بهروز افخمی را باید جزو هنرمندانی برشمرد که نام و حرفهایش باعث ایجاد بحث و گفتگو میشود. شیرینی تعریف کردن خاطرات نیز باید به عبارات اضافه شود. مصاحبهای ۲ ساعته که بخش ابتدایی آن منتشر شد و از آشنایی با سید مرتضی آوینی تا خاطره پرخاشگری محمد نوری زاد به استاد موسوی گرمارودی در آن نقل شد. حال بخش دوم و پایانی این گفتگو را تقدیم مخاطبین خود می کنیم:
* شهید آوینی از فیلم عروسی در مجله سوره تعریف کرد، آیا قبل از نوشتن این مقاله با ایشان دیداری داشتید؟
قبل از آن در مورد پخش سریال کوچک جنگلی یک مصاحبۀ مفصلی در مجله سوره با سیدمرتضی آوینی داشتم و فکر میکنم آن زمان مسعود فراستی هم بود. این تاریخ قبل از ساختن فیلم عروس است حتی قبل از اینکه سناریوی آن را خریده باشم و شروع کنم به بازنویسی آن. فکر میکنم زمستان ۶۷ یا بهار ۶۸ است که سریال هنوز پخش میشد یا تازه تمام شده بود.
* سیدمرتضی از سریال خوشش آمده بود؟
خیلی خوشش آمده بود؛ یک مصاحبۀ مفصلی در سوره راجع به سریال انجام شد. همان زمانها بود که مجله سوره راه افتاده بود و من تبدیل شده بودیم به یکی از افرادی که هر هفته سوره میرفتم و هر ماه در سوره یک مقاله داشتم که بعدها انتشارات ساقی آن مقالهها را جمع کردند و بعضی از مقالات را به صورت کتاب «هستهی آتشفشانی سینما» منتشر کردند. در نتیجه زمانی که داشتم فیلم عروس را میساختم مرتب با مجله سوره رفت و آمد داشتم و جزو نیروهای آن بودم شاید هم مرتضی از روی رفاقت و یا پارتی بازی آن مطلب را نوشته بود.
* پارتی بازی کرد یا واقعاً خوشش آمده بود؟
واقعیت این است که از فیلم عروس خوشش آمده بود، اما الان من برای درآوردنِ لج کسانی که مخالفند میگویم پارتی بازی بود. [میخندد]
* چون آقای آوینی بعد از انتشار آن مطلب در مورد فیلم عروس، مورد موردِ انتقاد برخی از دوستان قرار گرفت!
معنای این حرفها الان تغییر کرده است، من هم بارها در این زمینه توضیح دادم ولی میدانم جوی که درست کردند جوی است که نمیگذارند حرفِ حساب به گوش کسی برسد. واقعیت این است که کیهانیها آنقدر که الان در این ماجرا آدمِ بد و بدجنسی به حساب میآیند و اینگونه نشان داده میشود که کسانی هستند سیدمرتضی را دق دادند، اصلاً اینطوری نیست. شما باید آن فضا را درست بفهمید.
*البته چند سال پیش بنده یک گفتگویی در این زمینه با آقای مهدی نصیری(مدیر مسئول وقت کیهان) انجام دادم که فحوای کلام او هم همین صحبتهای شما بود.
من یادم است یک نامهای برای کیهان نوشتم که ناصر تقوایی را برای فیلم «ای ایران» خیلی مورد حمله قرار داده بود. آنها یک خط ضدانقلابی در «ای ایران» کشف کرده بودند. نامهای که من نوشته بودم خیلی در دفاع از ناصر تقوایی که آن زمان شاید سریال کوچک جنگلی پخش شده بود، شاید هم پخش نشده بود. من این نامه را به سیدمرتضی آوینی دادم و گفتم این را به کیهان بده تا چاپ کند. بعد از مدتی از او پرسیدم چرا این مطلب را کیهان چاپ نکرده؟ آوینی هم گفت: از آنها میپرسم که چرا چاپ نکرده اند؟ او هم رفته بود از نصیری بپرسید. نصیری به آوینی گفته بود نمیدانم چرا چاپ نشده است! احتمالاً رد شده است، شاید هم در میان نامههایی باشد که گوشۀ اتاق قرار دارد. آوینی برایم تعریف کرد که خودش نامه را گشته بود و در بین نامهها و مقالههایی که چاپ نشده، مقالۀ مرا پیدا کرده بود. نامه را به نصیری نشان داده بود و مدیر مسئول وقت کیهان هم بعد از مطالعه به آوینی گفته بود تمام چیزهایی را که کیهان گفته نویسنده این مطلب منکر شده است و برعکس آن را گفته و خیلی هم به کیهان حمله ور شده و پرخاش کرده است. آوینی هم گفته بود: بله این جوابیه است و شما باید آن را منتشر کنید. که چند روز بعد منتشر شد. یادم است با انتشار آن متن اولین بار بود که من به عنوان یک آدم پرخاشگر در مطبوعات مطرح میشدم. چون بعضی از کارمندان و دوستان شاغل در تلویزیون به من گفتند: ما اصلاً انتظار نداشتیم کیهان یک چنین چیزی را چاپ کند و زمانی که آن را میخواندیم، خواب از سر ما پرید. چون کیهان آن زمان بعدازظهرها چاپ میشد و بیشتر مردم شبها آن را مطالعه میکردند.
قصدم از تعریف چنین خاطرهای این بود که بگویم نصیری آدمِ باظرفیتی بود. در جریان جشنوارۀ فیلم فجر سال ۶۹ که عروس نمایش داده شد یک ماجرای دیگری پیش آمده بود که باعث شده بود کیهانیها خیلی حساس شوند و بخواهند با وزارت ارشاد و سیاستهای سینمایی وزارت ارشاد وقت دربیفتند. علت این بود که دو فیلم «شبهای زاینده رود» و «نوبت عاشقی» ساخته محسن مخملباف به جشنواره وارد شده بود که کاملاً تغییر موضع محسن مخملباف را نشان میداد. وقتی فیلمهای مخلباف اکران شد، برخی افراد جلوی سالنهای نمایش تظاهرات کرده بودند. آن وسط کسانی به نصیری گفته بودند که شما چه نشستهاید که فیلم اصلیِ ضدانقلاب فیلم عروس است که این وسط عبور کرد و نمایش داده شد و کلی هم مردم دیدند و در اکران هم قرار است نمایش موفقی داشته باشد و دنبالِ تمام چیزهایی که هستید داخل فیلم عروس است.
زمان عید که مجله سوره چاپ شد و آن دو متنِ حمایتی یکی برای مسعود فراستی و یکی هم برای سیدمرتضی آوینی منتشر شد؛ شنیده شد که کیهان شمشیر را نسبت به مجله سوره از رو بسته است. یعنی میخواهد با سوره هم درگیر شود. منتها ابتدای تابستان روز چهارشنبه که نمایش عمومی فیلم شروع شد، روز شنبه وقتی به دفترمان در میدان هفت تیر رفتم؛ سیدضیاء هاشمی که مدیرعامل بود به من گفت: مهدی نصیری دنبال تو میگردد، به دفتر زنگ زده و میخواسته با تو صحبت کند. به نصیری زنگ زدم، پشت تلفن گفت: روز چهارشنبه اولین نمایش فیلم عروس ساعت ۲ بعدازظهر رفتم سینما تا فیلمت را ببینم و علیه آن مطلب منتشر کنم. منتهی من از فیلم خوشم آمده! چه کنیم!؟
میخواهم بگویم این فضای دروغی و دغلی که الان درست کردند کاملاً نامردی است یعنی دغلکارانه است. تا لحظهای که کیهان در جریان جشنواره فیلم فجر از فیلم عروس غافل شده بود و احتمالاً اگر کسی میخواسته نقدی بنویسد نقدِ منفی مینوشته، کیهان در جشنواره چیزی علیه عروس ننوشته بود. همۀ نقدهای مجلههای سینمایی که آن زمان داشتیم همه مثبت بود. یعنی در جریان جشنواره ما یک نقد منفی علیه فیلم نداریم، همه دارند تعریف میکنند، از فیلم و گزارش فیلم و... که در جریان روشنفکری قرار داشت همه از فیلم تعریف کردند. در خرداد ماه وقتی نمایش فیلم شروع شد و نصیری تماس گرفت و گفت: از فیلم خوشم و میخواهیم از آن طرفداری کنیم و نقدهای مثبت بنویسیم و بعد با تو مصاحبه کنیم و یک میزگرد هم دربارۀ سینمای دینی برگزار کنیم که آخرش هم با ابراهیم حاتمی کیا، مهدی فخیم زاده، جمال شورجه و چند نفر از فیلمسازان آن زمان یک میزگردی دربارۀ سینمای دینی در کیهان برگزار شد. یعنی دو هفتۀ اول نمایش فیلم عروس، نصیری اعلام کرد میخواهد به صورت تبلیغات و هواداری از فیلم وارد شود و میزگردی برگزار کند.
از آنجا به بعد فیلم عروس دیگر نقد مثبت در مجلههای روشنفکری ندارد. به محض اینکه کیهان نقد مثبت از فیلم عروس منتشر کرد از آنجا به بعد عروس به فیلم فارسی بسیار مبتذل تبدیل شد و خیلی جالب است تمام نقدها از آنجا شروع شد. اگر شما الان یک پرونده دربارۀ فیلم عروس درست کنید، نقدهایی که در جشنواره و بعد از اکران عمومی، انگار دربارۀ دو فیلم مختلف صحبت میکنند. یعنی اگر اسامی نویسنده را بردارید اصلاً کسی باور نمیکند این نقدها راجع به همان فیلمی است که ۴ ماه پیش دربارۀ آن این تعاریف نوشته شده است. بعد الان برعکس آن زمان که شمشیر را از روی میبستند و مردانه میجنگیدند، دارند چنین تصوری درست میکنند که کیهان مخالف فیلم عروس بود و مرتضی آوینی را به خاطر هواداریاش از فیلم عروس مورد نقد قرار دادند و زدند و او را از زندگی سیر کرده بودند. در حالی که دروغ محض است یعنی برعکس است، کیهان هوادار فیلم عروس شده بود مانند مرتضی آوینی و مجله سوره. درنتیجه تمام مطبوعات روشنفکری شروع کردن به فحش دادن به فیلم عروس.
* نظر سیدمرتضی آوینی در مورد سینمای اجتماعی چه بود؟ و یا اختلاف نظری با هم در این زمینه داشتید؟
در مورد فیلم عروس به صورت خصوصی به من میگفت: در انتهای فیلم نتیجه گیری اخلاقیای که گرفتی خوب نیست و به صورت فرمایشی و سفارشی به نظر میآید. به خاطر همین است که میگویم اکثر مطالبی که الان دارند در این زمینه درست میکنند، دروغ است. اصلاً به طور کلی الان یک جریانِ دروغگو و دغلکاری وجود دارد که سعی میکند افسانههایی را درست کنند و این افسانهها را آنقدر تکرار کنند که مردم باور کنند، البته کسی هم باور نمیکند چون کسانی که الان پای اینترنت و لپ تاپ است و میگویند همه چیز مملکت باید آمریکایی باشد بیشتر از ۵ درصد مردم نیستند. کلِ کسانی که در فضای اینترنتی دارند اظهارنظر میکنند و حرفِ زیادی میزنند، فحش میدهند و عقدهگشایی میکنند، آیا مجموع آنها بیشتر از ۴۰ هزار نفر شده است که در مورد سینما اظهارنظر بکنند؟ تازه آن ۴۰ هزار نفر رو هم در نظر بگیریم که ۴۰ هزار نفر هم نیستند وقتی تحقیقی هم میشود مشخص میشود ۵ هزار نفر هستند با چند اسم و هویتهای مختلفی که برای خودشان ساختند و میخواهند خودشان را زیاد نشان بدهند کلاً ۵ درصد مردم نیستند که دارند در این مباحث، این افسانه ها را درست میکنند و تکرار می کنند که آرام آرام خودشان هم باور میکنند. حتی باور میکنند که اکثریت هستند. یعنی یک طوری صحبت میکنند که انگار اکثریت مردم هستیم. درحالی که بالاخره یک عددی، یک حساب و کتابی وجود دارد و یک مباحثی وجود دارد که میشود شناخت چه تعداد از مردم طرفدار اینها هستند.
مردم واقعی، مردمی که میخواهند فیلم ببینند اصلاً داخل این جمعها نیستند و نمیخوانند که آنها چه گفتهاند. بعد اینها سیدمرتضی را به صورت کلی قبول ندارند که بخواهند این افسانه ها را باور کنند و به طور کلی میگویند اصلاً او چه کسی بوده است؟ و ما راجع به او چیزی نمیدانیم و این گروهی که دارند سعی میکنند این افسانه را درست کنند و میگویند مرتضی آوینی یکسال آخر عمرش خیلی تحت فشار بود، اینها واقعاً دارند آب در هاون میکوبند و باید به آنها گفت: این سازی که دستتان گرفتید، اصلا سیم ندارد و صدایی از آن درنمیآید. خودتان نمیفهمید، کسانی که شما میخواهید داستان را برای آنها وارونه نشان بدهید و غیر از واقعیت را به آن بفهمانید آنها اصلاً به حرف شما گوش نمیدهند چون اصلاً علاقهای به سیدمرتضی آوینی و یا افخمی یا اینکه فیلم عروس چه بوده؟ اصلاً ندارند!
* چون برخی میگویند مرتضی آوینی یکسال آخر مدام دنبال این بود که از تهران فرار کند و با بچه های روایت فتح برود منطقه و از این فضا دور شود، یعنی اینگونه نبوده است؟
نه اصلاً. به فرض که اینگونه بوده باشد، از کجا میدانند که میگویند انگیزۀ او از دست رفته است!؟ چرا فکر میکنند کسی مانند آوینی به جایی میرود که خودش در مورد آنجا میگوید یک شهری در آسمان وجود دارد. ممکن است که در یک احوالِ ذهنیای باشد که اصلاً ربطی به این سیاست و این مزخرفات و فضای روشنفکری نداشته باشد و واقعاً من فکر میکنم مرتضی اینگونه بود. یعنی وارد عوالمی شده بود که اصلاً ربطی به این حرفها نداشت، اصلاً هیچ طوری تحت فشار قرار نمیگرفت و هیچ طوری تحریک شدنی نبود که مثلاً یک گروهی از حزباللهیها دارند او را اذیت میکنند یا نسبت به او حساس شدند. تا آنجایی که من یادم است و احساس میکنم مرتضی یک سال آخر اصلاً در یک عالمِ ذهنیِ دیگری بود یا عالمِ واقعیِ دیگری بود. داشت وارد عالمِ واقعیِ دیگری میشد که برای ما شاید باورنکردنی و افسانهای باشد اما او عملاً داشت به آن نزدیک میشد. من فکر میکنم یک دفعه زمانی که جنگ گذشته بود، درِ جنگ برای او تازه باز شد. آن مینی که مرتضی و دوستش را از بین برد، من فکر نمیکنم واقعاً اتفاقی و تصادفی بوده که این کار را کرده است. فکر میکنم واقعاً مرتضی از خدا خواست که این فرصت را به او بدهد که به جنگ بازگردد و درِ جنگ یک لحظه باز شد.
این اتفاق را الان کسی باور نمیکند، کسی الان در این حال و هوا نیست. البته منظورم کسانی هستند که پای لپ تاپ مینشینند. کسانی که وقتشان را در فضای مجازی و اینترنت تلف میکنند اصلاً اینها نمیفهمند من چه میگویم. فکر میکنند من شوخی میکنم. اگر آوینی به فکه رفته است برای اینکه میخواست از تهران فرار کند چون داشتند او را اذیت میکردند؛ بله آوینی از تهران میخواست فرار کند چون شما دیگر در حد کلاسش نبودید. نه اینکه شما میخواستید او را اذیت کنید یا افراد دیگری میخواستند او را اذیت کنند. چون دیگر شما را نمیدیده و حوصلۀ شما را نداشته است. تازه اگر هم خیلی از او تعریف میکردید باز هم حوصلۀ شما را نداشت، اگر همگی هم آوینی را حلوا حلوا میکردید باز هم حوصلۀ شما را نداشت. چون انسان در یک سنی به یک نوع بلوغ فکری میرسد، آن هم آدمی مانند مرتضی که یک آدمِ جنگنده و پرشوری بود که بالاخره میخواست یک راهی پیدا کند و در را به زو باز کند و یک معنایی برای زندگی خودش پیدا کند.
* به نظر شما نگاهِ سیدمرتضی آوینی به سینمای اجتماعی چگونه بود؟ مرتضی با توجه به تفکراتی که داشت از سینمای اجتماعی چه میخواست؟
به نظرم سیدمرتضی دوست داشت سینمای ایران در تمام جنبههایی که میشود سینما محقق شود، رشد و پیشرفت کند. نظر بخصوص و ویژهای روی سینمای اجتماعی نداشت. یعنی مثلاً بدش نمیآمد سینمای جنگ رشد کند، فیلمهای جنگی خوب ساخته شده و خوش تکنیک ساخته شود.
* اما در مورد برخی از فیلمهایی که مقداری تکنیک سینمایی به کار رفته شده، نقدهای تندی منتشر کردهاند.
در مورد فیلمهای دیده بان یا مهاجر که فیلم های خوش تکنیک و جذابی هستند خیلی تعریف کرده است.
* البته این فیلم ها در زمان اکران خیلی هم پرفروش نبود؟
چون مردم آن زمان خیلی فیلم جنگی را دوست نداشتند. فیلمی مانند افق به دلیل همان آرتیست بازی که سیدمرتضی با آن مخالف بود خیلی پرفروش شد ولی اولین فیلم جنگیِ این گونه بود که یک مقدار فضای واقعی جنگ را نشان میداد. قبل از آن عقابها را داشتیم که خیلی پرفروش بود ولی فیلم جنگی به معنای جنگ ما نبود و فیلم کانیمانگا را داشتیم در مورد کلاهسبزها و چریکها بود، به جنگ روی زمین خیلی پرداخته نمیشد. برای ما پرفروش بودن افق خیلی جالب بود از این جهت که یک فیلمی بود که نزدیکیهایی با نیروی نظامی پیاده و بسیجی خودمان هم داشت اما غیر از آن مردم خیلی دوست نداشتند فیلم جنگی ببینند. فیلم جنگیِ جدی و یک مقدار تلخ و با حال و هوای خاکیتر را نمیدیدند اما بعدها دیدهبان و مهاجم خیلی دیده شد. یعنی بارها بارها دیده شده در تلویزیون و بخش ویدیویی دیده شد. بعضی از این فیلمها بعدها کمکم شناخته میشود یعنی لزوم ندارد در نمایش اول خیلی پرتماشاچی شود تا بگوییم این یک فیلم خیلی خوب و خوشتکنیکی است، جای بحث نیست که فیلم مهاجر فیلم خوش تکنیکی است، فیلم حال و هواداری است.
* چیزی که الان در سینمای اجتماعی ما ساخته میشود کاملاً متفاوت است یعنی فضا به سمتی است که شما انگار جامعه را سیاه نشان بدهید، یک طوری است که بیشتر برای جشنوارههای خارجی ساخته میشود تا مخاطب داخلی.
همان زمان هم همینطور بود، یعنی یک بخشی از فیلمها برای جشنوارههای خارجی ساخته میشد. یک زمانی محسن مخملباف این کار را میکرد و شاید شروع کننده هم او بود. نوع فیلمسازی کیارستمی که بیشتر فیلمسازیِ شاعرانه و تحت تاثیر سهراب سپهری و یک نوع نگاهِ بودایی بود، برای خودش کلاسِ خودش را داشت ولی نوع فیلمسازیِ اجتماعی که ایرانِ سیاه و گرفتار جنگ و بدبختی را نشان میداد برای مخملباف بود یعنی با مخملباف شروع شد و در تمام این سالها به شکلهای مختلفی ادامه پیدا کرد. نام این سینما، سینمای اجتماعی نیست این یک سینمای جشنوارهای است و تحت پروتکلهای خاص جشنوارههای خارجی ساخته میشود. یعنی به آنها دستور می دهند که چه چیزهایی ساخته شود و آنها هم میسازند.
* در فیلم تشییع پیکر شهید آوینی یک بخشی نشان میدهد که شما در حال گریه هستید و ابراهیم حاتمی را در آغوش گرفتهاید.
گریه کردن من همان یک قسمت است. چون من خیلی دیر و خیلی کم گریهام میگیرد و یک مقدار خندهدار هم شده بود. چون آن روزی که من خبر شهادت او را شنیدم و به دفتر مجله سوره رفتم، همۀ بچه های سوره آمدند بغل من و مدت زیادی گریه کردند اما خودم اصلاً گریه نکردم، فقط اینها را نوازش میکردم. اما زمانی که ابراهیم با گریه بغل من آمد، نمیدانم چه شد که من هم گریه ام گرفت. آن روز آقای خامنهای هم برای تشییع جنازه آمده بودند، تنها موردی بود که من دیگر طاقت نیاوردم و گریهام گرفت. بعد از آن هم برای مرتضی گریه نکردم تا چند ماه بعد در خانه یکدفعه بیخودی شروع کردم به گریه کردن مانند اینکه تمام این مدت همه را در دلم ریختم و بغض کردم و آن زمان هم کسی در خانه نبود یکدفعه بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردم.
* زمانی که سیدمرتضی سردبیر سوره بود از مدیریت حوزه به او خیلی نقد میشد که چرا افرادی با تفکرات مختلف را اطراف خودت جمع کردی؟
من خودم هم نقد میکردم یعنی سوال میکردم. یادم است زمانی که در تلویزیون بودم؛ فخرالدین انوار که مدیر شبکه در تلویزیون بود به من گفت این رفیقت مرتضی آوینی که دارد این همه به ما ایراد میگیرد، هر کاری میکنیم ایراد میگیرد و میگوید ما اصلاً ضدانقلابی هستیم، رفته مسعود فراستی که در گروه سربداران و مائویستها بوده و در حادثه آمل هم حضور داشت را به مجله سوره برده است!؟
دو روز بعد از این ماجرا با مرتضی داشتیم در پیادهرو راه میرفتیم که به او گفتم: مرتضی در مجله سوره مسعود فراستی دارید؟ - من تا آن زمان او را ندیده بودم -گفت: بله. گفتم: میدانی کیست؟ گفت: بله، گفتم: خب. (خنده) بعد آوینی گفت: بهروز جان! من اینطوری فکر نمیکنم که آدمها برای کار کردن و زندگی کردن در این مملکت باید سابقۀ آنها کاملاً پاک باشد یا کسی که سابقۀ اینگونه داشته باشد تا آخر عمرش نباید کار کند.
آوینی خیلی تند با من برخورد کرد و من گفتم: مرتضی ادامه نده؛ من که حرفی نزدم و ایرادی نگرفتم، هر چه تو بگویی درست است، من فقط میخواستم بدانم خبر داری یا نداری؟ گفت: مگر میشود من خبر نداشته باشم یک نفر بیاید در سوره کار کند و بنویسد من خبر نداشته باشم!؟ گفتم: ببخشید من فقط سوال برایم پیش آمد، احتمال دادم یک درصد خبر نداشته باشی که تو را خبردار کنم.
این نمونهای بود از بحثهایی که با یکدیگر انجام میدادیم، به همین دلیل میگویم این تصویر الان تصویرِ قلابیای است که درست کردند.
* بعد از شهیدآوینی انگار ما دیگر آدمی در بخش بچه حزباللهیهایمان نداریم که بیاید افراد را اینگونه دور هم جمع کند؟
خب بله! حالا مگر آنها هم جمع میشوند؟ الان اگر قرار باشد نیروهای چپ که مخالف نظام هستند را جمع کنیم به نظر شما دنبال چه کسانی برویم و آنها را جذب کنیم؟ فضا خیلی فضای غیرصمیمانهتری نسبت به آن دوران شده است.
* انتفاقا میخواستم بگویم بعد از اینکه بهروز افخمی وارد مجلس ششم شد، من پیش خودم گفتم که دیگر افخمی هم از دست رفت. اما وقتی به جشنواره عمار رفتید و یکسری مصاحبه از شما منتشر شدید امید مجددا در مورد افخمی برگشت.
اگر شما همان زمان که مجلس ششم بودم، مطالبم را در مجله مهر حوزه هنری منتشر میشد را میخوانید نباید نگران می شدید چون همان دوره خیلی مورد حساسیت جبهه مشارکت قرار میگرفتم.
* یعنی بابت آن مطالب شما را نقد میکردند؟
بله. مطالبی که راجع به کودتای شیلی و تهران نوشتم، من مطلبی دربارۀ اینکه انتخاب تهران را شورای نگهبان به خاطر این میخواهد منحل کند که انتخابات تهران اشکالِ تکنیکیِ واقعی دارد، اشکال تکنیکی آن هم برای این است که یک تهرانی میتواند به ۳۰ نفر رای بدهد ولی یک نفر در یک روستای دورافتاده فقط میتواند به یک نفر رای بدهد این حق از کجا میآید؟ ۳۰صندلی مجلس توسط اصلاحطلبان پر شده است درحالی که وقتی نگاه کنیم به رایهایی که در تهران داده میشود میبینیم از مجموع نزدیک ۳ میلیون رای، ۲ میلیون و صد هزار رای به نفر اول رای دادند که سیدرضا خاتمی بود تا به حدود ۷۰۰ هزار نفر میرسد که با حداد عادل شروع شد یعنی از حداد عادل به سمت جناح راست میرفت. همۀ ۳۰ نفره اول لیست وارد مجلس شدند، همۀ ۳۰ نفره بعدی هم اصولگرا هستند که هیچ کدام از آنها وارد مجلس نشدند، وزن رای آنها چقدر است؟ چیزی در حدود یک چهارم آرا یعنی ۲۵ درصد، ۲۵ درصد آرا را دارند ولی یک صندلی به دست نیاوردند. مشخص است وضعیتِ کودتایی به وجود میآورد یعنی به کسی که در این انتخابات اینگونه ظلم شده است احساس میکند کلِ انتخابات را منحل کنیم بهتر است. حق هم دارند برای اینکه انتخابات تهران باید منطقهای شود. اگر انتخابات تهران منطقهای بود یعنی ۲۲ منطقه تهران بسته به جمعیتشان بعضیها یک و بعضیها دو نماینده میتوانستند انتخاب کنند در آن صورت اصولگراها میرفتند در مناطقی که میدانستند رأی میآورند و احتمالاً کسانی هم که میخواستند به آنها رأی بدهند از شمال شهر میرفتند به آن مناطق رأی میدادند و در نتیجه ممکن بود نه حتی از ۳۰ نفر، ۷، ۸ تا بلکه ۱۰، ۱۲ نفر یا اگر زرنگتر بودن نیمی از صندلیهای تهران را به دست بیاورند به شرطی که نمایندههایشان را متمرکز میکردند مانند چیزی که در همۀ کشورهای دیگر است.
من داشتم سعی میکردم آنها را متوجه کنم که شما انتخابات تهران را با یک شیوۀ انتخابات ظالمانه که در آن گروهی که ۲۵ درصد آرا را دارند حتی یک صندلی هم به دست نمیآورند، برنده شدید ولی مملکت را به لحاظ تکنیکِ انتخاباتی در یک وضعیتی قرار دادید که ناکارایی این تکنیک ممکن است باعث شیوههای شبه کودتایی شود و این کار را نکنید، این لایحه منطقهای کردن آن را برای تغییر دادن انتخابات تهران ببرید. مشخص بود که دوست ندارند چون فکر میکردند هر دفعه ما این کار را در انتخابات میکنیم و ۳۰ کرسی تهران را در مجلس به دست میآوریم؛ گورپدر حقیقت! اصلاً کارآمدی و صحتِ ماشین انتخابات چیست!؟
زمانی که من قبول کردم کاندیدا شوم بعد از چانه زد با سیدرضا خاتمی دربارۀ اینکه من با شما هم عقیده نیستم و با شما اختلافات زیادی دارم و تشکیلاتی هم رای نمیدهم. بار اول که اینها آمدند دنبال من برای شرکت در انتخابات شورای شهر تهران یکسال قبل از انتخابات مجلس بود. حسین حقیقی هم که آمد که خیلی دوست قدیمی من است و خیلی هم با هم رودربایستی داریم، رفتیم آنجا دیدیم صف طولانی دم وزارت کشور است و از دم وزارت بیرون آمده و از پلهها بالا رفته است، گفتم من که داخل صف نمیایستم. گفت: نه لازم نیست داخل صف بایستی ما یکسری افراد را داخل صف میگذاریم نوبتشان که رسید شما جای او را بگیرید. گفتم: باشد من میروم همین اطراف میچرخم.
من هم فرار کردم رفتم سینمای حوزه هنری که یک فیلمی داشت نشان میداد و تا شب ساعت ۱۱ آن فیلم را دیدم و موبایلم را هم خاموش کردم تقریباً به خاطر اینکه وارد حوزه شده و داشتم فیلم می دیدم، موبایلم را خاموش کرده بودم، ساعت ۱۱ آمدم بیرون دیدم آخیش ثبت نام تمام شده است!
دفعۀ بعد انتخابات مجلس ششم، به سیدرضا خاتمی گفته بودند که افخمی اینگونه فراری است و تمایلی به شرکت در انتخابات ندارد. خاتمی به من تلفن کرد و نیم ساعتی ما پای تلفن با هم چانه زدیم و گفتم: من میخواهم فیلم بسازم. گفت: اگر ما در مجلس اکثریت شدیم، مرخصی بگیر. اگر اکثریت هم نشدیم استعفا بده و در مجلس نمان. گفتم: من خیلی مواقع با شما اختلاف دارم و رای تشکیلاتی نمیدهم. گفت: ما آمدهایم که هر کسی عقاید خودش را بگوید.
اما بعد از چاپ آن مقاله اولین حساسیتها شروع شد و فکر کنم سال اول مجلس بود. حتی بعضی از نمایندهها به من میگفتند که به ما توصیه شده که اطراف تو نچرخیم، تو فاشیستی و جزو شاگردان سیدمرتضی آوینی هستی. یک نفر دیگر به من گفت: "به ما گفتهاند با تو رفاقت نکنیم، چون یکدفعه چشم باز میکنیم و میبینم کتاب نیچه میخوانیم! " [میخندد]
*نکتهای در مورد شهید آوینی مانده است که دوست دارید در این جلسه مطرح شود؟
من فقط روی این نکته تاکید کنم که سیدمرتضی در ماههای آخر زندگیاش در یک حالی بود که ما نمیتوانیم درک کنیم و کسانی که میخواهند همه چیز را به سیاست تحویل بدهند اینها اینگونه ترجمه میکنند که تحت فشارِ نیروهای حزباللهی بوده. در حالی که در حال و هوای درونی بود که به نظرم یک نوع پیش آگهی بود از اینکه دارد میرود و موفق میشود دری را باز کند که همیشه تلاش میکرد آن را باز کند.
*یعنی اینکه تحت فشار شخص و یا مجموعهای نبود که چرا امثال افرادی مانند فراستی و ... در مجله سوره مشغول به کار هستند؟
تحت فشار بود اما این حالتی را که الان مانند لولوخورخوره درست میکنند اصلا نبود. اینها همین الان هم مثلاً از نیروهای امنیتی یک لولوخورخوره درست میکنند که مبادا به سراغ شما بیایند که همانجا پوست شما کَنده است. درحالی که بیشتر نشانۀ این است که این گروههایی که این حرفها را می زنند خیلی ترسو هستند و خیلی شخصیتهای ضعیفی دارند. آن زمان نه سیدمرتضی از اینها میترسید از مخالفینی مانند نصیری که هیچ؛ اگر قرار بود نیروهای امنیتی هم به او فشار بیاورند، نمیترسید و نه هیچ وقت نیروهای امنیتی رفتارهای تهدیدآمیز و ترسناک را داشتند. مخصوصاً نسبت به شخصیتی مانند سیدمرتضی آوینی. بنابراین خوب که فکر کنیم به این نتیجه میرسیم که این یک افسانۀ ساخته و پرداختۀ ذهن افرادِ ترسوی این روزگار است. بچههای ترسوی این روزگار از آن دوران یک افسانهای درست کردهاند که خودشان فکر میکنند، کار میکنند. ولی واقعاً اینگونه نیست یعنی من فکر میکنم این فضایی که در فضای مجازی و در سایۀ اینترنت به وجود آمده، فضای بیخاصیت و ابتری است. همین الان هم اعتبارش را حتی در مورد سلبریتی هم از دست داده است. یعنی کم کم مردم به حرف هیچ کدام از اینها به عنوان حرفهای جدی گوش نمیدهند و میخندند و تفریح میکنند. اکثر کسانی که پای تلگرام و شبکههای مجازی وقت صرف میکنند در واقع دارند فیلم کمدی میبینند یا هر چه که میخوانند به عنوان کمدی با آن برخورد میکنند یعنی کدام یک از اینها به حرکت سیاسی منجر میشود!؟
*تسنیم
نظرات