به گزارش سینماپرس، دیگر همه ما به پخش سریالهای ماه رمضان عادت کردهایم؛ سریالهایی که ۳۰ شب با داستانها و آدمهایش همراه میشویم. ماه رمضان امسال هم شبکههای یک، دو و سه، سریالهایی را تدارک دیدهاند تا مخاطبان را با قصه و داستانهایی تازه همراه کنند. در این میان شبکه دو با توجه به رسالتی که برای کودکان دارد، سریال «بچه مهندس» به کارگردانی علی غفاری را پخش کرده است. «خانه خورشید» نام پرورشگاهی است که داستان علی غفاری در آن میگذرد.
قصه از یک پرورشگاه شروع میشود، پرورشگاهی در دل تهران در بحبوحه جنگ. سریال «بچه مهندس» به کارگردانی علی غفاری از ابتدای ماه رمضان از شبکه دوم سیما در حال پخش است. علی غفاری که با تولید آثاری سینمایی همچون «استرداد» و «ابوزینب» شناخته میشود، این بار در مختصات پخش و تولید در رسانه ملی، سراغ موضوعی رفته است که شاید کمتر در تلویزیون دیده شده بود؛ روایتی از رویاهای کودکانه یک پرورشگاه و داستانهایی که در آن شکل میگیرد. سریالی که قرار است در سه فاز و دورههای زمانی متفاوتی روایت شود و در ماه رمضان امسال، فاز اول این سریال، در محدوده سالهای ۶۷ تا ۷۴ روایت میشود.
جواد کودکی که مادرش او را به یک پرورشگاه امانت سپرده است، سالهای کودکی را تحت حمایتهای مادرانه مربی پرورشگاه (صدیقه) به امید یافتن پدر و مادر واقعیاش سپری میکند. او که از استعداد زیادی در ساخت و تعمیر وسایل مختلف برخوردار است مورد بیمهری مدیر پرورشگاه که زنی خشک و بداخلاق است، واقع میشود؛ اما تلاش میکند با وجود مشکلات و تنبیههای سخت این خانم مدیر (جاهد) تجربههای جدیدی در زندگی به دست آورد. داستان و روایت فیلم ساده و بدون پیچیدگی است، اما باز هم به دل مخاطب مینشیند. اگر بخواهیم عوامل موفقیت سریال «بچه مهندس» را نام ببریم علاوه بر سوژه ناب سریال، باید بازی جذاب و حرفهای بازیگران خردسال سریال را مهمترین عامل بدانیم. باورپذیری نقشهای جواد با بازی «یونا تدین»، مژگان با بازی «نیوشا علیپور» و «آریا برجآبادی» در نقش رسول نشان میدهد در بین کودکان ایرانی استعدادهای نوشکفتهای در امر بازیگری در حال خودنمایی هستند که میتوانند یک داستان متوسط را با بازیشان به یک اثر خوب تبدیل کنند.
برخلاف اسمش ما با سریال طنز روبهرو نیستیم، اما گاهی موقعیتهایی رخ میدهد که مخاطب با همه وجود میخندد. بچههایی که خوب بازی میکنند و بیننده احساس نمیکنـد که مشغــول تمــاشای فیلم است بلکه خود را در کنار آنها پیدا میکند؛ با خندههای آنها میخندد، با غصههایشان غصهدار میشود و تنهایی آنها را زندگی میکند. به قدری رابطه این بچهها در سریال درست از آب درآمده که گرچه هر یک از کاراکترهای بزرگسال و حتی پیشکسوت به درستی در نقش خود قرار دارند اما باز هم این بچهها ما را در خوابگاهشان با تختهای دو طبقه اسیر خود میکنند. کارگردان ترجیح داده است داستان سریال را بنا به روایت صدیقه پیش ببرد که زیبایی خود را دارد اما مشکلی که پدید میآید درباره صحنههایی است که صدیقه در آن حضور ندارد و همین عدم حضور وی در صحنه به اصل روایت خدشه وارد میکند. یک نکته بسیار مهم در این سریال بهره نگرفتن از شعارهای گلدرشت و شخصیتهای خاکستری است که واقعیترین شخصیتهای باورپذیر هر قصهای هستند و معمولا در سریالهای کلیشهای گم میشوند. اما بازی خوب بازیگران کودک «بچه مهندس» که کاملا نقش خود را باور کردهاند و ما نیز با آنها حس خوبی داریم نشان میدهد روی هدایت آنها به خوبی کار شده است. البته اگر محدودیت تولید نبود، شخصیتهای این قصه، این قابلیت را داشتند که برای هر یک از کاراکترهای کوچک، قصهای فرعی داشته باشند و گیرایی سریال چندین برابر شود. میتوانست قصهای در دل قصه، نظیر «بچههای مدرسه آلپ» اما جمع و جورتر داشته باشد تا ما بتوانیم از زوایای مختلف با شخصیتهای بیشتری از این بچههای رها شده در دالان سرنوشت آشنا شویم. اما اینطور که به نظر میآید قرار است قهرمان قصه همانطور که از اسم مجموعه معلوم است (بچه مهندس)، جواد باشد که از کودکی در همان پرورشگاه عاشق میشود. عاشق «مژگان» دوستداشتنی با آن چهره و فیزیک ظریف که عروسک بازی را دوست ندارد و عاشق کتاب خواندن و مشوق جواد برای نگاه به آینده است.
روایتهای جانبی داستان و شخصیتهای مختلف درگیر در ماجرا، خستگی یک لوکیشن ثابت مثل پرورشگاه را از بیننده میگیرد و این نقطه قوت دیگر سریال است که در کنار نورپردازی، صدابرداری و تصویربرداری خوب و موسیقی بهتر آن به کار جلوه بیشتری داده است.
تهیه کننده این سریال سعید سعدی است؛ کسی که میشود به راحتی به انتخاب سوژهها و عواملش در یک فیلم یا سریال اعتماد کرد. البته سعید سعدی گلایههایی درباره زمان پخش این سریال داشته است و میگوید: «من نمیگویم پخش در ماه مبارک رمضان به سریال آسیب نمیزند اما میتوان فازها را به صورت مستقل هم تماشا کرد. به دلیل اینکه بخش دوم و سوم با بخش اول مقداری فرق دارد. ساعت پخش سریال از سیاستهای سازمان صداوسیماست. اگر «بچه مهندس» در ساعت دیگری پخش میشد شاید زحمات عوامل بهتر دیده میشد. » شخصیت دیگری که سریال را برای مخاطبان جذاب و دوستداشتنی کرده است، بازی عباس جمشیدیفر در نقش «کریم» نظافتچی این پرورشگاه است که توانسته با بار طنزی که به فضا میدهد تلخی لاجرم قصه را تا اندازهای تلطیف و مخاطب را بیشتر به قصه نزدیک کند. در حال حاضر فاز دوم سریال در حال تصویربرداری است که شامل ۱۷ تا ۲۰ قسمت میشود. تصویربرداری سریال تا اواسط یا اواخر مهر طول خواهد کشید. حدود اوایل مهر ماه فاز دوم سریال پخش خواهد شد و در ادامه فاز سوم روی آنتن میرود. تعدادی از بازیگران بزرگسال که در فاز اول حضور داشتند در فاز دوم نیستند؛ برای مثال برزو ارجمند، هاله گرجی و نفیسه روشن در فاز دوم ایفای نقش نکردهاند. بازیگران خردسال نیز جای خود را به بازیگران نوجوان خواهند داد. با این حال سریال «بچه مهندس» در این مدت کم توانسته است هم با طیف کودک و نوجوان و هم با مخاطب بزرگسال رابطه خوبی ایجاد کند. این سریال تلخی سریالهای دیگر شبکهها را در این ماه رمضان گرفته و فضایی امیدوارانه پیشروی مخاطب گذاشته است. مخصوصا علاقه به سریالهایی که فصلهای مختلف دارند باعث شده است مخاطبان این سریال را که از کودکی تا جوانی بچههای پرورشگاه «خانه خورشید» را در بردارد با علاقه دنبال کنند.
به بهانه این سریال سراغ علی غفاری رفتیم تا از روند ساخت این سریال برایمان بگوید. او با وجود اینکه در حال ساخت فاز دوم سریال بود، اما با حوصله به همه سوالهای ما پاسخ داد.
کمی از روند ساخت سریال «بچه مهندس» بگویید و اینکه چرا تصمیم گرفتید چنین سریالی با این مضمون بسازید؟
دلیل اول نو بودن سوژه و فضایی است که قصه در آن اتفاق میافتد. چون خودم در نمونههای ایرانی چنین مسالهای را سراغ نداشتم که یک قصه با این وضعیت در فضای بسته پرورشگاه تعریف شود. همین امر جذابیت داستان را چند برابر میکرد؛ به اضافه اینکه فیلمنامه آماده به دستم رسید و من سراغش نرفتم.
در کارهایی که میخواندم به این داستان برخورد کردم و به نظرم بسیار جذاب آمد. این داستان طولانی است. قرار است جواد داستان ما بزرگ شود، اتفاقات متعدد و داستانهای مختلف برای او بیفتد، این قصه تلخیها و شیرینیهایی خواهد داشت. این بخشی که شما میبینید در واقع فقط فاز کودکی جواد آقای جوادی است.
یک اتفاق دیگری که در سریال شما افتاده است، این بوده که ما خیلی کم، سریالی داشتهایم که به دوران پس از جنگ بپردازد. این کار شاید یک گام رو به جلو برای تلویزیون است که سراغ روزهای بعد از جنگ و دهه ۶۰ رفته است. برای شما در مقام کارگردان، این دهه چه جذابیتی داشته است که تصمیم گرفتهاید با این فضا کار را شروع کنید؟
دهه ۶۰، دهه پرتلاطمی بود و پر از خاطره و اتفاق است. برای همین این قصه بسترش وجود داشت که روایت شود. مخصوصا که برای شروع داستان که با جنگ همراه میشود، بسیار پرانرژی بود، مخصوصا که برای کارگردانی کار بسیار چالشبرانگیز بود و میخواست در یک فضای بسته کار را ادامه دهد و اتفاقهای عمومی را که همه ما از آن خاطره داریم، در همین فضای بسته روایت کند؛ آن هم از نگاه بچهای که فقط فضای پرورشگاه را دیده و فضای بیرون را ندیده است.
اتفاقات یا از طریق آدمهای بزرگ آن پرورشگاه یا از طریق اخبار و روزنامه و تلویزیون به او میرسد. همین کار را سخت میکرد، ولی همین سختی کار و پرداخت تازه به اتفاقات دهه ۶۰، برای ما شیرین بود. به اضافه اینکه ما که برای این نسل هستیم، آن اتفاقات برایمان خاطرهانگیز است؛ خاطره جنگ، قطعنامه، رحلت امام(ره)، بازگشت اسرا و خیلی از اتفاقات این مدلی را اگرچه گذراست اما میخواستیم حتما در قصه روایت کنیم.
یک مساله دیگر که بسیار هم مهم است، گفتمان انقلاب اسلامی است. شاید خیلی باز این موضوع گفته نشده است، اما در تربیت جواد میبینیم که خیلی این مساله رعایت شده؛ حرفهایی که صدیقه به جواد میزند و او را با همان حرفها بزرگ میکند، همه و همه نشان دهنده آن است که با همین گفتمان جواد بزرگ میشود.
جواد قصه ما با صدیقه بزرگ میشود، روی پای صدیقه رشد میکند، در کنارش بابا اسماعیل، سریدار پرورشگاه، مسائلی را به او میآموزد و جواد از همه اینها تاثیر میگیرد، اما در مورد ادامه داستان و بخشهای نوجوانی و جوانی جواد نمیتوانم صحبت کنم. فکر میکنم با دیدن آن بخشها هم تماشاگر راضی خواهد بود. این آموزههای کودکی در آینده جواد بیتاثیر نبوده است، مخصوصا صدیقه که همسر شهید است و با آن از خودگذشتگیای که بعد از شهادت همسرش میکند و با مقاومتی که دارد مانند کوه، پشت سر جواد میایستد.
از طرفی، هم او به جواد تکیه کرده است و هم جواد به او؛ هر دو در یک قطعه مشترک هستند که آن هم نقطه انتظار است. جواد منتظر و چشمانتظار پدر و مادرش و صدیقه منتظر قدرت است. هر دو وقتی از این نقطه ناامید میشوند به هم تکیه میکنند و با هم درد مشترک دارند. از اینجای داستان به بعد با توجه به سوال شما چون ارتباط با بخشهای نوجوانی و جوانی دارد، اجازه بدهید چیزی نگویم. اما قطعا این نوع تربیت و وجود این گفتمان عامدانه بوده است و تاثیراتش را خواهید دید.
کمی هم در مورد حمایتها صحبت کنیم. تلویزیون به نسبت سالهای دهه ۷۰ و ۸۰، برای کودکان و نوجوانان، چنین مدل کارهایی را کم داشته است. اینکه در مورد رویاهای یک کودک سریال داستانی با موضوع کودکان بسازید که در ماه رمضان پخش شود، چقدر دغدغه مدیران سازمان بوده است؟
این کار قرار بود برای شبکه پنج ساخته شود، بعد از اینکه چند قسمت را دیدند، ترجیح دادند کار از شبکه دو پخش شود. ماه رمضان را برایش در نظر گرفتند که این هم از قبل پیشبینی نشده بود. همه اینها به سرعت اتفاق افتاد و ما در وقت محدودی آن را آماده کردیم، ولی حقیقتی که وجود دارد این است که ما سالهاست کار در مورد کودک و برای کودک انجام ندادهایم و به نظرم این غفلت از سوی مدیران است؛ چه در عرصه تلویزیون و چه در عرصه سینما. ما یک زمانی کارهای زیادی برای کودکان داشتیم؛ قصههای مجید یا مجموعههایی مثل زی زی گولو که خیلی هم برای کودکان شیرین بود.
نمیدانم چرا اینها متوقف شد. یعنی ما سالهاست که سریال داستانی کودک نمیبینیم. اگر هم جسته و گریخته ساخته میشوند خیلی کوتاه هستند و جوری ساخته میشوند که فقط از برنامه کودک پخش شود. ما باید به گونهای کار برای کودک بسازیم که جامعه را درگیر کند.
این بچهها نسل بعدی ما هستند، بزرگ شده و وارد جامعه میشوند. یک مقدار از آنها غافل شدیم و همین غفلت بد است. تا همین حد هم جای شکر دارد که این سریال حمایت شد و تا اینجای کار پیش رفتیم. تنها گله من از موضوع زمان پخش کار است که در شبهای رمضان، بین پخش سریال شبکه سه و شبکه یک قرار گرفت. این کار باعث میشود کمتر دیده شود، چون بخشی از کار با انتهای فیلم شبکه سه ادغام میشود. باید یک تایم بهتری برایش در نظر میگرفتند. علیرغم این اتفاقات کار در حال دیده شدن است و جوری هم که از شواهد برمیآید مردم کار را دوست داشتند. امیدوارم با بازخوردهای خوبی که از فاز اول سریال گرفتیم، تا آخر هم بتوانیم همین مسیر را ادامه بدهیم.
با وجود همه این سختیهایی که گفتید از ساخت این سریال پشیمان نشدید؟
هنوز به مرحله پشیمانی نرسیدهام، اما خب نکته مهم اینجاست که کار ما سخت است، ولی باید ایستاد و کار را به سرانجام رساند. فعلا پشیمان نشدهام و امیدوار هستم که در آینده هم پشیمان نشوم و این مسیر پر پیچ و خم را حتی با سختی بسیار به نتیجه برسانم تا مردم ببینند و از آن لذت ببرند.
مساله مهم این است که الان مردم به سریالهای طنز علاقه زیادی دارند و برای همین برخی سریالهایی که با مضمون طنز ساخته میشوند با اقبال مواجه میشوند. شما تا الان چه بازخوردی از بینندگان برای این سریال دریافت کردهاید؟ فکر میکنید عدم استقبال از برخی سریالها به چه دلیلی است؟
مساله مهم این است که اگر فیلمنامه خوب باشد، مردم جذب میشوند؛ حالا سریال طنز باشد یا اجتماعی. مهم این است که با یک ایده نو به سراغ مخاطب برویم. خیلی میشنویم که سریالهای ما تکراری هستند و هیچ جذابیتی ندارند.
شاید سریالهای کمدی به خاطر موقعیت و بستر طنزی که در خودشان دارند، حتی زمانی هم که سوژهشان تکراری است باز هم مردم از آنها استقبال کنند. سریال تا وقتی داستان تازه نداشته باشد و موقعیت و فضای جدیدی پیش روی مخاطب نگذارد یا دیالوگهای دلچسبی را بازگو نکند، دیده نمیشود. ما در همین سریال «بچه مهندس» با یک ایده و حرف نو به سراغ مخاطب آمدیم. تا الان هم بازخوردهای خوبی داشتیم. همین قصه پرورشگاه، قصه نو و جدید و منحصربه فردی است و برای همین مخاطب را جذب میکند.
کمی از بازی گرفتن از بچهها صحبت کنیم. شرایط چگونه بود؟
خیلیها بعد از دیدن بازی این بچهها گفتهاند که انگار این بچهها در پرورشگاه بزرگ شدهاند. بعد از انتخاب بچهها، از مدتها پیش تمرین را با آنها شروع کردیم؛ با فضا آشنا شدند و اصطلاحا یخ جلوی دوربینشان را شکستیم و سعی کردیم این صمیمیت حتی در پشت صحنه هم باشد تا جلوی دوربین منتقل شود. مهمترین عامل این بود که ترس را از بچهها بگیریم. یعنی بچهها وقتی احساس آرامش کردند خودشان شدند. یکی از جذابیتهای این کار همین صادقانه بازی کردن جلوی دوربین است. ادا در نمیآورند. سعی نمیکنند فقط با هم دیالوگ بگویند یا فقط بازی کنند.
سعی کردند نقشهایشان را زندگی کنند. البته خیلی کار سختی بود برای بنده و کسانی که پشت دوربین هستند، ولی از روز اول با هم صحبت کردیم که باید حوصله داشته باشید چون دنیای بچهها، دنیای سادهتری است، تشنج نباشد، صمیمیت و دوستی باشد، تا بچهها آرامش داشته باشند.
نکته بعدی تمرین مداوم این بچهها بود و در مرحله بعدی حمایت پدر و مادرشان. مخصوصا سه بچهای که بیشتر با آنها کار داشتیم. دلیل آن سه موردی بود که عرض کردم. اما فکر میکنم ساده بازی کردن و صمیمی بودن در کار کاملا تاثیرش را گذاشته است.
شاید یکی از حاشیههای این سریال اتفاقات پرورشگاه و مراحل حضانت بچهها بود که نسبتی با واقعیت ندارد یا اینکه بخشهایی از این سریال شبیه داستان «بابالنگ دراز» است. کمی هم در مورد این حاشیهها صحبت کنید.
نکته مهم اینجاست که در چه دوره و سالی، بچه را از پرورشگاه گرفته باشند. قوانین ما دائم در حال اصلاح است. همان بدرفتاریای که شما از شخصیت خانم جاهد در سریال میبینید، برای این سالها غیرممکن است که اتفاق بیفتد. به مرور این قوانین بهروز میشود. ماجرای حضانت بچه و چند جلسه دیدن و با هم صحبت کردن و بیرون رفتن هم براساس تحقیق نوشته شده است. ما در فاز اول از سال ۶۷ تا ۷۴ را تعریف میکنیم بنابراین سعی کردهایم همه چیز را رعایت کنیم. تا الان هم که قسمتهای زیادی از سریال پخش شده است، دوستان بهزیستی نکته یا مسالهای را به ما نگفتهاند که برخلاف روال معمول حرکت کرده باشیم. البته باید به این نکته توجه کنیم که ما از چه سالی در این سریال قصه را روایت میکنیم. شما اگر قصه یک مدرسه را در سال ۴۶ بخواهید روایت کنید، رفتارها، روابط و همه چیز باید برمبنای همان زمان باشد.
ما در واقع داریم یک کار تاریخی معاصر میسازیم که بسیار هم سخت است. به هر حال نظرات و تجربهها متفاوت است. حتی ممکن است مثلا رفتارها، پرورشگاه به پرورشگاه متفاوت باشد. مهم برای ما شخصیت خود جواد و ارتباطش با دوستانش و آدمهای پرورشگاه است. نمیخواهیم تاریخچه بهزیستی یا پرورشگاه را بگوییم. یک داستانی را در آن فضا تعریف میکنیم و از آن فضا هم رفته رفته بیرون میآییم و وارد جامعه میشویم. یا مثلا شاید بگویند که داستان ما مشابهت با داستانهای خارجی دارد؛ هیچ مشابهتی بین این کار و کارهای خارجی نمیبینم.
اما در پرورشگاه قصه ما، وقتی بچهها دارند کارتون میبینند همین داستانها و قصهها را تماشا میکنند. به هر حال اینها برای آن نسل خاطرهانگیز است و از طرف دیگر بچهها با این کارتونها همذاتپنداری میکنند. همه اینها به ما کمک میکند سبب بروز احساس شویم. کار فیلمسازی همین است. اما اینکه داستان از آنها تاثیر گرفته باشد، بعید میدانم چون داستان ما کاملا شرقی است.
* فرهیختگان آنلاین
ارسال نظر