چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۳:۳۲

"ایراندخت" رمانی که در طول اثر ارزش نمادینش را از دست می دهد

جلسه نقد رمان ایراندخت

جلسه نقد و بررسی رمان "ایراندخت" نوشته بهنام ناصح عصر دیروز در سرای اهل قلم برگزار شد و در این نشست رمان "ایراندخت" اثری نمادین عنوان شد که ارزش نمادینش را در طول داستان از دست می دهد.

به گزارش خبرنگار ادبی خبرگزاری سینمای ایران، در این جلسه که با حضور احسان عباسلو، مدیر مجموعه سرای اهل قلم و رضیه انصاری نویسنده و منتقد برگزار شد. نویسنده نیز حضور داشت و در ابتدای جلسه صفحات ابتدایی رمان را قرائت کرد.

رضیه انصاری درباره رمان گفت: میان شخصیت های مختلف رمان "ایراندخت" درجه ای از جنون و تفاوت با اجتماع اطراف وجود دارد. الگوی خاصی که در رمان وجود دارد، آغاز آن با روزمرگی است. داستان از وقتی شروع می شود که ایراندخت پشت پنجره نشسته و تمام حوادث اطراف او در حال طی مراحل روزمره است. در مورد باقی شخصیت ها نیز همین طور است. آن ها عمقی ندارند و زندگی معمولی خود را می کنند.

انصاری توضیح داد: انسان ها میل به دستیابی به حقیقت را در خود کشف می کنند و به دنبال ارضای این میل می روند. اما بعد از مدتی آن ها دچار سرخوردگی می شوند و شک می کنند. این عنصر شک را در وجود همه شخصیت های محوری داستان می توان دید. آن ها به اساسی ترین پایه های اعتقادی خود مشکوک می شوند و به همین خاطر زندگی شان تحت الاشعاع این سردرگمی قرار می گیرد. این شک به سمت یک یقین تازه می رود ولی آن ها با توجه به شرایط جامعه تصمیم به تقیه می گیرند تا دریافت های خود را از دیگران پنهان کنند.

او تصریح کرد: ایراندخت یک دختر سبد باف است که با یک نگاه عاشق روزبه می شود. سپس روزبه می رود و او دیگر نمی تواند معشوقش راببیند. از این جای داستان است که سفر معنوی دختر اغاز می شود. زیرا او در تصورات ذهنی و همچنین شایعاتی که اطراف فرار روزبه از شهر هست مدام در کلنجار است. تا جایی که پایش به خانه روزبه باز می شود و به مرور می فهمد شایعات بی اساس است. در این سیر ایراندخت شروع به سواد آموزی می کند و خاطراتش را می نویسد. در واقع او وارد دنیای متفکرانه ای می شود که مسبب آن تعمل کردن در عشق است.

وی درباره روزبه گفت: روزبه نیز در سفرش به مرور عمیق می شود. او به دنبال حقیقت است. اوج استیصال وی در صحنه ای است که روحانی مسیحی مرشدش در کنار خمی از طلاهای اهدایی مریدان می میرد و ارزش خود را از چشم روزبه از دست می دهد. روزبه متأثر شده و خم را به نزد مردم می آورد و به آن ها می گوید سکه هایشان را بردارند. همچنین درهم ریختگی روزبه در خطابه ای که بر گور روحانی مسیحی ارائه می کند کاملا پیدا است.

وی ادامه داد: این تحولات در زندگی پدر روزبه نیز قابل مشاهده است. زیرا وی که یک روحانی زرتشتی است ناچار می شود پسر از دین برگشته خود را فراری دهد. او این کارها را در شرایطی انجام می دهد که ارزش های مذهبی اش به چالش کشیده شده و با اعتقاداتش در حال جدال است. بدخشان در همین مسیر نسبت به درستی فعالیت های خودش در مسند یک روحانی مشکوک می شود.

او آتش را یکی از نشانه های داستان دانست و توضیح داد: این آتش در همه جای داستان حضور دارد. در زمان آشنایی روزبه و ایراندخت و در زندگی شخصی هر یک از آن ها ولی این نشانه ارزش معنایی خود را زمانی که روزبه درباره آن به نتیجه می رسد و به یحیی توضیح می دهد از میان می رود. او متوجه می شود که کارکرد آتش در زندگی او تنها گرم کنندگی بوده است و تقدس خاصی ندارد. گمان می کنم نویسنده در طول نگارش رمان خود نیز دست به تجربه زده است و درباره سرنوشت معنایی نشانه ها تصمیم گرفته است. بعد از این که اثر تولید شد، دیگر این خواننده است که می تواند نشانه ها و مفاهیم داستان را همان گونه که تصور می کند درست است دریافت کند. البته خواننده وظیفه ندارد مداد دست بگیرد و نشانه ها را استخراج کند او در وهله نخست تنها باید از خواندن داستان لذت ببرد. همین که نظام نشانه ای داستان سیستم وار به وظیفه خودش عمل کند و گسستی در خوانش پیش نیاید کافی است.

احسان عباسلو نیز در این نشست گفت: روش داستان گویی "داستان در داستان" به خوبی در رمان ایراندخت مورد استفاده قرار گرفته است. بار اصلی بر روی یک داستان است ولی در ضمن آن با قصه های متعددی رو به رو می شویم. این شیوه ای است که در سبک نوشتار "یوستین گوردر" نیز به زیبایی می بینیم. همچنین روایت همزمان داستان روزبه و ایراندخت نیز بسیار زیبا از آن در آمده است. البته در قسمت هایی از رمان این رفت آمد خیلی خوب از آب در نیامده اما سنت شکنی ناصحی در این است که توانسته داستانی را مربوط به زمان قدیم نقل کند که پایان متفاوتی دارد. یعنی نه تراژیک است و نه پایان خوش. قالب شکنی ناصح بسیار خوب و حساب شده از آب در آمده یعنی اگر داستان ایراندخت را صرف نظر از قسمت های روزبه هم بخوانید کامل است.

وی ادامه داد: چهار شخصیت اصلی داستان در عین حال که روایت و زندگی شخصی خود را دارند سرنوشتشان با هم آمیخته است. اما شخصیت های دیگری هم در داستان هستند که من به سختی با آن ها ارتباط برقرار کردم. زیرا نویسنده به راحتی آن ها را کنار گذاشته است. ورود این شخصیت ها به داستان خوب است ولی خروجشان خیلی ساده است. شخصیت هایی وارد می شوند، نقش بازی می کنند و سپس بدون هیچ دلیلی از داستان خارج می شوند. خروج شخصیت هم به اندازه ورودش مهم است.

عباسلو همچنین به پرداخت شخصیت ها نیز اشاره کرد و گفت: برخی از شخصیت ها نیز عمق پیدا نمی کنند. یعنی آن احساسی را که باید به خواننده القا کنند را ایجاد نمی کنند. مثلا شخصیت منوچهر که باید خاکستری باشد، نمی تواند این احساس دشمنی او با بدخشان را برای ما تداعی کند. او نقشی را ایفا نمی کند که ما مثلا از او بترسیم یا پی به اعمال بد او ببریم. این را فقط می شنویم و خیلی هم کم می شنویم.

وی توضیح داد: بعضی از جاها دوست داشتم با شخصیت ها بیشتر ارتباط برقرار کنم. این که قالب داستان شما رمان است به سادگی این امکان را به شما می دهد که تأمل بیشتری روی شخصیت پردازی ها بکنید و به سادگی از آن ها نگذرید. خیلی از شخصیت ها حرف برای گفتن دارند و حیف است که به سادگی رهایشان کنیم.

او همچنین گفت: قالب شکنی ناصح باعث می شود گمان کنیم با یک داستان اسطوره ای طرف هستیم. الگوی سفر و تحول درونی معمولا در داستان های اسطوری ای و قهرمانی داریم. اما الگوی سنتی سفر را در این سفر نداریم و این سنت شکنی خیلی هم خوب است. کما این که قهرمان این داستان واقعا یک قهرمان نیست. یعنی ما هیچ عمل قهرمانانه ای از روزبه نمی بینیم. او شخصیتی است که تنها دارد تجربه می کند. سیر درونی اندیشه روزبه در زمانی پیش از سفر اتفاق افتاده است. یکی از استفاده های نشانه شناسی از رویکرد اسطوره ای، استفاده از اعداد خاص است که برای ما معنای خاصی دارد. البته این استفاده از معنا باید درباره مفاهیمی باشد که معنای قراردادی میان نویسنده و مخاطب داشته باشد. زیرا به قول نشانه شناسان، معنا نزد مخاطب است.

احسان عباسلو درباره پایان بندی داستان نیز گفت: پایان این رمان برداشت مخاطب را تغییر می دهد و معنای خاصی به آن می دهد. ممکن است عده ای در طول داستان گمان کنند این رمان تمثیلی است از زمانه ما اما وقتی پایان داستان را می خوانیم به نوعی خط باطلی بر تفکراتی است که در طول داستان شکل گرفته. همچنین می توان این طور حدس زد که این پایان باعث می شود شما از بسیاری نقد ها مبرا شوید. من گمان می کنم این نصف صفحه پایان داستان وجود ندارد زیرا به طور کلی از داستان جداست و به آن اضافه شده است و منطقی خارج از منطق اصلی داستان دارد.

بهنام ناصح در پایان جلسه گفت: فکر نمی کنم این مهم باشد که نظر من در مورد دیدگاه منتقدان چیست. بنده حرفم را در داستان زده ام و امروز این جا آمده ام تا بیشتر گوش کنم.

او درباره پایان بندی داستان نیز گفت: قرار بود تمام داستان بر سیاق همین بند آخر باشد ولی من ترجیح دادم به گونه ای دیگر عمل کنم.

رمان "ایراندخت" روایت دلدادگی دختری در زمان ساسانیان است که به تازگی توسط نشر آموت وارد بازار رمان ایران شده.

انتهای پیام/ن.ف

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.