بی تردید همواره جنگ را می توان یکی از نقاط عطف تاریخ ملت ها دانست؛ چه بسیار ملت هایی که به این واسطه مضمحل و نابود گردیدند و چه بسیار ملت هایی که اسباب ظهور و بروز تمدنی ایشان در جنگ ها رقم خورد. در تاریخ معاصر شاید بتوان جنگ های جهانی اول و دوم را مصداقی روشن و قابل اندازه گیری برای این بیان دانست؛ جنگ هایی که طی آن شکوهمندی قدرت های سنتی جهان برای همیشه و یا نهایتا مقطعی مشخص، به افول گراییده و به موازات آن پیدایش قدرت هایی جدید در عرصه ی جهانی رقم خورد.
از این جهت است که جنگ جهانی اول (World War I) را می توان کاتالیزوری موثر برای ظهور و بروز قدرتی ویژه با عنوان اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (Union of Soviet Socialist Republics) در عرصه ی معادلات بین المللی دانست که به موازات آن فروپاشی و اضمحلال یکی از مهمترین ابرقدرت های برتر جهان آن روزگار، یعنی امپراتوری عثمانی (Ottoman Empire) و سه امپراتوری برجسته و شکوهمند دیگر در عرصه جهانی اتفاق افتاد: امپراطوری اتریش-مجارستان تحت حاکمیت خاندان هابسبورگ (House of Habsburg) در اروپای شرقی، امپراطوری روسیه تزاری زیر سلطه خاندان رومانوف (House of Romanov) در روسیه و امپراطوری آلمان به قیومیت خاندان هوهن تسولرن (House of Hohenzollern) در اروپای غربی و آلمان.
همچنین بُروز و به طور کل رسمیت یافتن ابر قدرتی ایالات متحده امریکا (United States of America) را می توان محصول فرایند جنگ جهانی دوم (World War II) دانست که به نوعی ویژه با افول قدرت سنتی بریتانیای کبیر (Great Britain) و همچنین نابودی رسمی توان تمدنی آلمان نازی (Nazi Germany) و ایتالیای فاشیسم (Italian Fascism) در اروپا و امپراتوری ژاپن (Empire of Japan) در آسیا همراه گردید و عرصه ی جهانی را به نحوی قابل تامل در اختیار کابوی های امریکایی قرار داد و موجب شد تا یهودیان آنگلوساکسون بتوانند در فراغتی با شکوه، در عرصه ی جهانی به تعریف و تبیین سبک زندگی امریکایی (American Way of Life) و رویای امریکایی (American Dream) مبادرت ورزند.
البته دو ابر قدرت ظهوریافته در فرایند جنگ های جهانی اول و دوم، به صورتی خاص فضای جنگی حدودا پنجاه ساله را بر عرصه بین المللی حاکم نمودند؛ جنگی با عنوان جنگ سرد (Cold War) که موجب شد تا در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ میلادی، نوع متمایزی از فرایند جابجایی های فرهنگی و تمدنی در سطح جهانی بوقوع بپیوندد؛ جابجایی های فرهنگی و تمدنی ویژه ای که شاید بخش محدودی از آن را بتوان در شکل گیری احزب عربی سوسیالیستی بعث از سال ۱۹۴۷ میلادی به بعد در منطقه ی خاورمیانه و یا تشکیل حکومت های مجهولی همچون آل سعود عربستان در سال ۱۹۳۳ میلادی و رژیم غاصب صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ میلادی و نظایر آن در آسیای شرقی و آمریکای جنوبی مشاهده نمود؛ همچون واقعه ی کودتای سال ۱۹۷۳ میلادی در شیلی و یا جنگ ویتنام و ... و در این میان سینما نیز به عنوان ابزاری قدرتمند در اختیار جنگ قرار داشت و ابرقدرت های مطرح آن روزگار، اقدام به انعکاس تمایلات و تمنیات خود از جهان حال و آینده می نمودند.
اگر چه سینما رسما در سال ۱۸۹۵ میلادی یعنی حدودا بیست سال قبل از آغاز جنگ جهانی اول(۱۹۱۴ میلادی) متولد شد، اما با این همه در سال های پس از ُجنگ جهانی اول بود که سینما نطق گشود و در سال ۱۹۲۷ میلادی سینمای صامت جای خود را به سینمای صدادار داده و این ابزار مهم رسانه ای به عاملی اصلی جهت پیشبرد اهداف قدرت های مطرح عصر خود مبدل گردید و این همه در حالی صورت گرفت که ما بین جنگ جهانی اول و دوم سینما هم از لحاظ فیلم برداری و بطور کل موضوعات تکنیکی و هم از جهات مفهومی و داستان گویی و روایت سازی، پیشرفت های زیادی نمود و موجب شد تا تمامی قدرت های دخیل در فرایند تحولات جنگ جهانی دوم، به نحوی محسوس از این ابزار رسانه ای، کمال بهره را گرفته و دوشادوش درگیری سربازان در جبهه های متنوع خاکی و آبی و هوایی، جبهه ی جنگ دیگری را بر پرده ی نقره ای سینمای جهان رقم زنند و این گونه بود که حجم قابل توجهی از آثار سینمایی در فاصله ی جنگ جهانی دوم، یعنی از سپتامبر ۱۹۳۹ میلادی تا سپتامبر ۱۹۴۵ میلادی، در سینماهای جهان به نمایش درآمد؛ آثار سینمایی ویژه ای همچون فیلم سینمایی دختر شماره ۲۱۷ (Girl No. ۲۱۷) که توسط ابر قدرت نو ظهور شوروی ساخته می شد و یا فیلم هایی نظیر سینمایی شکلات و سربازان (Chocolate and Soldiers) که امپراتوری ژاپن به تهیه و تولید آن مبادرت می ورزید و یا آثاری مانند یکی از جت های ما گم شده است (One of Our Aircraft is Missing) که توسط امپراتوری بریتانیای کبیر تولید می شدند و به تقابل با آثار سینمای آلمان نازی، یعنی فیلم هایی همچون سربازان فردا (Soldiers of Tomorrow) و خدمه دورا (The Crew of the Dora) و همچنین آثار سینمای ایتالیای فاشیسم یعنی فیلم هایی مانند سه خلبان (The Three Pilots) در عرصه ی جنگ رسانه ای می رفتند.
سینما طی جنگ جهانی دوم به خوبی نشان داد که به عنوان یک رسانه ی کاملا حرفه ای، می تواند نقشی موثر در تحولات جنگ برعهده گرفته و به نحوی غیرقابل توصیف، نقش آفندی (offensive) و پدافندی (Defense) منحصر به فردی را در عرصه ی تحولات جنگی سرزمینی و فراسرزمینی خود ایفا نماید و این در حالی است که بی ترید می توان محصول فرایند جنگ جهانی دوم را رسمیت یافتن ابر قدرتی ایالات متحده امریکا در معادلات بین المللی و آغاز عصر جهان دو قطبی دانست؛ عصری که پیش از آن با پیداش بلوک شرق (Eastern Bloc) بر محور ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی آغاز شده بود و با تثبیت ابر قدرتی آمریکا در فرایند جنگ جهانی دوم و تشکیل بلوک غرب (Western Bloc) به رهبری این کشور و مبتنی بر طرح مارشال (Marshall Plan) در جهان شکلی ویژه پیدا نمود.
جنگ جهانی دوم به خوبی نشان داد که چگونه جنگ را می توان نقطه ی عطف تاریخ ملت ها دانست؛ چگونه ملت ها به واسطه جنگ مضمحل و نابود می شوند و چگونه اسباب ظهور و بروز تمدنی ملت هایی دیگر در جنگ ها رقم می خورد و از این جهت است که می توان فاتح اصلی جنگ جهانی دوم را ایالات متحده امریکا دانست؛ کشوری که در طول جنگ هیچ گاه مورد هدف مستقیم کشوری قرار نگرفت و جُز واقعه ی مشکوک حمله به پرل هاربر (Attack on Pearl Harbor)، حتی گلوله ای به مرزهای سرزمینی امریکا شلیک نگشت؛ با این همه پیروز نهایی میدان جنگ ایالات متحده بود و توانست به نحوی فرصت طلبانه بر گرده ی تمدن های موجود اروپایی، ابر قدرتی خویش بر جهان را رقم زند؛ ابرقدرتی ویژه ای که شاید اصلی ترین عامل در بروز آن بر دوش رسانه ها و بالاخص صنعت سینمای امریکا بود.
البته باید توجه داشت که صنعت سینمای جهان به صورتی گسترده و پویا در عرصه ی جنگ جهانی دوم وارد شده و هنرمندان سینمایی فعالیت طاقت فرسایی را در طول سال های جنگ متحمل گردیدند تا تعهد هنری را در راستای مقاصد تمدنی مطلوب خویش بروز دهند و در این میان بطور ویژه سینمای کشورهای دخیل در فرایند جنگ جهانی دوم، طی سال های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ میلادی، حدود۳۵۰ اثر سینمایی شاخص را تولید و به مخاطبان خود در سراسر جهان عرضه داشتند که بیش از نیمی از این تعداد آثار متعلق به صنعت سینمای امریکا می باشد.
آنگلوساکسون های امریکایی برای فتح الفتوح در عرصه ی جنگ جهانی دوم و رسمیت بخشیدن بر ابر قدرتی خود، بیش از آنکه از باروت و مهمات جنگی کمک گیرند، انبوهی از آثار سینمایی را روانه ی اذهان جهانیان ساخته و فضای ذهنی ساکنان جهانی را به تسخیر خود درآوردند؛ به عبارتی دیگر امریکایی ها برای رسمیت دادن بر ابرقدرتی شان، اگر چه در طی دوران جنگ، هم سود سرشاری را از فروش تسلیحات برای خویش حاصل نموده و هم تسلیحات کشتار جمعی خود را به صورتی کاملا عملیاتی افتتاح کردند؛ اما در این میان نقش اصلی در ترسیم ابر قدرتی ایالات متحده در عرصه ی بین الملل محصول فعالیت هوشمندانه ی رسانه های امریکایی و بالاخص صنعت سینمای این کشور بود که توانست با آثار هنری، ذهنیت جامعه ی جهانی را بر باور پذیری ابر قدرتی این کشور متحول سازد و در عین حال به انسان امریکایی چنین باوری را القا نماید که بر تمام جهانیان برتری دارد.
البته باید توجه داشت که جنگ جهانی دوم برای رسانه ها و بالاخص صنعت سینمای جهان همچنان ادامه داشته و الهام بخش بسیاری از سینماگران در تولید آثار خود بوده است؛ اما شاید در این میان صنعت سینمای امریکا را بتوان اصلی ترین نهاد در حفظ و پاسداشت میراث این جنگ خانمان سوز دانست که با رویکردی ویژه، همچنان به تولید آثاری شاخصی همچون نامههایی از ایوجیما (Letters from Iwo Jima) و خط قرمز باریک (The Thin Red Line) و دُمقرمزها (Red Tails) و ده ها اثر دیگر مبادرت می ورزد که هر یک در صدد القای مقاصد رسانه ای مختص به خود هستند که البته در این میان ترسیم مظلومیت قوم یهود یکی از اصلی ترین کارویژه های صنعت سینمای امریکا از بعد از جنگ دوم جهانی بوده که طی هفتاد سال هیچ گاه به فراموشی سپرده نشد و همچنان به عنوان یکی از مهم ترین اولویت های رسانه های امریکایی در آثار شاخصی همچون پیانیست (The Pianist) و فهرست شیندلر (Schindler's List) و ... ظهور و بروز می یابد.
ادامه دارد...
ارسال نظر