکرده اند. یا اگر شناخته شده بوده آن بازی برای او تازه است. در همین تئاتر هم می توانم بگویم با اینکه از زهیر بازی خوب دیده شده بود اما هیچگاه از او همچین بازی ای ندیده بودید.»
گفتوگو از نفیسه علوی
انتهای پیام/ع/
ارسال نظر