فیلم جدید توکلی دغدغه انسان در جامعه امروزی را بسیار سطحی مطرح کرده و در آن تقابل میان طبقه های اجتماعی و اقتصادی جامعه نیز به شکل کاملاً مبتذل و کلیشه ای پرداخته می شود. «من دیه گو مارادونا هستم» با اغماض فراوان می تواند یک فیلم پست مدرنیسم عصبانی و آزار دهنده باشد که نفع چندانی برای سینمای کشور در پی ندارد و چه بسا باعث گریزان شدن مخاطب فهیم سینما از سالن ها گردد.«من دیه گو مارادونا هستم» کمترین ارتباطی با سینما ندارد و شلوغی بیش از حد فضای فیلم، مخاطب را به یاد سریال های طنز نازل و بی مایه تلویزیونی می اندازد که با برخی مزه پرانی های کوته فکرانه و سردستی خود درصدد خنداندن مخاطبان شان هستند.
ماجرای فیلم سینمایی یا به عبارت بهتر نمایشنامه رادیویی «من دیهگو مارادونا هستم» از این قرار است که یک زندانی داستانی را از زبان زندانی دیگری شنیده و باور کرده «دیهگو مارادونا» فوتبالیست شهیر جهان است و آن داستان خوبی از آب درآمده و یک نویسنده دیگر آن داستان را دزدیده و برای جبرانش باید داستان دیگری برای نویسنده اول بنویسد که قاتل است و پنج نفر را کشته و حالا که قصد دارد داستان را بنویسد، داستان های لابد مشابهی در زندگی اش اتفاق می افتد و حالا آنها را مینویسد یا نمی نویسد و در این میان سر و کله پدر و مادر و خواهر و شوهر خواهر و خاله و دختر خاله و خیلیهای دیگر پیدا می شود که جملات لابد بامزه ای بین شان رد و بدل می شود و گاهی در این میان شیرینکاری هایی هم از آنها سر میزند!
توکلی در حالی مدعی است که فیلمسازی دغدغه مند نسبت به جامعه و پیرامون خویش است که فیلم هایش کلاً نشان از بی دغدغگی دارند. او فیلمسازی است که سعی دارد حرف های به شدت سطحی اش را با ظاهری غنی و عمیق به خورد مخاطبان بخت برگشته سینما بدهد که به دلیل استفاده توکلی از یک لشگر ستاره های معروف سینما به تماشای فیلمش آمده اند. این لحن و نوع روایت توکلی به شدت مخاطب را آزار می دهد. مخاطب که با هجویه ای سردرگم روبرو است نمی داند در این فیلم باید منتظر پیام ها و بار معنایی و فلسفی باشد و یا به این اندیشه برسد که در حال تماشای فیلمی سرد و سخیف و بی هویت است.
با اینکه فیلمساز سعی دارد خود را دغدغه مند نسبت به مسائل اجتماعی بداند تمامی فضای فیلمش غیر واقعی، شخصیت های فیلمش باورناپذیر و کلاً نوع و سبک زندگی آن ها فانتزی و غیر ایرانی است. جالب تر آنکه در پایان فیلم با تأکیدی صریح و اشاره مستقیم به داستان زندگی مارادونا فوتبالیست مشهور آرژانتینی که در جام جهانی ۱۹۸۶ مکزیک در بازی با انگلستان توانست گل مشهوری را با دست به ثمر بنشاند قصد دارد تا ایده ابتدایی فیلمنامه اش را نزد مخاطبان بسیار پیچیده تر از آنچه در تصورات آن ها است جلوه دهد.
«من دیه گو مارادونا هستم» فیلمی روده دراز و و پرگو است که همراه با میزانسن های درهم و بازی های بسیار بد شبیه به آشفته بازاری مهوع برگرفته از سریال های نازل تلویزیونی شده و به نوعی در امتداد سینمای شبه روشنفکری توکلی است که با «آسمان زرد کم عمق» ثابت کرد در ورطه ای غریب گرفتار شده و دیگر نمی تواند به روزهای اوج خود باز گردد!
شخصیت های بسیار اضافی و ناکارآمد فیلم نیز جز آنکه سردرد مخاطب را در پی داشته باشند کاری از پیش نمی برند. به عنوان نمونه شخصیت پدر با بازی جمشید هاشم پور یکی از آن ها است که مرتباً در انباری خانه سکونت دارد، سریال می بیند، پاپ کورن می خورد و هر ازگاهی برای سرسام بیشتر مخاطب جمله ای بی هدف می گوید.
از سوی دیگر بازی بازیگران این فیلم بسیار ضعیف از آب درآمده است. هومن سیدی به عنوان یکی از شخصیت های اصلی این فیلم همان آدم روان پریش و پولدار همیشگی است که خوشی های روزگار به نوعی او را دچار افسردگی کرده است. بابک حمیدیان و ویشکا آسایش هم در این فیلم حرف جدیدی برای گفتن ندارند. اما در این میان تنها بازی گلاب آدینه است که تاحدودی توانسته فیلم را برای مخاطبان قابل تحمل نماید.
در نهایت آنکه تماشای این فیلم جز خستگی و کسالت چیزی برای مخاطبان در پی ندارد و نمی تواند تأثیر مثبتی روی آن ها بگذارد. مخاطب در این فیلم سراسر با کنایه های سینمایی، طعنه های سیاسی و افکار فلسفی رو در رو است که هیچ رابطه علت و معلولی و منطقی در ارتباط با آن ها وجود ندارئ. در واقع روایت الکن و گنگ توکلی باعث می شود مخاطب که میان یک سری بیانیه های ریز و درشت روشنفکری گرفتار شده در نهایت نتواند با هیچ یک از آن ها ارتباط برقرار کند و هیچ چیز در انتهای فیلم برای او باقی نمی ماند.
نظرات