همواره این سوال مطرح است که آیا سینمای دفاع مقدس با سینمای ضد جنگ تفاوت دارد یا خیر؟ از سویی مولفههای سینمای ژانر war در آن موجود است و از سوی دیگر در صدد تایید جنگ نیست و مبانی نظری آن با جنگ تفاوت دارد. فیلمهای زیادی در گونه دفاع مقدس ساخته شده است که بنظر رسیده است که با نحوه پرداخت خود اصل دفاع مقدس را زیر سوال برده است. حال سوال این است که چگونه باید در حوزه دفاع مقدس فیلم ساخت به گونهای که روشنفکری و نماینده سینمای ضد دفاع مقدس نباشد. کاری که بنظر سخت و دشوار میآید.
موضوع مصاحبه ما سینمای “ضد جنگ” است. جناب استاد هاشمزاده لطفاً برای ما کمی از سبقه سینمای ضد جنگ در دنیا بفرمائید و اینکه سینمای ضد جنگ مربوط به چه دورهای از تاریخ و برای چه کشورهایی هست؟ چه کشورهایی سینمای ضد جنگ دارند؟
گرایش ضد جنگ درست در بحبوحه جنگ و یا پایان جنگ اتفاق میافتد. حتی اگر یونان قدیم را هم در نظر بگیرید، میبینید درست در موقعیتی که اسکندر کشورگشایی کرده است و یونان دچار جنگ شده است، اسپارتیها با آتنیها جنگیدهاند و اسپارتیها قدرت نظامی داشتند و مسلط شدند؛ ما متفکرهایی را در یونان میبینیم بوجود میآیند که دیگر مثل سقراط و افلاطون و ارسطو فکر نمیکنند. اینها متفکرانی هستند که بیشتر زاهد هستند. یعنی زهد فلسفی دارند. زهد دینی نه؛ زهد فلسفی. یعنی به دنیا اعتنایی ندارند. مثل “دیوگلس”. نقل است وقتی اسکندر فهمید دیوگلس در بیابان زندگی میکند و یک زندگی سگی را برای خود انتخاب کرده بود -برای خودش خانه نمیساخت و زندگی سادهای داشت- وقتی اسکندر از او پرسید از من چه میخواهی؟ گفت برو کنار آفتاب بخورم! یعنی اینکه تو مزاحم هستی. آدمهایی که هیچ چیز از دنیا نمیخواستند.
جنگ نوعی نفرت ایجاد میکند و حتی در تفکر متفکران هم تأثیر میگذارد. هنرمندان که ظریفتر فکر میکنند و عاطفیتر هستند و احساس قویتری دارند، عکسالعملهای شدیدتری نشان میدهند. در تاریخ سینما هم ما با دو جنگ جهانی بزرگ روبرو بودهایم. پس از تولد سینما، گاه و بیگاه، جنگهایی اتفاق میافتاد. ولی دو جنگ جهانی بزرگ در موقعیتی اتفاق افتاد که دوربین سینما داشت این صحنهها را ثبت میکرد. یعنی تکنیکی که در خدمت سینما بود، حتی به خدمت جنگ درآمد و حتی فیلمهای سینمایی ساخته شد از پیروزیهای “رایش” و در سینماها نمایش داده شد. وقتی آثار جنگ بررسی میشد، خود به خود روشنفکران، فرهیختگان، دانشگاهیان و آدمهایی که به مردم نزدیکتر بودند و تفکر مردمی بهتری داشتند، در برابر این جنگها عکسالعمل نشان میدادند. ما خود به خود با آثاری روبرو هستیم که این آثار، جنگ را زیر سوال میبرند.
این سینمای ضد جنگ یعنی سینمای ضد استعمار، سینمای ضد پرخاش، ضد خشونت. این خیلی متفاوت است با موقعیتهای جنگهای آزادیخواهانه. مثلاً وقتی روشنفکران جهان علیه “فرانکو” _دیکتاتور اسپانیا_ تجهیز شدند، این تجهیز دیگر جنگ تلقی نمیشد. آزادیخواهی بود. یعنی جنگی آزادیخواهانه. یا مثلاً وقتی روشنفکران، روزنامهنگاران، عکاسان علیه جنگ ویتنام که آمریکا به راه انداخته بود، به پا خاستند، گزارشها نوشتند و فیلمها ساختند. در اینجا باز هم جنگ ویتنامیها علیه آمریکاییها یک جنگ آزادیخواهانه تلقی میشد. خیلی متفاوت است با آن جنگی که سینمای در برابر آن یک ضدجنگ میسازد. اینها را باید از هم جدا کرد.
پس سینمایی که علیه جنگ آمریکا فیلم میسازد، سینمای ضد جنگ تلقی نمیشود؟
اگر ضدجنگ هم باشد، ضدجنگی است که امپریالیسم به راه انداخته است. یعنی آمریکا به راه انداخته است. اما در آن فیلم به ویتنامی گفته نمیشود تو هم اسلحهات را کنار بگذار. بلکه به ویتنامی حق میدهد که از خودش و شرفش و مملکتش دفاع کند و آمریکاییها را بیرون بیندازد. وقتی آمریکاییها با ذلت از ویتنام اخراج شدند، دنیا جشن گرفت. یعنی دنیا به ویتنامیها نگفت چرا جنگیدید، بلکه گفتند آفرین بر شما که جنگیدید! یعنی یک تحسین عمومی. خیلی متفاوت است.
به نظر شما ما میتوانیم سینمای ضد جنگ را در مقام یک ژانر تلقی کنیم؟
تعریف ژانرها این نیست که سینمای جنگ یا غیرجنگ باشند. ژانرها یک مفاهیم دیگری در سینما پیدا کردهاند. اما در دهههای اخیر در ایران، مقولهای بوجود آمد که نامش را “سینمای دفاع مقدس” گذاشتیم. برایش تعریفی ارائه دادیم و گفتیم آنچه از سینما که روایت سلحشوریها، دفاع و از خودگذشتگی و ایثار برای حفظ انقلاب و آئین و سرزمین باشد، نامش را “سینمای دفاع مقدس” میگذاریم. ژانری که در دنیا به این عنوان چیزی وجود ندارد. ما میخواهیم چنین ژانری داشته باشیم. این از آن مقولاتی است که ما پذیرفتیم. دیگران نپذیرند به نظر من مهم نیست. اما در تعلیم سینما و در کلاس سینما، این ژانر وجود خارجی ندارد. بلکه در مقوله یک سینمای کلی جنگ میتوان از آن یاد کرد. سینمایی که میتواند از وجه تاریخی به جنگ بپردازد، یا وجه امروزی داشته باشد، درام باشد و… .
بالأخره وقتی الآن ما از سینمای ضد جنگ صحبت میکنیم من میدانم بحثمان به اینجا میکشد که یک عدهای دفاع مقدسِ جمهوری اسلامی از خودش را جنگ تلقی میکنند. خوب نمیشود هم گفت که دروغ میگویند. برای اینکه بالأخره جنگ است. در جنگ دو طرف متخاصم با هم میجنگند و یکدیگر را میکشند و منابع یکدیگر را نابود میکنند و هیچ ترحمی وجود ندارد. اما از آنجا که جمهوری اسلامی خود را آغازگر جنگ نمیداند و هیچ دلیلی برای جنگ طرف مقابل نمیبیند و میگوید این فقط به خواست استعمار و دولتهای قدرتمند بوده است که عراق به ایران حمله کرده است، این جنگ را جنگ جهان کفر و نفاق علیه خودش تلقی میکند.
در این تعریف خود را ملزم به دفاع از خود، انقلاب، ارزشها و وطن میبیند. پس نامش را دفاع مقدس میگذارد. گرچه دفاع مقدس هم نوعی جنگ است. اما با دفاع مقدس ما تعریف دیگری از جنگ را ارائه میدهیم. یعنی همانگونه که آزادیخواهان جهان از جنگهای چریکی علیه استعمارگران تعریف دارند، ما هم از دفاع مقدس یک تعریف اینگونه برای دفاع از مرز و بوم خودمان میدهیم. حتی اعلام هم میکنیم جمهوری اسلامی نمیخواهد حتی یک سانتیمتر از سرزمین عراق را تصرف کند. گرچه در شعارهای جمهوری اسلامی گفته میشود “جنگ جنگ تا کربلا” و “راه قدس از کربلا میگذرد” ولی این شعارها اهداف انقلاب است. اهداف نظامی نظام جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی نمیخواهد برود کربلا را تصرف کند. اهداف انقلاب آزادی تمام سرزمینهای جهان اسلام از دست قدرتهای زورگوست.
میتوان در ادامه وارد بحث سینمای دفاع مقدس شد. اما من این را فعلاً نگه میدارم. سینمای ضد جنگ بیشتر در اروپا به نظر شما دیده میشود، فکر میکنید آمریکا هم در این سینما سهمی دارد؟ آیا فیلمهایی مثل “نجات سرباز رایان” یا “اینک آخرالزمان” هم از همین ژانر است؟
شک نکنیم که اروپا صدمه زیادی از دو جنگ جهانی دید. خودش هم آغازگر بود. یعنی در خود اروپا این جنگها آغاز شد و در خود اروپا هم ضایعات خیلی زیادی داشت. اروپاییها به این فکر کردند که به سمت یک اروپای واحد بروند. از همان سالها متفکران اروپایی تزهایی دادند برای ایجاد یک اروپای واحد. اینکه شما در دهههای اخیر میبینید اروپا به یک همبستگی جمعی رسیده است و دولتهای اروپایی سعی کردند یک واحد پولی داشته باشند، مرزهایشان را بصورت صوری حفظ کنند، این بهدلیل فکرهایی بود که از قبل در اروپا شده بود. این فکرها از کجا بود؟ از اینجا بود که از قلدری نژادی و قومی و یا فضیلت قومی بر قومی و ملتی بر ملتی، آنگونه که در نازیسم اتفاق افتاده بود، چه در آلمان و چه در ایتالیا، پیشگیری کنند.
یک عامل دیگر هم اروپاییها را به سمت این اتحاد هدایت میکرد و آن اینکه آمریکا در جنگ جهانی شرکت کرد، پیروز هم بیرون آمد بدون آنکه در آمریکا جنگی رخ داده باشد و در آن زمان تقریباً منطقه امنی بود. گرچه آلمان کارهایی علیه آمریکا کرد ولی آمریکا دورتر از این بود که صدمه ببیند. اروپا داشت صدمه میدید. اروپای زخم خورده، روشنفکرانش به این فکر افتادند که تفکر ضد جنگ را رشد بدهند. هم در رماننویسی، هم در نقاشی و در همه هنرها بویژه سینما. این لازمه وحدت بود. اما آمریکاییها با این مسئله به نوع دیگری برخورد کردند. مخصوصاً در اروپا یک کشوری هم با این مسئله به شیوه آمریکا برخورد کرد و آن هم انگلستان بود. یعنی شما سینمای آمریکا و سینمای انگلیس را یک سینمای ضد آلمان ببینید.
آن اتفاقی که اروپاییها میخواستند دوباره نیافتد این بود که ضدیت ایجاد نشود، اما در سینمای آمریکا و انگلیس میبینید که این اتفاق افتاد و فیلمها ضدآلمانی هستند. آلمانیها آدمهایی خودخواه، جاهطلب، آدمکش و احمق به تصویر کشیده میشوند. در آمریکا هم یک سری روشنفکران آمدند همان روند ضد جنگ را در آمریکا رواج بدهند. ولی این ضد جنگ آمریکایی با ضد جنگ اروپایی متفاوت بود. ضد جنگ آمریکایی بیشتر انزجار از جنگ بود، انزجار از صدمات جنگ بود. “نجات سرباز رایان” چه چیزی را نشان میدهد؟ فجایع جنگ و بمباران را نشان میدهد. وقتی گلوله به فردی میخورد چه اتفاقی میافتد؟ این فاجعه را دارد به تصویر میکشد. ولی کمتر به این مسئله میپردازد که آمریکایی در ویتنام چه میکند؟ آمریکایی در آسیا چه کار دارد؟ اگر سینمای ضد جنگی هم دیده میشود باز حس میکنی از جنس هالیوود است.
باز در آن جنگ میبینیم. منظورتان این است؟
شاید نقد بکنم. بگویم اکثر فیلمهای آمریکایی میخواهند بگویند ما قرار بود برویم به مردم آزادی بدهیم؛ چرا کشتیم؟ این یک نقد است، ولی حضور جنگی یک لزوم است. که آمریکا در عراق و افغانستان باشد و به آنها آزادی بدهد. اما چرا چند مرد و زن کشته شدند؟ بعد در “تک تیرانداز” میگویند این ناگزیر و لاجرم بود، در جنگ بالأخره آدمها کشته میشوند. فرهنگ آمریکایی میخواهد این کشتار را ندیده بگیرد. در عین حال که برایش صلیبی هم بکشد و فاتحهای هم بخواند. این نوع نگاه هالیوود با نگاه اروپاییها متفاوت است. چون اروپایی خودش جنگ را لمس کرده بود.
اروپایی، این ضد جنگ را چگونه در سینما نشان داده است؟
اروپاییها به تضاد بین ملیتهایشان کمتر دست زدهاند. نه اینکه دست نزدهاند. مثلاً فرانسویها فیلمی ساختند ضد نازیسم. اما آرام آرام میبینیم فیلمهای رومانتیکی هم از جنگ در اروپا ساخته شد. مثلاً به موسیقی فرانسوی توجه شد. آلمانی که عاشق موسیقی فرانسوی است؛ و فرانسوی که عاشق فلان هنر آلمانی است. این اتفاقها هم گاهی افتاد. روی هم رفته میتوانم بگویم اروپا خودش را آرام آرام جمع کرد. جنگ را ندیده گرفت. بعد از چند دهه شما فیلمهای ایتالیایی و فرانسوی را زیاد میبینید، آلمانیها کمتر وارد این معرکه شدند. اما فیلمهای جنگی آرام آرام رنگ باخت. جز در انگلستان و در سریالهایی که انگلیسیها ساختند؛ این سریالها هنوز ضد آلمانی بودن را درون خود داشت. چیزی که امروز هم در اتحادیه اروپا میبینیم مزاحم اصلی انگلیسیها هستند و آلمان و فرانسه میخواهند به نوعی این اروپای متحد را حفظ کنند. چون اقتصاد برتر اروپا هستند. میخواهند با اقتصاد قدرتمند خودشان حتی از سقوط یونان جلوگیری کنند. حتی اتحاد اسپانیا را به نوعی حفظ کنند. چون میدانید وقتی کاتالونیاها خواستند استقلال بدست بیاورند، اتحادیه اروپا با استفاده از قدرت آلمان و فرانسه این استقلال را نپذیرفت. ولی افراد زیادی هستند که میخواهند اروپا از این یکپارچگی بیرون بیایند.
روی هم رفته میشود به این فکر کرد که انگلستان به نوعی نقش همراهی، گاهی هم رهبری و گاهی فقط همراهی آمریکا در اروپا دارد. هم در اقتصاد و هم در هنر. الآن ما سینمایی داریم که در آن فیلم ضد جنگ خیلی بیمعنی میشود. یعنی وقتی جنگ ما برای دفاع از مرزهایمان هست و آزادیخواهانه است، فیلم ضد جنگ بیمعنی میشود. بله؛ فلان روشنفکر یا فلان بچه مسلمان فیلمی میسازد و نشان میدهد یکی از فاجعههای جنگ این است که فرمانده خودی موجی شده و در آن طرف هم فرمانده عراقی به پوچی رسیده است و میخواهد خودکشی کند. در یکی از صحنهها این را نشان میدهد. من گفتم این حال خوب بچه مسلمان است که میخواهد بگوید جنگ ثمری نخواهد داشت؛ اما این را باید به آغازگر جنگ گفت و نه مدافع.
گاهی ما مسیر را گم میکنیم. مثلاً میگوییم جنگ صفین جنگ خوبی نیست، چون مسلمانها یکدیگر را میکشند. حتی امیرالمؤمنین پیشنهادی به معاویه داد و گفت تو جوانی و من پیرم؛ ما چرا مسلمانها را به کشتن بدهیم؟ ما با هم میجنگیم و هر کسی ماند میشود امیر بقیه. که حتی نقل است معاویه به عمروعاص گفت نظرت چیست؟ عمروعاص رندی کرد و گفت تو جوانتری و پیشنهاد بدی نیست؛ معاویه هم گفت تو داری به من خیانت میکنی، تو مگر علی را نمیشناسی؟ ولی سخن علی سخن خیلی عجیب است. میگوید اینهایی هم که با من آمدهاند همگی مومن خالص نیستند. اینها قرار است فردا من را هم تنها بگذارند و پسرم حسین را هم بکشند.
در آن طرف هم شاید همه بد بد نباشند. چون خیلی از علویها بعداً از آن طرف درآمدند. علی بن ابیطالب چه میدید؟ میگفت جنگ قدرت است، پس بیا تمامش کنیم. اما معاویه حاضر به این کار نبود. چون فتنهگری به نفعش بود. حالا علی بن ابیطالب نباید از خودش دفاع میکرد؟ حالا یک عده در اینجا ناگهان خود را گم کردند. گاهی ما خوارج را خشک مقدس میدانیم. اما من گاهی میگویم شاید خیلی هم روشنفکر بودهاند به یک معنا. گفتند نه علی و نه معاویه، قرآن! این حرف بزرگی است. این حرف از خشک مقدسها برنمیآید. معلوم است فکری کرده است. حتی حکمیتی که پذیرفتند و باید به آن تن میدادند را قبول نکردند و به ان اعتراض کردند. به معاویه هم تن ندادند. اینها آدم معاویه نبودند. اینها یقه علی را گرفتند که اگر حق با تو بودچرا حکمیت را قبول کردی؟ امام میگفت خوب شما زور گفتید. گفتند اگر ما زور هم میگفتیم تو نباید قبول میکردی! با منطقی به میدان آمده بودند. منطقشان به چیزی میکشید که ما نامش را نوعی ارتجاع میگذاریم. میکشید به رجعت، به جاهلیت فکری. تصلب فقط در برداشت خود. گفتند نه علی حق است و نه معاویه و نه عمروعاص. سه نفر را هم مأمور کردند که این سه را بکشند. یعنی اینها تفاوت عمروعاص و علی را نمیدانستند. یعنی نفهمیدند که در این معادله سیاسی که قرار گرفتهاند علی همسنگ معاویه نیست. علی متفاوت از معاویه و عمروعاص است.
اما وقتی شما ضد جنگ میشوی همینطوری میشوی. میگویی جنگ بد است؛ پس هم ایران محکوم است و هم عراق. نخیر! اینجا یکی مظلوم قرار گرفته است. این را مقداری دقت کنیم. ما نمیتوانیم بگوییم هم آمریکایی محکوم است و هم ویتنامی. خوب اصلاً آمریکایی در ویتنام چه کار دارد؟ این چیزی است که باید به آن فکر کرد. گاهی دوستان و بچه مسلمانها دلشان گرفته است. بالأخره جنگ فجایعی دارد. مشکلاتی برای خانواده شهدا پیدا شده، مشکلاتی برای ملت ما پیدا شده است.
دقیقاً مشکل همینجا است. چطور یک کارگردان ما میتواند مثلاً به مشکلات یک جانباز مثل “از کرخه تا راین” یا دیگر مسائل اشاره کند و از طرفی سینمای ضد جنگ هم نباشد؟ این اصلاً ممکن است؟ یا مثلاً “ویلاییها” که میخواهد مشکلات این زنان و تنهاییهایشان را نشان دهد، ولی لاجرم ما احساس میکنیم فیلم ضد جنگ است. چطور کارگردان میتواند ضمن اینکه به این مسائل اشاره میکند ضد جنگ هم نسازد؟
من همیشه یک چیزی به خودم گفتهام. یه خانم قیدی هم گفتم. گفتم من با سینمای ضد جنگ مخالف نیستم. اصلاً تفکر و ایدئولوژی من ضد جنگ است. اما شما این را به همه جا توسعه ندهید. این را تفکیک کنید که یک جایی هم هست که مظلومیتی دارد اتفاق میافتد و این باید به جنگ برود. یعنی آن زنها باید همسرانشان را تشجیع کنند برای دفاع. آن مردان باید برای دفاع بروند تا این زنها در آرامش باشند. چون متجاوز به خانه آمده است. این را نباید فراموش کنیم. ولی ضدجنگ بسازیم. بگوییم جنگ خیلی بد است. همیشه گفتهایم جنگ خیلی بد است. حتی ما آنقدر جنگ را بد میدانیم که میگوییم جنگ ابتدایی _یعنی اینکه کسی آغازگر جنگ باشد_ حرام است. امام حسین هم آغازگر جنگ نبود؛ با وجود اینکه معصوم بود. گفت تا آنها تیر نزدند، شما نزنید. تا آنها حمله نکردهاند شما حمله نکنید. هیچ فقیهی نمیتواند در دوره غیبت دستور جنگ بدهد. ولی میتواند دستور دفاع بدهد. حتی اگر دستور ندهد دفاع واجب است. یعنی برای دفاع لازم نیست دستور داده بشود. دفاع به چه معناست؟ یعنی به حریم من تجاوز شده و من باید دفاع کنم.
پس آن چیزی که در سینمای ما مورد غفلت قرار میگیرد همین است که ما باید نشان بدهیم که باید دفاع کنیم.
من این نکته را هم تذکر بدهم. دوستان ما نباید زود همه روشنفکران ضد جنگ را محکوم کنند. میخواهم بگویم اینها ضد جنگ هستند و این خیلی عقیده خوبی است. اما باید دید که چه کسی دارد میجنگد؟ با که دارد میجنگد؟ چه جنگی اتفاق افتاده است؟ باید تحلیلی در پشت آن باشد.
من سوالی دارم. برخی میگویند اتفاقاً بگذارید همین سینمای ضد جنگ را بسازند. چرا؟ چون منادی ستایش صلح و آزادی است. این حرف درست است؟ آیا ما با سینمای صلح مخالفیم؟
مسلماً صلح و آزادی از آرزوهای ماست. اما نه با حیله عمروعاص. که وقتی قرآنها را سر نیزهها کردند گفتند برای چه علی دارد اینها را میکشد. بعد هم آمدند آن حیله حکمیت را به راه انداختند. خوب بگوییم صلح خوب است؛ اما نه صلح بین بد و خوب. قرار است بین خوبها صلح برقرار شود. بین گرگ و گوسفند نمیتواند صلح ایجاد کرد. جهان در ذات خودش یک تضادهایی دارد. یک متجاوزی مثل صدام یا آمریکا زندگی و هستیاش با تجاوز است. نمیشود گفت بنشینیم و با او صلح کنیم. درواقع در اینصورت با او صلح نمیکنیم؛ بلکه به او باج میدهیم. اگر ما با اسرائیل به صحبت بنشینیم، یعنی به اسرائیل باج دادهایم. او با جنگ زنده است. او حتی با کسانی که صلح کرده است هم نمیتواند در صلح زندگی کند. حتی عربهایی که زیر بار او رفتهاند الآن دارند صدمات آن را میبیند. شما یک موقعی دزدی را گیر میاندازید که اصلاً از دزدی دست بر نمیدارد و میگویید بیایید با صلح با او رفتار کنیم. خوب این یعنی چه؟ این اصلاً کارش دزدی است و باید دست دزد را قطع کرد تا بفهمد دیگر دزدی نکند یا کس دیگری فکر دزدی به سرش نزند. شما میخواهید تنبیه نکنید آدم متجاوز را. نام این دیگر صلح نیست؛ بلکه جایزه دادن به متجاوز است. باید اینها را تفکیک کرد و من میدانم دوستان ما در سینما از هر قشر و فکری که هستند این معانی را میفهمند و به آنها دقت میکنند. من احترامشان را به این دفاع میبینم. اما یک دلگیریهایی دارند.
میدانید بعد از جنگ یک سری افراد، اشرافی شدند. یک اشرافیت جدیدی در ایران ظهور کرده است که هم خودش را ژن متعالی و برتر میبیند و هم ثروت عمومی را حق خودش میداند. هر روز هم اخبارش را میشنویم. روزی نیست که خبر این غارتگریهای بیتالمال توسط جناحهای مختلف شنیده نشود. حکومت و نظام باید وضعیت خودش را با این غارتگری جدید، با این اشرافیت جدید روشن کند. وگرنه این دلگیری توسعه پیدا میکند. شما نمیتوانید این را بپذیرید که اشرافیتی بوجود بیاورد به نام اسلام و مسلمانی و بعد هم در جامعه یک بیکاری عمومی در بین جوانان راه بیفتد. خوب این فساد ایجاد میکند، فریاد و عصبانیت ایجاد میکند. انعکاسش هم در سینماست. خوب من به سینماگر بگویم این را انعکاس ندهد؟ به سینماگر بگویم غارتگری بیتالمال را نبین؟ نمیتوان این را گفت. میخواهم بگویم اینجا بر حکومت لازم است برای تبری از فساد دست مفسد را قطع کند. ما میخواهیم دست مفسدان جهانی را قطع کنیم؛ چطور مفسدی را که در بانک ما نشسته است و بیتالمال در دستش است، مسئولیت فلان را دارد، دست این را نمیتوانیم قطع کنیم؟
*رسانه انقلاب
ارسال نظر