به گزارش سینماپرس، سال ۲۰۱۰ قرار بود سال دگرگونی سینما باشد و فیلم حیرتانگیز «آواتار» قرار بود مناسبات و مختصات سینما را جابجا کند و انقلابی تازه در سینما رخ دهد. انقلاب نخست را جورج لوکاس با فیلم جنگ ستارگان رقم زد و انقلاب دوم با فیلم تایتانیک پدید آمد و جیمزکامرون که در مراسم اسکار ۱۹۹۸ گفته بود: من سلطان جهان هستم، قرار بود با دریافت جوایز اصلی در هشتاد و دومین مراسم اسکار، انقلاب سوم سینما را رقم زده و سلطه خود در سینما را باز دیگر تکرارکند.
اما این انقلاب سینمایی رخ نداد و تحت تاثیر یک جو سنگین سیاسی در مراسم اسکار، همسر سابق کامرون با ساختن فیلم مهلکه (Hurt Locker) محافل هنری و حتی سیاسی را تحت تاثیر آخرین ساختهاش قرار دارد.
«کاترین بیگلو» در مقابل پدیده نوظهور و خیره کننده «آواتار» که مفاهیمی ضد جنگ، ضد استعماری و حتی ضد آمریکایی در متن آن گنجانده شده بود بر همسر سابقش پیروز شد و برخلاف رویه همیشه مخالف خوان اسکار، فیلمی همسو با مناسبات جنگطلبانه در یک تغییر سیاسی ظاهرا صلح طلبانه، جایزه اصلی آکادمی را دریافت کرد. تا آن زمان «کاترین بیگلو» کارگردان شناخته شدهای بود اما از فیلمسازان مهم هالیوود محسوب نمیشد.
وی از آغاز دوران حرفهای خود در هالیوود تا نیمه نخست سال ۲۰۰۰ کارگردانی نبود که آنچنان مورد توجه محافل برجسته سینمایی واقع شود و همواره زیر سایه جیمز کامرون قرار داشت. اما از سال ۲۰۰۲ یک تغییر رویه کوچک موجب شد مسیر حرفهای کاترین بیگلو وارد مسیر تازهای شود. فیلم K-۱۹ زمینه کشف دوباره بیگلو را فراهم آورد و شش سالی طول کشید تا در لیست فیلمسازانی قرار بگیرد که برای پنتاگون فیلم میسازنند.
K-۱۹ تغییر مسیر بزرگی در عرصه فیلمسازی بیگلو بود و توانست با موضوعی التهاب آفرین در دهه شصت، به شکلی واقع گرایانه، با پررنگکردن پس زمینههای کاملا سیاسی، استیصال بلوک شرق را در حساسترین دوران جنگ سرد به تصویر کشد.
K-۱۹ زمینه را برای رشد و ترقی بیگلو فراهم کرد و او وارد فاز همکاری با پنتاگون شد. فیلمهایی که بودجههای رسمی خود را از پنتاگون دریافت میکنند، همواره در محافل هنری هالیوود بسیار مورد توجه قرار میگیرند. او به این مهم آگاه بود که بسیاری از فیلمسازان مخالفخوان و مهم جریان اصلی، برای رسیدن به تعالی در هالیوود، هیچگاه آثار سفارشی پنتاگون برای ساخت را رد نکردهاند. الیور استون نمونه بسیار موفقی از یک کارگردان طراز اول بود که اغلب آثارش را با حمایت پنتاگون ساخت اما ترکیب ساخت آثارش به گونهای بود که هم کمپانی را راضی میکرد و از سوی دیگر سازنده در محافل عمومی و مطبوعاتی خود را به عنوان فیلمساز ضد جنگ معرفی میکرد.
در فیلم «مهلکه» نیز بیگلو همان کاری را تکرار کرد که الیور استون در سه گانه ویتنامیاش انجام داده بود. مهلکه با لحنی دوگانه درباره روند استعمارجنگی و اشغالگری در عراق ساخته شد، اما منتقدان و کارشناسان سینما برداشت دوگانهای از فیلم داشتند. تحلیل دقیق و موشکافانه اثر قطعا زمینه استنباط و دریافتهای خاص و جهتداری را موجب خواهد شد. در واقع فیلم با حمایت ۱۰۰ درصدی پنتاگون ساخته شده و مسئله فیلم کاملا توجیه جنگ متجاوزانه است، اما فیلم با دقت کارگردان و سطحینگری در حوزه نقد فیلم، در محافل عمومی و بازتابهای رسانهای به عنوان اثری ضد جنگ معرفی شد.
«سی دقیقه پس از نیمهشب» فیلم بعدی این کارگردان، درباره یافتن محل اختفای اسامه بن لادن و قتل او، گواه صادقانهتری است که کاترین بیگلو به صورت رسمی، فیلمساز مورد علاقه پنتاگون محسوب میشود.
اما فیلم «دیترویت» اثر اخیر خانم بیگلو، روایتگر قیام سیاهان این شهر در دهه شصت میلادی است. با توجه به توالی شورشهای سیاهان در چند سال اخیر، بیگلو به سراغ مهمترین قیام رنگین پوستان در طول تاریخ آمریکا رفته است.
فیلم «دیترویت» از کارگردان برنده جایزه اسکار، تظاهرات و قیام آتشین تابستان سال ۱۹۶۷ رنگین پوستان این شهر باز را روایت میکند. در این فیلم نیز مثل فیلم «مهلکه» ما با برداشت و دو مفهوم در متن فیلم مواجه هستیم. در فیلم «مهلکه» مخاطب میتوانست دو رویکرد متفاوت را در فیلم دنبال کند و از توالی رویدادها دریافت کنیم، حضور نظامی سربازان آمریکایی در عراق، دفاع از امنیت ملی ایالت متحده است اما تحلیل هر صحنه صحه بر تجاوزکاری آمریکایی میگذارد.
در فیلم دیترویت با همین دقت میتوان به این بحث پرداخت که فیلم دیترویت، فیلمی درباره قیام سیاهان علیه یکسویهنگری نژادی است یا شورش و آشوب رنگین پوستان علیه ایالات متحده؟ فیلم قبل از اینکه رویداد اصلی را نمایش دهد، هوشمندانه قیام سیاهان علیه نژاد پرستی آمریکایی را آشوبی هرج و مرج طلبانه توصیف میکند.
فیلم با همان سبک فیلم «مهلکه» و «سی دقیقه نیمه شب» با تمرکز بر خرده پیرنگ با بدنه روایت اصلی برخورد میکند و به ماجرای خونینی میپردازد که در مقابل هتل الجزیره به یک جنایت جنگی منجر شد.
این رویداد دولت آمریکا را ناچار کرد هزاران سرباز گارد ملی را برای فرونشاندن آشوب به این شهر اعزام کند. فیلم «دیترویت» مثل فیلم مهلکه موضوع امروزی اما بیزمانی را روایت میکند. چون تا زمانی که کشوری به نام ایالات متحده وجود دارد، قطعا بخشی از هویت سیاسی آمریکا به حضور نظامی متوالیاش در سایر کشورها باز میگردد و تا زمانیکه این سرزمین پابرجاست، سیاهان در رنجند و شاهد حضور قیام ادواری آنان هستیم.
آخرین شورش بزرگ از این نوع، در سال ۲۰۱۰ و در اعتراض به قتل یک جوان ۲۲ سالۀ سیاهپوست به نام «اسکار گرانت» صورت گرفت که توسط پلیس اوکلند در متروی این شهر به ضرب دو گلوله کشته شد. شورش هایی که در دهۀ ۶۰ در شهرهای مختلفی از جمله واتس و دیترویت صورت گرفت، در نتیجۀ خشونتهای فراگیر علیه سیاه پوستان بود.
قتل مارتین لوترکینگ در روز چهارم آوریل ۱۹۶۸ در ممفیس، اوج این شورشها بود. این شورشها دهها کشته و هزاران زندانی برجای گذاشت. در فاصلۀ دو دهه، خشونت و درگیری کمتری میان سیاهان و پلیس رخ داد ما در سال ۱۹۹۲ بود که ضرب و شتم یک جوان سیاهپوست به نام «رادنی کینگ» توسط پلیس لس آنجلس بار دیگر شورش های فراگیری را در لس آنجلس موجب شد.
این شورش ها زمانی آغاز شد که هیئت منصفه دادگاه لس آنجلس، ۴ پلیسی را که این جوان ساهپوست را بشدت کتک زده بودند، بی گناه اعلام کرد. ناگفته نماند که شرایط نامناسب اقتصادی و بیکاری روز افزون در میان سیاهپوستان نیز از دیگر دلایلی است که بر جامعۀ سیاهپوستان امریکا فشار می آورد. نرخ بیکاری در میان سیاهان آمریکا بیش از ۱۳ درصد گزارش می شود در حالیکه این نرخ در میان سفیدپوستان ۶ درصد است. درگیری های خیابانی در آن سال میان نیروهای نظامی و شورشیان سیاه پوست ۵۵ کشته و نزدیک به سه هزار مجروح برجای گذاشت.
در واقع بیزمانی فیلم «دیترویت» به این دلیل است که پرونده سرکوب سیاهان آمریکایی همچنان مفتوح است و بیگلو با زبان انتقادی دو پهلویش، در مقدمه طولانی فیلم سعی میکند با نمایش جزئیات قیام سیاهان، چنین وضعیتی را با تصاویر بسیار هوشمندانه شورش جلوه دهد تا قیام سیاهان علیه استبداد نژادی را محکوم کند. نکته جالب اینجاست که فیلم به صورت بسیار ظریفی زبان نصیحتگرایانهای نسبت به جامعه سیاهان دارد. کاملا مشخص است که فیلم پنتاگونی و سفارشی است با اینکه کلیت فیلم با نمایش تیتراژ پایانی ادعا حقیقتجویی دارد و مولف با سیاقی خاص به یک پایان بندی نژاد پرستانه میرسد، گویی سناریویی تحقیق شده و روایتی برگرفته از واقعیتهای تاریخی پیش روی مخاطب قرار داده است.
وقتی قیام سیاهان از زاویه دوربین قضاوتتر مولف شورش تفسیر میشود خشونت پلیس دیترویت در نقطه عطف فیلمنامه کاملا توجیه میشود، اما نکتهای که بیگلو در فیلمش اشارهای بدان نمیکند این است که در حالیکه نیمی از جمعیت شهر دیترویت را سیاهپوستان تشکیل میدادند، ۹۷ درصد از نیروی پلیس سفید پوست بود.
تمرکز فیلم در عطف نخست فیلمنامه متمرکز بر یک بازجویی غیرعادلانه است. برای کسانی که با رویدادهای آن سالها آشنایی دارند، کشته شدگان این بازجویی لبریز از خشونت پلیس دیترویت که به مرگ دو نفرگناه انجامید را به هیچ شکلی نمیتوان از صفحات تاریخ زدود.
فیلم دیترویت چون اثری سفارشی است و قضاوت را به مخاطب تحمیل میکند تنها افقی که امروز به مخاطب سیاهپوست آمریکایی نشان میدهد، تفاهم و همدلی اجباری آمریکایی است. این مسئله همان شفاء اجتماعی است که پنتاگون و سازمان «اف. بی. آی» سرمایهگذاران اصلی فیلم، تمایل دارند به مخاطب رنگین پوست منتقل کنند.
با کمی موشکافی رویدادهای فیلم میتوان فهمید بیگلو به پیامد حادثه دیترویت اشاره میکند، اما وجدان آمریکایی را نمیآزارد، همانطور که در دو فیلم قبلی خود یعنی مهلکه و سی دقیقه نیمه شب چنین کاری را نکرد و سعی داشت با لحنی و رویکردی دو پهلو، ارتش آمریکا را در جنگ تجاوزکارانهاش در عراق به عنوان سمبل رهایی معرفی کرد. اما خونهای ریخته شده در کشور عراق را با یک فیلم سینمایی میتوان شست، اما با وجود گذشت ۵۰ سال از قیام سیاهان، و روایت بازماندگان، همچنان در سنگفرشهای خیابانهای دیترویت خونهای سیاهان بیگناهی که به دست پلیس سفیدپوست سلاخی شدهاند تازه است و این احساس گناه تاریخی دنبالهدار را نمیتوان با یک غسل تعمید سینمایی در خاک آمریکا، از اذهان روشنفکران این کشور و بازماندگان پاک کرد.
اغلب سیاهان دیترویت حادثه پنجاه سال پیش را همچنان به یاد همه میآورند. و ذهن تحلیلگر فرهنگی مستعد میتواند درک کند با توجه به سرکوب دامنهدار سیاهان در شرایط کنونی، آمدن و رفتن باراک اوباما به عنوان نخستین رئیس جمهور رنگین پوست هیچ تغییری در مناسبات نژادی این کشور ایجاد نکرده و آمریکای امروز همچنان مشابه همان موقعیت نژادپرستانه دهه شصت میلادی را همچنان تجربه میکند.
در فیلم دیترویت، صحنه بازجویی صحنه کلیدی فیلم است. یکی از هنرهای بیگلو این است که درباره موضوعات بزرگ، حماسی و رویدادهای تاریخی (با دیدگاهی آمریکایی) فیلم میسازد، اما روی چند شخصیت تمرکز میکند تا فیلم جنبههای دراماتیک باورپذیری پذیری داشته باشد تا جعل واقعیت برای تماشاگر ملموس باشد.
شیطنت بزرگ فیلمساز وابسته به پنتاگون در این فیلم این است که فیلم با تفسیر سینمایی بیگلو یعنی شورش سال ۶۷ در دیترویت و ریشه های جمعیت شناسی شهر کاری ندارد وتمرکز دراماتیک فیلم روی گروه موسیقی است که میخواهد در تئاتر مرکز شهر برنامه اجرا کند، ولی به علت درگیریهای خشونت آمیز جاری در شهر، قبل از اجرا کنسرت آنان منتفی میشود و به متل الجزیره باز میگردند که متل ارزان قیمتی بود که در جریان حمله پلیس و ارتش تخریب شد. برخی از اعضای گروه موسیقی میخواهند به محل سکونتشان باز گردند ولی گرفتار میشوند. پلیس هتل را محاصره می کند و اقدام به بازجویی جمعی میکند ظاهرا به قصد پیدا کردن افراد مسلح. اما به جای پیدا کردن افراد مسلح به اعمال سرکوب میپردازد.
فیلم دیترویت روی موضوعی انگشت میگذارد که هر هفته در اخبار تلویزیون به صورت عمومی مطرح میشود. تیراندازی پلیس به مظنون اغلب سیاهپوست و پس از در شهرهای مختلف به تظاهرات و اعتراضات میانجامد و هر بار با اتفاقی مشابه، زخم اختلاف نژادی سرباز میکند.
*تسنیم
ارسال نظر