دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۵

نگاه کیهان به حواشی جشنواره فجر

ماجرایی به نام «زخم سیمرغ»!

سیمرغ

سینماپرس: اتفاقی که رخ داد این بود که هم عمده نامزدها هم از همکاران خود دل آزرده شوند و هم احساس کنند حضورشان جفا در حق دیگری بوده است و این سوءتفاهم برایشان ایجاد شود که اشخاصی چون بهروز افخمی که به واقع و دلسوزانه سعی در نقد هیئت داوران و دفاع از کسانی داشت که متصور بود حقشان ضایع شده است قصد تخریب دارند!

جشنواره سی و پنجم فجر از منظر بسیاری از مفسرین و منتقدین و ایضا مخاطبان و شیفتگان سینما با تمام دوره‌های قبلی این جشنواره متفاوت بود. در دوره‌های پیشینِ این بزرگ ترین رویداد سینمایی کشور، بودند ادواری که دامنه بحث و جدل و کشمکش بر سر فیلم‌ها در میان طیف‌های گوناگون سینمایی بالا گرفت، اما این دوره از این منظر بیشتر به راهروهای دادگاه خانواده شباهت داشت که هرچند دقیقه یک بار فریاد و ناسزایی از سویی شنیده می‌شد و یا در سوی دیگر کار چند نفر به یقه‌گیری می‌کشید.


 اعتراض‌های بلند به کیفیت و فضای حاکم بر آثار، اعتقاد به تبعیض و ناداوری، زیاده‌خواهی، صدور بیانیه و.... همگی در یک فضای متشنج چند روزه اتفاق افتاد که تصور نمی‌شود هیچ جشنواره‌ای در جهان با این اندازه از هجمه داخلی مواجه شود. اما واقعا ریشه در کجاست؟ قطعا که بخش قابل توجهی به نحوه مدیریت مجموعه سینمای کشور بر می‌گردد.
نگارنده این مطلب بنا بر عادت مالوف تیزر فیلم‌های بخش مسابقه را قبل از شروع جشنواره به دقت رصد می‌کند. امسال هم از این قاعده مستثنی نبود. بعد از مرور کلی گزیده آثار به این نتیجه رسیدم که قریب به دو سوم فیلم‌ها دارای مضامین اجتماعی اما از نوع تلخ، سیاه و کدر آن هستند و بنا براین تصمیم گرفتم به شکل گزینشی به تماشای برخی از آثار که نسبت به تفاوت سوژه و مضمون آنها اطمینان داشتم بنشینم.
اما زمزمه هااز طیف‌های مختلف مخاطبان عام و خاص سینما از همان روزهای اول به تدریج رنگ اعتراض به خود گرفت: «چقدر این فیلم‌ها تلخند، تا به حال این همه تلخی را یکجا ندیده بودم. دیگر اعصاب ادامه دادن ندارم. احساس می‌کنم راه تنفسم بسته شده ...» اینها عین دیالوگ‌هایی است که در این 10 روز شنیدم و شنیدم. پس جایگاه امید کجاست؟ امیدی که در کمال حیرت ریاست محترم سازمان سینمایی در خصوص جشنواره امسال روی آن تأکید موکد دارد و این تاکید سبب تمسخر اهالی سینما هم شده است. آیا این یک سیاست است که هنگام صدور پروانه ساخت، قصه‌های این‌گونه همگی مجوز تولید بگیرند؟ که اگر این باشد یک خیانت فرهنگی است.
اما اگر ماجرا سهل‌انگاری و برخورد سرسری باشد که آن هم بخشودنی نیست اما مدل سومی هم وجود دارد «ما پروانه ساخت برای این فیلم‌ها صادر می‌کنیم چون بازتاب واقعی جامعه هستند...» آخر به چه قیمتی؟ تضعیف اعصاب عمومی؟ اتفاقی که در مجموعه عریض و طویل هالیوود با تمام سیاست‌های پشت پرده‌اش هیچ گاه رخ نمی‌دهد. در جامعه آمریکا که تبعیض بیداد می‌کند آیا فیلمساز آمریکایی بلد نیست این تلخی‌ها را عینا به تصویر کشد؟! اما او وظیفه سینما را چیز دیگری می‌داند؛ آینه را در مقابل اجتماع قرار می‌دهد اما در پایان عمده فیلم‌ها همواره بارقه‌ای از امید وجود دارد و سیاست بر این است که مخاطب با نشستن در سالن سینما دو ساعت از گرفتاری‌های روزمره دور شود و در نهایت با یک رویای شیرین از سالن بیرون بیاید. چون رسالت اصلی سینما سرگرمی است و قرار نیست حرف‌های سنگین فلسفی را به زور به تماشاگر حقنه کند. اما در سینمای ایران فیلمساز تصور می‌کند اگر از این مسیر متعارف جهانی اندکی فاصله بگیرد از دوز روشنفکریش کاسته می‌شود!
پس طرف دوم این تقصیر و قصور متوجه خود اهالی سینما است که به حال خوب بیننده نمی‌اندیشند و عمده کارهایی که برای دریافت مجوز ارائه می‌شود از این دست است که طبیعتا انتخاب را محدود می‌کند. آنها مسئله را مطرح می‌کنند اما در انتها رهایش می‌کنند و هیچ راه حلی ارائه نمی‌دهند. یا حتی راه حل هم نه حتی یک کور سوی امید. خوب این چه هنری است؟ بیننده که خود معضل را در جامعه شاهد است دیگر چه ضرورتی دارد که خود را شکنجه دهد و وقتش را برای تماشای فیلمی تلف کند که مشکلاتش را به او یادآوری می‌کند؟

اتفاقی که رخ داد این بود که هم عمده نامزدها هم از همکاران خود دل آزرده شوند و هم احساس کنند حضورشان جفا در حق دیگری بوده است و این سوءتفاهم برایشان ایجاد شود که اشخاصی چون بهروز افخمی که به واقع و دلسوزانه سعی در نقد هیئت داوران و دفاع از کسانی داشت که متصور بود حقشان ضایع شده است قصد تخریب دارند چه‌بسا به عنوان مثال اگر او بحث دو تابعیتی بودن داوران و ترس طبیعی شان از گروهک منافقین را در خارج از کشور مطرح نمی‌کرد داوران در مقابل عمل انجام شده قرار نمی‌گرفتند و هیچ جایزه‌ای نصیب «ماجرای نیمروز» نمی‌شد و همان اتفاق تلخی که سال گذشته برای «سیانور» افتاد متوجه این فیلم هم می‌شد، اما نتیجه چه شد؟ در مراسم اختتامیه افرادی که برنامه هفت به دفاع از آنها برخاسته بود سکوت کردند و سایر برگزیدگان افخمی را مورد حمله قرار دادند.

کوتاه سخن اینکه مردم از اثری که واقعا سینما باشد، جذاب باشد، تصویری از آنچه تا به حال ندیده‌اند را برایشان ترسیم کند، حاوی ارزش‌های انسانی و ایرانی و ملی باشد استقبال می‌کنند. نمونه‌اش دو فیلم خوب «ماجرای نیمروز» و «ویلایی ها». بویژه ماجرای نیمروز که مقطعی حساس از تاریخ معاصر ایران را به بهترین و درست‌ترین شکل ممکن به تصویر کشید و من شخصا حال خوب مخاطبان را هنگام خروج از سالن پس از تماشای این فیلم دیدم .چون مردم تشنه دیدن فیلم‌های مستند نگاری هستند.

به شرط آنکه غیر شعاری و رئالیستی باشد. فیلم‌هایی که به شدت جایشان درمیان انبوه فیلم‌هایی که بود و نبودشان هیچ تفاوتی نمی‌کند خالی است حال آنکه کمپانی‌های هالیوودی یکی از رسالت‌های اصلی خود را ساخت فیلم در خصوص زندگی اشخاص و رویدادهای تاریخی کشورشان تعریف کرده‌اند و از این طریق به ترویج سیاست‌های خود می‌پردازند. پس تا زمانی که مجموعه سینمای کشور چه از منظر مدیریتی و چه دعواهای بی‌حاصل داخلی متزلزل باشد خروجی درستی نخواهد داشت چون تماشاگر حال خوب می‌خواهد. این حال خوب را از او دریغ نکنیم.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.