فبلم سینمایی دعوتنامه به کارگردانی مهرداد فرید در بخش چشم انداز سینمای ایران حضور دارد. در این فیلم حمیدرضا آذرنگ، شقایق فراهانی، میترا حجار و بازیگران دیگری حضور دارند که داستان آن در شهر مشهد می گذرد. در ادامه به بهانه نمایش این فیلم در جشنواره فیلم فجر نظر دو منتقد پایگاه خبری فردا درباره این فیلم را می خوانید:
کراش با لهجه مشهدی!
محمد مهدی شیخ صراف
اگر فکر می کنید شهر مشهد اندازه یک روستای کوچک است و حرم امام هشتم (ع) هم در حد یک امام زاده در وسط آن روستا (که یک صندوق امانات بیشتر ندارد) که یک دزد و یک نابینا و یک روحانی و چند نفر دیگر در عرض دو سه روز مدام به صورت تصادفی و غیر تصادفی همدیگر را در آن می بینند و پیدا می کنند و شهر یک هتل بیشتر ندارد که همه مسافران از فرودگاه به آنجا می روند با دیدن این فیلم تصور شما تایید خواهد شد!
اگر فکر می کنید می شود در قالب یک فیلم سه ایپزودی تمام مسائل و آسیب های اجتماعی را مورد پرداخت قرار دهید و همزمان به اهدای عضو، فقر، خشونت علیه زنان، دزدی، کیف قاپی، اختلاس، قصاص، طلاق، شهدای امر به معروف، زن صیغه و عقدی، نظام سلامت، حقیقت زیارت و حتی تنهایی انسان معاصر(!) را در یک فیلم بگنجانید با دیدن این فیلم فکر شما تایید خواهد شد!
اگر باور دارید برای ربط دادن آدمهای بی ربط در یک داستان دلیلی غیر از رخدادهای تصادفی لازم است و برای شخصیت پردازی به چیزی بیش از تیپ سازی نیاز دارد با دیدن این فیلم این ذهنیت شما باطل خواهد شد.
اما اگر فکر می کنید مخاطب با دیدن چنین فیلمی با چنین داستانی به خنده نیفتد و شما را مسخره نکند سخت اشتباه می کنید. همانطور که در فیلم «دعوتنامه» مهرداد فرید چنین اتفاقی می افتد. فیلمی که نهایتا به درد تایم مرده تلویزیون در ایام سوگواری می خورد که طبق معمول هیچ برنامه به درد بخوری برای پخش ندارد! تا لااقل مخاطب به واسطه چند اینسرت زیبا از حرم مطهر امام رضا علیه السلام حال خوشی پیدا کند و با بی خیالی تمام سوتی های منطقی و روایی و کارگردانی فیلم را بی خیال شود و حتی مهمترین بحث اهدای عضو را که ناشناس ماندن اهدا کننده و اهدا شونده برای یکدیگر است را نادیده گرفته تا همه شخصیت ها را در بیمارستان کنار هم جمع کند و پایانی خوش را رقم بزند و حتی متوجه نشود که مرد نابینا وقتی متوجه می شود دزد جوانمرد ماجرا ساک او را دزدیده میگوید «زده به کاهدون! فقط قرآن توش بود!»
کراش فیلمی آمریکایی محصول سال 2004 است. این فیلم ۸ داستان مختلف و شخصیت های متعدد است. این داستانهای موازی در مدت زمان کوتاهی (کمتر از دو روز) به هم ربط پیدا می کنند و هنوز این فیلم بهترین نمونه ازین دست به شمار می رود. «دعوتنامه» در بهترین حالت یک نسخه دست چندم سه اپیزودی ضعیف از این فیلم است متتها با لهجه مشهدی! برای اینکه وقتمان تلف نشود بهتر است به جای این برویم همان فیلم 2004 را دوباره نگاه کنیم.
لعنت به «معضل اجتماعی»
سید حسام الدین حسینی
فیلم اپیزودیک است. قرار است سه زندگی مختلف در سه داستان جداگانه روایت شود و درنهایت باهم پیوند بخورند. داستان اول: پسرک بیمار نیازمند پیوند قلب با خانواده فقیر ساکن مشهد. داستان دوم: روحانی پیر ظاهر الصلاح و زن صیغهای به مشهد میروند. داستان سوم: پدر و مادری که فرزندشان در اثر تصادف مرگ مغزی شده ساکن مشهد.
همین چند خط تکلیف همه را با فیلم روشن میکند. اصلاً نیازی به تماشای فیلم نیست. یعنی با یک فیلم سفارشی کلیشهای مواجهید که قرار است مشکلات همه درنهایت به هم پیوند بخورد و احتمالاً ختم به رستگاری شود. من در این چند خط قصد نقد فیلم را ندارم. که نقد خود شانی دارد و برای فیلم حیثیتی میخرد. دعوتنامه شایسته نقد نیست و نباید نقد شود. اصلاً نیت نوشتن همین سطور را هم نداشتم. اما آقای فرید اجازه نداد. ایشان در نشست رسانهای فیلمشان گفتهاند: «وظیفه حل معضلات اجتماعی بر عهده فیلمساز و آثار سینمایی نیست، بلکه مسئولان باید در این زمینه کاری کنند که متأسفانه اقدامی صورت نمیگیرد و ما باز شاهد معضلات اجتماعی هستیم و فیلمساز و فیلم تنها معضلات اجتماعی را به نمایش میگذاریم.»
سینما مدیوم نمایش معضلات اجتماعی نیست. سینما قصه میخواهد. قصهای که «ساخته» شود و با تصویر جان بگیرد. سینما دانشکده جامعهشناسی و کلینیک روانشناسی نیست. با نمایش دزدی و زورگیری نرخ دزدی و زورگیری کم نمیشود اما نمایش معضلات اجتماعی بهانه خوبی برای تلکه کردن بیشمار نهاد فرهنگی در این مملکت است. بهراستی اگر دردمندید و میخواهید برای معضلات اجتماعی کاری بکنید لطفاً بهحساب شخصیتان مراجعه کنید. معضل اجتماعی فیلمی است که پول بیتالمال و مقدسات را بیپروا خرج میکند تا عدهای شغلی پیدا کنند و درآمدی.
ارسال نظر