به گزارش سینماپرس، فیلم مالکوم ایکس جزو آن دسته از آثار سینمایی هالیوود است که از سویی نمیتواند واقعیت را وارونه کند و یا به گونهای دیگر ترسیم کند و از سوی دیگر صادقانه و بدون ریا تصویر کردن زندگی فردی چون مالکوم ایکس به عنوان رهبر مسلمانان سیاه پوست بطور جد با مبانی و اصول هالیوود فاصله دارد.
اگر اسپایک لی فیلمی میساخت که در آن دین اسلام و ارزشهای آن به عنوان بخشی کاملا فرعی در زندگی مالکوم ایکس بود و نادیده انگاشته میشد فیلمی دروغین بود که مخاطبین آن خصوصا سیاهان هارلم و آمریکا روی خوش به آن نشان نمیدادند و عملا کارگردان فیلم که خود سیاه پوست است از جامعه سیاهان حذف میشد. اما وی حتی اگر میخواست فیلم را به گونهای بسازد که تشرف مالکوم به دین مبین اسلام منجر به هدایت و خیزش فکری او علیه تبعیض نژادی شده است و مالکوم در فیلم مدام از دعوت به اسلام و اینکه اسلام طرفدار محرومان و مستضعفان و علیه سرمایهداران و نژاد پرستان است عملا یک أثر هنری علیه تمام سیاستهای هالیوودی و صهیونیستی ایالت متحده آمریکا ساخته بود.
اسپایک لی باید چه میکرد؟ او مجبور شد تا حتی ضمن اینکه داستان سفر حج مالکوم ایکس را با تمام خاطرات و نامههایی که به همسرش مینویسد و از برادری و عدالت میگوید طوری فیلم را بسازد تا مسأله مبارزات او علیه استبداد و نازیسم سفیدپوستان در اولویت مطرح شود و در پیشانی فیلم قرار بگیرد و موضوع اسلام و جنبش دینی مالکوم ایکس علیه این مسأله دردناک و تاریخی آمریکا به حاشیه رفته و در میان فیلم و قسمتهای پایانی فیلم عملا فراموش شود و بیننده مالکوم را یک واعظ آتشین سیاه پوست آفریقایی بداند تا رهبر مبارز مسلمان!
دقیقا در این لحظه است که تاکتیک قدیمی و کهنه هالیوودی یعنی مصادره رخ میدهد. مصادره به مطلوب. اینکه فیلمی با تم دینی و اسلامی و یا ضد جنگ و ضد آمریکایی ساخته شود ولی با تمام شعارهایی که میدهد نهایتا در جهت بیان اینکه در ایالت متحده آمریکا آزادی بیان، آزادی عقاید، آزادی ادیان و در یک کلام آزادی واقعی وجود دارد مصادره میشود.
جالب آن است که ابتدای فیلم زمانی تیتراژ در حال آغاز شدن است پرچم ملی آمریکا آرام آرام میسوزد و بعد از چند لحظه میبینیم که حرف ایکس که منظور نام مالکوم ایکس است در دل پرچم به جای میماند. حرکتی دو پهلو که از سویی به معنای آن است که هویت آمریکایی با مالکوم ادامه پیدا میکند و از سوی دیگر این آمریکا است که آزادی دارد تا در آن مالکوم علیه آن سخن بگوید و آن را بسوزاند اما باز آمریکا زنده است.
در آمریکا فیلمهای زیادی با تم ضدآمریکایی ساخته شده است حتی فیلم معروف «فارست گامپ» با تمام اینکه علیه آمریکا است در نهایت شعار رویای آمریکایی را میدهد و دموکراسی و آزادی را میستاید. فیلمهای فراوانی درباره سیاهان و تبعیض نژادی ساخته شده است و در آنان تم رایج علیه برده داری و تاریخ ننگین آن است اما در نهایت تمام این جریان به این سو میرود که یا نظام حقوقی و یا دستگاه سیاسی آمریکا که البته در تمام آنان قهرمانی جسور و سفید پوست وجود دارد غائله را ختم به خیر میکند.
فیلمهایی مانند به رنگ ارغوان، آمیستاد و لینکلن هر سه ساخته اسپیلبرگ و پیرامون موضوع برده داری و تبعیض نژادی است اما هر سه توسط سفیدپوستان و منجیان آمریکایی مصادره میشوند و سیاهان را ممنون خود میکنند. واقعا آیا این حجم از ریا و ناخالصی برای سرپوش گذاشتن بر جنایات سردمداران سرمایه دار آمریکایی مایه خجالت و شرمندگی نیست؟
تنها تارانتینو در فیلم جانگوی آزاد شده و معدود آثار سینمایی را میتوان دید که در آن سیاهان با کمک سیاهان و بدور از منت کشی و منجیگرایی سفیدپوستان از شر بلا و ظلمی که به آنان وارد میشود رها میگردند.
فیلمهای پلیسی و قهرمانی که در ان سیاهان ایفای نقش میکنند را نیز باید با دقت دید و به صرف آنکه یک قهرمان سیاه پوست در آن وجود دارد نباید گمان کرد که برابری و مساوات و عدالت حکمرانی میکند. هر وقت که این معادله ۵۰۰ ساله برگشت و در سینمای غرب سیاهان حکمرانی کردند و سفیدپوستان کمی مزه زیر دست را چشیدند شاید بتوان از عدالت سخن گفت.
بدون هیچ گونه شعار دادن باید به صراحت گفت که نباید فریب خورد. ایالت متحده آمریکا با سابقه بلندی که در تبعیض نژادی و برده داری در تاریخ خود دارد و حتی در سالهای اخیر هنوز کشتار و ضرب وشتمهای معروف پلیس ادامه دارد هیچگاه فیلمی برای سیاه پوستان و برای رضای خدا نمیسازد. کمااینکه این واقعیت برای سرخ پوستان و دیگر مظلومان نیز رخ نداده است.
* حمید صنیعیمنش
ارسال نظر