فیلمنامه «رخ دیوانه»، از پایه لنگ است و دارد با شعبده و نیرنگ، مخاطبش را به دنبال می کشد. فیلم، می توانست با تکیه بر ساختار چند پرده ای (بازیهای هشتگانه)، در طول زمان روایی حرکت کند و بگذارد تا نقش ها، در روبه رویی با وقایع، یکی یکی، خود، نقاب از چهره یکدیگر براندازند؛ و لایه های پنهان ماجرا را تکمیل کنند؛ اما ترجیح داده خودش نقاب به صورت بزند و تماشاگر را بازی بدهد! یعنی که در اساس، بنای فیلم، به جای تعلیق و جاذبه درون متنی، بر شعبده و دروغ است. فیلم، از این جهت، نه به مخاطب، نه به سینما وفادار نیست.
در سینما، تصویری که از زاویه نگاهِ راوی در پیشگاه تماشاگر عرضه می شود، تنها چیزی ست که باور و اعتماد مخاطب را به جهان فیلم نزدیک می کند. این چیزی است که در سینما به آن، «واقعیت تصویر» گفته می شود. همین مساله «احساس واقعیت» در سینماست که در مخاطب، یک مکانیزم مشارکت عاطفی و ادراکی ایجاد می کند.
شما می توانید با در کنار هم گذاردن واقعیت های تصویری متوالی، پازل را برای مخاطبتان تکمیل و او را غافلگیر و ادراک او را درگیر و سرانجام، وی را در لذت و رضایت ناشی از کشف و رفع سوء برداشت هایش سهیم کنید. به این ترتیب که مثلاً در واقعیت تصویری که تماشاگر ابتدا می بیند، محدوده ای خارج از کادر وجود داشته باشد که از دید او پنهان است و در ادامه با تغییر زاویه یا حرکت دوربین، محدوده «حوزه دید»، تغییر و توسعه پیدا می کند و «وضعیت واقعی» را افشا می کند. اما در این جا یک اشتباه انشایی فاحش، باعث شده فیلم، با خیانت به اعتماد تماشاگر، جاذبه اش را با حقه بازی تضمین کند. یعنی جاذبه ای را که می توانست از رهگذر پیچ و خم های داستانی اش فراهم کند، حرام کرده و به اصطلاح مخاطبش را سر کار می گذارد.
راوی داستان به صِرفِ «غیرمنتظره بودن»، و به استناد خود فیلم، روند گره گشایی و پایانبندی آن، اطلاعاتی دارد که در زمان وقوع هر ماجرا، آن را وارونه تعریف می کند و آخر سر هم با بی مزهگی سرهم بندی شده ای اعتراف می کند که : «دروغ گفت»!
از نگاهِ سازندگان فیلم، هدف، وسیله را توجیه می کند و فیلم به جای تکنیک های روایی، از «ناراستی» به عنوان «آنتی تز افشای تدریجی» و «پیچیده کننده جریان اطلاعات» استفاده کرده. اهمیتی هم نداشته که اخلاق را و حتی زیبایی شناسی ساختار روایت را رعایت کند، به واقعیت تصویر وفادار بماند و به اعتماد تماشاگر احترام بگذارد.
در فیلم، نظام «توزیع اطلاعات روایی» ناهنجار است. شوربختانه در سینمای ما، ترفند «اطلاعات ندادن به تماشاگر» به جای «افشای تدریجی»، برای کش دادن به فیلم، سابقه و رواج قابل توجهی پیدا کرده است. یعنی که، در دادن اطلاعات مربوط به روابط، وقایع و شخصیت ها به تماشاگر، امساک می ورزیم تا تماشاگر را دنبال خودش بکشیم و در این طریق، زیاده روی می کنیم. این زیاده روی و کندی اطلاعات دادن به تماشاگر، از مبتذل ترین انواع داستان گویی و روایت دراماتیک است.
به گزاره دیگر، بر خلاف «افشای تدریجی» که ابزاری در خدمت داستان است، «اطلاع دهی دیرهنگام» کاملاً ساخت روایی را به هم می ریزد. چرا که زمان در افشای تدریجی دراماتیک، قواعد معیّن دارد. این موضوع، نه فقط در سینما که در ادبیات داستانی و رمان هم صدق می کند امّا این جا در فیلم سینمایی «رخ دیوانه» اتفاق بدتری افتاده است. درست از جایی که می توانسته نقطه شروعی مناسب برای جریان اطلاعات باشد، همه چیز بر باد می رود. یعنی فیلم (توجه کنید: خود فیلم و راوی قصه و نه شخصیت ها) به تماشاگر اطلاعات زودهنگام می دهد اما در پایان پته خودش را روی آب می اندازد و همه چیز دروغ از کار درمی آید. به نظر من کوتاهی و امساک در دادن اطلاعات، روش شرافتمندانه تری ست تا دادن نشانی ها و اطلاعات دروغ!
سازندگان فیلم خواسته اند تا خود را از تنگنای «روایت خطی» بیرون بکشند. البته آن ها می توانسته اند به طرزی هوشمندانه ساختار تعریف قصه را به سمتی ببرند که افشای تدریجی واقعیت در «رویدادهای موازی»، (یا با استفاده از جداسازی نماها) و «گشایش حلزونی»، همان طور که بنا داشته اند، به فیلم چاشنی اسرارآمیز بودن اضافه کند. اما واقعًا حرف بی حسابی ست که در توجیه ناکارآمدی تمهیدات روایی بگوییم: «همه سینما چیزی جز دروغ نیست»، چرا که نه فقط در سینما، بلکه در سایر مدیوم ها، (و البته در سینما، بسیار بیشتر از رمان، نمایشنامه و یا نقاشی) ما با چیزی به نام «جهان متن» رو به روییم که لازم است «واقعیتی خلاق و بکر» را به جهان پیرامون ما بیافزاید وگرنه کوششی کسالتبار و از هرگونه ذوق و اعتبار هنری، تهی است.
در حقیقت، سینمای داستانگو و مبتنی بر «روایت» یک گفتمان است و این تنها چیزی ست که آن را در مقابل جهان واقعی می گذارد؛ نه دروغ بودن یا هر چیز دیگر. تنها مساله این است که گفتمان را کسی باید ادا کند در حالی جهان بیرون از گفتمان را کسی نمی گوید.
«رخ دیوانه» می توانست با بهره گیری از رفت و برگشت های تفکیک شده ای که خودش پیش بینی کرده، با همپوشانی خُرده داستان ها، هم به روایت کلاسیک و هم به رهیافت های مدرن وفادار بماند، هم تماشاگرش را در کشف لایه های پنهان سهیم کند و هم به سخیف ترین دستاویز ایجاد جذابیت (دروغ راوی) مبتلا نشود.
فیلم به همین بسنده نکرده... شروع می کند به جاسازی خُرده جاذبه هایی که مجرد و منفک از داستان، احتمالاً بنا بوده مخاطبان بیشتری را به تماشا بکشد... اما روّیه «توجیه وسیله برای هدف»، این جا هم ادامه دارد: برای سازندگان فیلم، اهمیتی نداشته که به نمایش وسوسه انگیز مواد مخدر، روانگردان و ترویج مصرف آن روی آورند، و شادمانی بی سبب را ارمغان شگفت انگیز آن برای نسل بیکار و بی هدف، تا این اندازه مفرّح معرفی کند، با به تصویر کشیدن دیوانه بازی ها، بیهودگی ها و جامعه پیرامون را اضمحلال یافته، تهی از ارزش، متقلّب و بی اخلاق نشان دهند، هیجان های جنون آمیز کاذب و بی دلیل به فیلم تحمیل کنند... این جا هم مثل: آرایش غلیظ، مصرف مواد مخدر، ارتباط های فیس بوکی و مجازی، هوسرانی، چشم چرانی، تکه پرانی و متلک های دختر پسری، قرار است در برابر مخاطب جوان فیلم، آیینگی کند، یعنی فیلم، سطحی ترین نشانه ها و المان ها را از جامعه جوان اطراف سازندگانش گرفته و باربط و بی ربط، روی داستان، برچسب زده تا گروهی از مخاطبان کم سن و سال را سر شوق آورد، به همذات پنداری برانگیزد و این که با دیگر مخاطبان جوانش که گرداگرد جامعه پیرامون سازندگان فیلم نیستند چه کند، این هم اهمیتی نداشته است!
راستی چرا فیلم اصرار دارد یک شخصیت به تعبیر کامل «معتاد» و در عین حال «پولدار»، دقیقاً «بامرام ترین شخصیت» داستان باشد؟ کدام پیشینه از «ماندانا»، این رفتار و روحیه را توجیه می کند و به باور می نشاند؟ از قضا او که قرار است فقدان «اعتماد به نفس» را – به ادعای بازیگر نقش – به تصویر بکشد، به نظر، مسئول ترین و قابل اتکاترین آدم ماجراست! یا شخصیت های «پول ندار»، این جا یا دروغگو، فرصت طلب و خائن اند یا کلاهبردار و اخّاذ! و این که به چه مناسبت؟ معلوم نیست.
به باور من، فیلمنامه، «سرهم بندی» شده است. از پایانبندی شتاب آلود، لوس و تقلبی که بگذریم، در مجموع به نظر می رسد که فیلمنامه، ابتدا با تمام سهل انگاری ممکن نوشته شده و بعد در بازنگری، رفقا متوجه بی ریشه بودن شخصیت ها شده اند. از این رو در پی یافتن تمهیدی برای توجیه این بی شناسنامگی و پادرهوایی، به «گروه مجازی بی پدر مادرها» و «مادر رفته ها» یا هر چیز مشابه آن رسیده اند! واقعا شگفت آور است که فیلمنامه چنین فیلمی را امتیاز برجسته آن می شمرند.
در بهترین حالت می توان گفت به قدری سینمای این سال های ما در فقر قصه گویی دست و پا زده که هر فیلمی که اندکی پایبندی اش را به قصه حفظ کند – صرفنظر از چیستی و چگونگی – برخی از دوستان و حتی متولیان سینما! را به شوق می آورد وگرنه، این فیلمنامه، به صرف تحمیل جا به جای عنصر «غافلگیری باسمه ای» و «رودست زنی» – آن هم با اتکال به دروغ – کدام ارزش دراماتیک را یادآوری می کند؟
به نظر می رسد فیلمنامه شبه اپیزودیک «رخ دیوانه» با الهام از آیتم های تلویزیونی سرگرم کننده «دروغ یا واقعیت» نوشته شده که در آن، ابتدا نمایش های بعضاً باورنکردنی به تماشا درمی آید و سپس، تماشاگر باید حدس بزند که کدام واقعی بوده و کدام زاییده ذهن و خیال! با این تفاوت که در آن نوع برنامه سازی، به تماشاگر، پیش آگاهی برای قرارگیری در موضع تشخیص داده شده، خود رخدادهای انتخاب شده، به خودی خود نیز شگفت انگیزند و در نهایت، فریبی در کار نیست!
ارسال نظر