چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۶

«حامد عنقا»:

وزارت ارشاد بیشتر از آمریکا روی «دلار» تعصب دارد

حامد عنقا در نشست خبری سریال «تنهایی لیلا»

سینماپرس: جامعه خیلی تشنه شنیدن حرف‌هایی از جنس حیا و عفت است. همه این دخترهای چیتان فیتان و ژیگولی، همه در بطن وجود و فطرتشان عاشق یک مرد با غیرتند.

به گزارش سینماپرس، سریال «بر سر دوراهی» تالیفی از «حامد عنقا» در مقام نویسنده و تهیه‌کننده، یکی از شاخص‌ترین برنامه‌های نوروزی بود. بهانه پخش سریال فرصتی برای گفت‌وگوهای جدی‌تری از متن تا حاشیه آثارش پیش آمد. با هر نقدی که به آثارش داشته باشیم نمی‌توانیم شاخصه مخاطب‌آوری و استقبال مردمی را درباره خروجی‌اش نادیده بگیریم. شناخت راهبردی این مولف بخش مهمی از این گفت‌وگو را در برمی‌گیرد. امید می‌رود این گفتمان پیشرو نه تنها در قالب این گفت‌وگو، بلکه در برنامه سینمادو ادامه پیدا کند.

*من از سیدضیاء الدین دری فقید پرسیدم با وجود مخالفت‌های بهشتی و انوار با فیلمسازی‌های شما در دهه ۶۰ و نوع نگرش خاص آن مرحوم، فاتحه شما زمانی خوانده شد و نتوانستی فیلم بسازی که فیلم «لژیونر» را ساختی، فیلمی در مورد فراماسونری. من فکر می‌کنم پس از سریال «قلب یخی» کار برای شما سخت‌تر شده، چون جرات کردی در مورد فراماسونری و «نفوذ» سریالی کاملاً عامه‌پسندانه بسازی. جعبه سیاه این سریال هم هیچ وقت باز نشد. من دنبال واقعیت‌های ناگفتنی در مورد سریال «قلب‌یخی» هستم، چه شد؟ چه کسانی مانع تکمیل شدن این سریال شدند؟ چرا این کار به ثمر نرسید؟ چرا لوح ارسالی به ارشاد اینقدر با ممیزی روبرو شد؟ ممیزی‌ها هم عمدتاً سیاسی بود، چون از نظر اخلاقی سریال کاملاً سلامتی بود.

قصه «قلب یخی» قصه پرغصه ای است. قلب یخی در آن زمان سریال آوانگاردی بود که تماشاگر تا به حال چنین فرمی را تجربه نکرده بود، اصلاً در شبکه نمایش خانگی برای اولین بار چنین سریالی ساخته شد. در آن زمان فشارهای عجیب و غریبی از سوی آقای ضرغامی، رئیس وقت سازمان صدا و سیما بود و ایشان می‌خواستند جلوی سریال را بگیرند، چون فکر می‌کردند با ساخت چنین سریالی قصد داریم از سازمان بیرون برویم. به همین دلیل تا مدتها ما دیگر در تلویزیون امکان کار نداشتیم تا زمانی که مهدی فرجی مدیر شبکه یک شد و سریال انقلاب زیبا را کار کردیم. اگر در این حد فاصل زمانی کنکاش کرده باشید، فاصله بین سریال «قلب‌یخی» تا اولین سریالی که با تلویزیون کار کردم، یعنی انقلاب‌زیبا، حدوداً یکسال فاصله افتاد.

تصاویری از سریال قلب یخی

با اینکه قلب یخی مورد توجه قرار گرفته بود، پیشنهادات خیلی زیادی شکل گرفت، اما حدوداً یکسال تا یکسال و نیم کار نکردیم. حتماً دلایلی وجود دارد، البته نه اینکه ممنوعیتی وجود داشته باشد، ولی دلخوری بابت ساخت سریالی خارج از سازمان وجود داشت. این لایه بیرونی ماجرا بود. اما از قسمت دوم و سوم سریال برخی فهمیدند که ما داریم در لایه های پایینی سریال گزاره‌هایی را مطرح می‌کنیم و حرفهایی می زنیم که خوشایند یک جریان خاص نبود.

آقازاده فاسدی، در خارج از کشور چالشی براه می‌اندازد و ناگهان تو می‌بینی هزار ویدئوی مبتذل سکسی و پورنوگرافی از دختران ایرانی در مورد او منتشر می شود. همان زمان در گفت‌وگویی، گفتم شاید قلب یخی ۸-۷ سال زودتر ساخته شد. آن موقع ما بحث جدی داشتیم در مورد همین فراماسونری، در مورد حلقه‌های خاص اقتصادی و در مورد نفوذ. آن زمان اینستاگرام و فضای مجازی وجود نداشت. الان آقازاده فاسدی، در خارج از کشور چالشی براه می‌اندازد و ناگهان تو می‌بینی هزار ویدئوی مبتذل سکسی و پورنوگرافی از دختران ایرانی در مورد او منتشر می شود. ما همان زمان شروع کرده بودیم به گفتن این حرفها. این جریانی که چند سال قبل در مورد این مانکن‌ها و مدل‌های مجازی شروع شد من در قلب یخی این مصادیق را بازتاب دادم. اتفاقاً رفته بودم در همین مزون ها و … که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و چه کار باید کرد از قسمت پنجم به بعد دیگر سلام و علیک وزارت ارشاد با ما عوض شد.

*تعجب می‌کنم با توجه به سیاست‌های دولت وقت باید این سریال را در آغوش می‌گرفتند، چون خودشان حداقل ادعای گفتمانی شبیه سریال قلب یخی را داشتند؟

خیلی ناگهانی مدل سلام و علیک وزارت ارشاد دولت وقت با ما عوض شد و رویدادهای سریال همزمان شد با صحبت‌هایی که در مورد جریان انحرافی پیش آمده بود. وقتی به فصل دوم رسیدیم برخوردها به اوج خودش رسید. نمی‌توانم بگویم واقعاً لوح «قلب‌یخی» می‌رفت داخل وزارت ارشاد و یک چیز دیگری بیرون می‌آمد، ولی می‌توانم بگویم تا جایی که عقلشان می‌رسید، سریال را اخته می‌کردند. چون برای مخالفت با موضوعی که در متن سریال جریان داشت، تا حدی به سواد تئوریک نیاز بود. چون آن سواد تئوریک لازم را نداشتند و چیزهایی را واقعاً نمی‌دانستند، بخش‌های مهم سریال را حذف می‌کردند! قلب یخی جزو اولین کارهایی بود که بیرون از دستگاه حاکمیتی مثل صدا و سیما ساخته می‌شد و جریان نفوذ برای اولین بار در آن بررسی می‌شد.

حامد عنقا (سمت راست)، در کنار بهرنگ توفیقی

*ماجرای سرقت لپ‌تاپ شما هم گویا به این ماجرا ربط داشت؟

این ماجرا را یادت هست؟ آن زمان یک دستیاری داشتم به نام آقای فرحزادی، یک لپ تاپ هم داشتم که تمامی متون، تحقیقات و فیلم‌های مستندی را که درباره این موضوع جمع‌آوری کرده بودم، همه در آن لپ تاپ بود. ما از دفتری که در خیابان وزراء بود بیرون آمدیم، سر چهارراه و پشت چراغ قرمز که رسیدیم یک ماشین از پشت به ما زد. تا به حال اینقدر واضح این داستان را جایی نگفته‌ام. آن موقع البته موضوع خبری شد، اما با این وضوح آنرا جایی بیان نکرده‌ام. ما پیاده شدیم و دیدیم که اتفاق خاصی نیفتاده عذرخواهی کردیم و رفتیم. من به دستیارم آقای فرحزادی گفتم برویم شهر کتاب نیاوران من می‌خواهم چندتا کتاب بخرم. رفتیم سمت خیابان شریعتی، قبل از چراغ قرمز میدان محسنی، ناگهان آقای فرحزادی اشاره کرد: " همان ماشینی که چند لحظه قبل با آنها تصادف کردیم، پشت سرماست. "

بهرحال برای ما بامزه بود افرادی که جای دیگر شهر با آن‌ها تصادف کردیم، ناگهان در مسیر کناری آنها قرار گرفتیم. شاید هم بخشی از این حرفهایی که می گویم اصلاً قابل اثبات نباشد. آمدیم میرداماد، روبروی پاساژ آرین که به شهر کتاب برویم. چون در لاین روبرو بودیم، همانجا پارک کردیم، ماشینی که با آنها تصادف کردیم جلوتر از ما پارک کرد. فرحزادی به شوخی گفت اینها تا امشب از ما خسارت نگیرند رهایمان نمی‌کنند. ما رفتیم کتابفروشی و برگشتیم. کیف لپ تابم را زیر صندلی عقب و دور از چشم گذاشته بودم. شاید چهل دقیقه یا نیمساعت کار ما در کتابفروشی طول کشیده بود. به ماشین که برگشتیم همه چیز به ظاهر طبیعی بود. نزدیک منزل که رسیدیم، چون کیسه کتابها دست من بود، به فرحزادی گفتم کیف لپ تاپم را از عقب بده، گفت کیفت نیست. گفتم یعنی چه؟ گفت شاید در صندوق عقب گذاشته‌ای!؟ صندوق را باز کردیم دیدیم صندوق بهم ریخته است.

*ماشینی که با آن برخورد کردید چه مدلی بود؟

یک پراید سفید بود، ماشین ما هم پراید بود. همه زندگی و دست نوشته‌ها و تحقیقات من از دست رفت.

*فقط لپ تاپ را برده بودند؟

و یک دفترچه مانندی که در ماشین بود.

*دزد که دفترچه نمی دزدد!

قابی از قلب یخی

در صندوق عقب زاپاس و کلی چیزهای دیگری بود که شاید قیمتش از لپ تاپ بیشتر بود، با اینکه صندوق عقب را باز کرده بودند، اما فقط لپ تاپ و دفترچه را بردند. خلاصه خیلی از این بابت لطمه خوردیم تا دوباره همه تحقیقات را جمع آوری کنیم، خیلی طول کشید. یک اتفاق دیگر هم افتاد که شاید نتوانم آن را واضح بگویم. در متنی که من نوشته بودم و دزدیده شد، نکته ای بود که در سریال دیگر وجود نداشت، چون مجبور شدیم همه چیز را دوباره بنویسیم.

در ورژن دوباره نویسی شده، دیگر آن نکته نبود. یک روز در یک مصاحبه خاصی که به واسطه همین فشارهای ارشاد انجام شد، دوستی که داشت سؤالات را از من می پرسید، سؤالی پرسید در مورد موضوعی که دیگر در سریال نبود و در لپ تاپ من در متن اولیه نوشته شده بود! بعد از این گفتگو یادم افتاد در ورژن اولیه من این مسئله وجود داشت.

*بگویید اصل موضوع چه بود؟

شخصیت سید جواد یحیوی در فصل دوم که علی الظاهر یک آدم خیلی سالمی بود که بعداً می فهمیم در اصل وصل به ماجرای ماسون‌هاست، این آدم در ورژن اولیه ما کتابی می خواند، کتابی که در مورد برخی از جریان های مذهبی خاص بود، ولی زمانی که بازنویسی کرده بودیم این موضوع کاملاً حذف شده بود. یعنی الان هم سریال را ببینید، این اتفاق در سریال وجود ندارد.

*اما آن خبرنگار آن روز از شما در این مورد پرسید؟

بله. آن خبرنگار در جریان آن کتاب بود و از من پرسید آیا منظوری از این کتاب داشتید؟ من در جواب گفتم این کتاب که در کار وجود ندارد. البته بعد از ماجرایی یاد مصاحبه افتادم. در همان لحظه خیلی حضور ذهن در این مورد نداشتم. سر سریال قلب یخی اتفاقات عجیب و غریبی رخ داد. فصل اول سایت نداشت، اما فصل دوم سایت داشت و من کامنت‌های عجیب و غریبی را می‌خواندم، پر از فحش و تهدید. در زمان فصل دوم قلب یخی همسرم باردار بود و بخاطر وضعیت بارداری در منزل مادرشان استراحت می‌کرد، پیغامگیر تلفن منزل ما هم لبریز از پیغام‌ها تهدید آمیز بود.

*و به سرانجام نرسیدن توسط خود شما و گرفتن این پروژه و سپرده شدن به دیگری، چقدر به این رویدادهای فرامتنی مرتبط است؟

قلب یخی فصل دوم کاملاً از طرف من ساخته شد. محکم می گویم که نزدیک به ۱۷۰ یا ۱۸۰ دقیقه از فصل دوم قلب یخی حذف شد، به وزارت ارشاد هم ارتباط نداشت، بخش‌هایی را به بهانه اینکه می خواهند فصل سومی بسازند و با این بهانه که نگذارند مخاطبان متوجه شوند که مهراوه شریفی نیا و حسین یاری هم جزو نظرکرده‌های نفوذ هستند، حذف شد. مهمترین بخش حذف شد و فقط یک پلان از آن باقی ماند. اگر دقت کنید در پایان فصل دوم، می‌بینیم عکس جواد یحیوی در صفحه از روزنامه‌ای است که نقش استاد را بازی می‌کرد و سه دختر هستند که می‌بینیم از کیوسک روزنامه فروشی این روزنامه را برمی‌دارند و شروع به صحبت با هم می‌کنند، در مورد اینکه یحیوی چقدر استاد خوبی بود و چقدر حزب اللهی بود و چقدر ما باید در مسیر او حرکت کنیم.

گویی همان داستانی برای آن سه دختر یکبار دیگر اتفاق می‌افتاد و آنها از زیر یک طاق نصرتی رد می‌شوند که گویی برای نیمه شعبان نصب شده و جمله معروف روی آن نصب شده که تا "نیایی گره از کار بشر وا نشود"، این جمله کد سریال است. در همان دوره مجله همشهری با من یک گفتگویی کرد، گفت شما نگران نیستی الان آقای احمدی نژاد هم دارد در مورد همین موضوع مهدویت حرف می‌زند و شما هم در همین مورد حرف می‌زنی؟ گفتم من برای اینکه حرف حقی بزنم که نباید خودم را با کسی هماهنگ کنم، دوم اینکه من دارم کار خودم را می کنم، احمدی نژاد هم کار خودش را.

چرا من دلار را آتش زدم؟

به ضرس قاطع می گویم در دوره ای که «قلب یخی» داشت کار می‌شد در وزارت ارشاد آنقدر که به موضوعات و مسائلی مثل حجاب بازیگران تذکر نمی‌دادند ولی نگران این بودند که چرا در متن سریال من دارم اسم سید حسین نصر را مطرح می‌کنم. می‌گفتند حذف کن، می‌گفتم چرا؟ من که حرف بدی نمی‌زنم.

شاید اینکه می خواهم بگویم حرف خوبی نباشد ما در تیتراژ یک دلار آتش می زنیم دو هفته من داشتم با صغیر و کبیر مذاکره می کردم که آقا حساسیتی که شما در مورد دلار آتش گرفته در تیتراژ ما به خرج می دهید، خدا شاهد است خود ایالات متحده این همه تعصب در مورد پول ملی خودش ندارد! چرا من دلار را آتش زدم؟  بعدها در قلب یخی خیلی از این مسائل را رمزگشایی کردم. ماجرای جریان‌های ماسونی در ایران دو وجه دارد یک وجهش را شما در کتابهایی مثل کتاب «اسماعیل رائین» می‌خوانید که به نظر من وجه بی اهمیت آن است. یک وجه جدی‌تر دارد که هیچوقت جایی نمی‌بینی درباره‌اش حرف بزنی، بلکه مجبوری از لابه‌لای حرف‌ها و نقل‌های تاریخی بایدآنرا کشف کنی. می‌دانید چه می گویم؟ همه می‌گویند بله آقای فروغی ماسون بوده است، بله، بوده، حتی استاد اعظم هم بوده است. ولی اهمیت فروغی در کجاست؟ فروغی در جوانی در دارالفنون کار می‌کرد، یک روز از قدرت و نفوذ زمان رضاشاه استفاده کرده و دانشگاهی به نام دانشگاه تهران را پایه ریزی کرده است، جهت اطلاعت عرض کنم که دانشگاه تهران هنوز به همان شیوه ای دارد اداره می شود که ۷۰ سال قبل پایه آن گذاشته شده است. شیوه‌ای که برای تغییر سبک زندگی و حتی درست و غلط بودن مفاهیم در جامعه فکری از آن بهره گرفته شد که هنوز هم همان است.

دو اتفاق در بستر جامعه می افتد، یک بخشی این است که تو مثلاً می‌گویی حجاب را در شهر ما زدند. این موضوع خطرناک‌تر است یا اینکه موضوع حجاب برای من مؤمن متدین علی السویه شود؟  وقتی که آخوند ما روی منبرش موضوع را طوری طرح می‌کند که تنه به تنه اباحه گری می‌زند، من به جهت این چهار ورق کتابی که خوانده‌ام، می‌فهمم که تو چه داری می گویی، ولی آیا این حرفها وقتی از دو تا فیلتر رد می‌شود و به کف جامعه می رسد، آیا همان کارکرد را دارد؟ آن کسی که دارد این بازی رسانه‌ای را انجام می‌دهد، متوجه این موضوع هست و می‌داند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. همان چیزی که ما داشتیم در قلب یخی می گفتیم الان شما می‌بینید که دارد اتفاق می افتد و افتاده است.

*دری فقید به من می‌گفت به دلیل اینکه من در جمهوری اسلامی حرف از نفوذ زده‌ام برای همیشه از جریان فیلمسازی و مواجهه با وزارت ارشاد کنار گذاشته شدم و به تلویزیون کار کردم.

جریان نفوذ در واقع فرزند نفاق است و منافق یعنی کسی که می‌خواهد بیاید و در من به اصطلاح بچه مذهبی نفوذ کند، به نظرت چطور وارد می شود؟ به همان شکل خودم می آید! غیر از این است؟ با حرفی می‌آید که برای من جذاب باشد. تو باورت نمی‌شود ولی این حرف را من شنیده‌ام. تو باورت می‌شود که من در کاری زیر فشار قرار گرفتم که آن اثر نمایشی گرایش خاص شیعه‌ای پرنگ نداشته باشد! اسم نمی‌برم چون می‌توان تطبیق زمانی داد و افراد را شناخت. یک چیز جالب بگویم! بالاخره من آدمی هستم که در تیپ و مدل‌های خاص مذهبی کار می‌کنم. همین امروز وقتی اثری نمایشی با تم مذهبی را می‌نویسی، فشار خیلی روی تو بیشتر است تا زمانی که کارهایی با جنس لیبرالی انجام می دهی. در مورد دوم کسی با تو کاری ندارد. منظورم لزوماً فلان مدیر نیست. جریان‌های عجیب و غریبی در این سال‌ها پا گرفته‌اند که گاه مدیران ارشد فرهنگی هم تحت تاثیر آنان هستند.

*در سریال پدر فشار بیشتری روی شما بود؟

اصلاً شک نکن. بر سر دوراهی هم همین بود، حالا زمان تعطیلات پخش شد، خیلی حواسشان نبود فشار بیاورند. همه مشغول تعطیلاتشان بودند من بابت تک تک آیه قرآن‌هایی که در سریال می‌گذاشتم هم تحت فشار بودم. یعنی شاید اگر تفقد و توجه حضرت آقا نبود این فشارها همچنان ادامه داشت. من سر پدر خیلی تحت فشار بودم همینطور سر سریال انقلاب زیبا؛ مستقیم و غیرمستقیم. آنقدر هیاهوی عجیب در حلقه‌های بسته می‌شود که مثلاً تاثیرشان را بگذارند… همین الان کسانی مشغول به این هستند که شرحش بماند.

*تو با شجاعت خاصی از طرح مسائل سیاسی مهم ابا نکردی و خصوصاً در قلب یخی مهمترین‌ها را گفتی. اما انقلاب زیبا یک پرونده دیگری بود شاید جزو معدود پرونده‌هایی بود که در مورد بازمانده‌های پهلوی داشت یک قضاوت درست به مردم می‌داد، نه اینکه فقط تاریخ را بگویی و مردم هم پذیرند، خیلی بازخورد خوبی داشت، با آن حجم وسیع بیننده و استقبال، من دوست دارم به فضای قلب یخی و انقلاب زیبا برگردی.

دیدی که سر این سریال چقدر به من حمله کردند، داخل و خارج یک نفس حمله بود. البته حمایت و استقبال مردم بی‌نظیر بود. دارم درباره همان حلقه‌ها می‌گویم. تو شاهد بودی که چقدر تلویزیون‌های فارسی زبان برای من برنامه و پرونده ساختند الحمدالله من هرکاری کردم شبکه های ماهواره‌ای به آن حمله کردند، حتی در سریال تنهایی لیلا شبکه «من و تو» یک برنامه نیمساعته ساخت علیه ما که اینها می‌خواهند حجاب را فلان کنند و بهمان! بگذار یکی یکی تعریف کنم. همیشه دلم می‌سوزد که بخشی از بچه‌های بدنه انقلاب کم مطالعه دارند؟ سر انقلاب زیبا خطر بزرگ را وقتی احساس کردند که خاطرات ثابتی را خواندم. خاطرات ثابتی را وقتی که خواندم احساس کردم که بسیار بسیار زیرکانه به واسطه تاریخ شفاهی دارد زیر آب آدم‌های استخوان دار انقلاب را می‌زند. تو فکر کن که در مورد شهید بهشتی یا در مورد شهید مطهری تشکیک ایجاد می‌کند، همان کاری که امروز مستندهای شبکه من و تو دارد انجام می‌دهد.

سر انقلاب زیبا من خیلی درگیر تاریخ معاصر بودم، خاطرات ثابتی، برای من حکم کلید را پیدا کرد، چون من خیلی تاریخ شفاهی را کامل خوانده بودم. تاریخ شفاهی یعنی همان چیزهایی که در تاریخ شفاهی هاروارد، حبیب لاجوردی با آدم‌ها انجام داده بود، را خوانده بودم، از شاپور بختیار بگیر تا امینی و عالیخانی و همه آدم‌های مؤثری که متصل به پهلوی بوده‌اند. وقتی ثابتی را خواندم کدهایی که به من داد، من را به این فکر فرو برد که نکند من آن قبلی‌ها را درست نخوانده‌ام! برگشتم و دوباره خاطرات دو نفر را خواندم، امینی و جعفر شریف امامی. دیدم که درست نخوانده بودم. شما می‌دانید که جعفر شریف امامی از رده بالاهای ماسون‌ها بود، وقتی برگشتم خاطرات جعفر شریف امامی را خواندم دو ورژن وجود داشت، یک ورژن اینجا چاپ شده بود، pdf یک ورژن هم در خود سایت تاریخ شفاهی هاروارد بود. اینها با هم تفاوت‌هایی داشت. جعفر شریف امامی در نسخه اصلی می گوید من به این دلیل نخست وزیر شدم که بابام آخوند بود و من می‌توانستم با قم ارتباط درستی برقرار کنم! دیدم همین کاری که ثابتی دارد در مورد ارتباط خودش با شهید بهشتی و باهنر و برخی از چهره های اصلی انقلاب می کند.

شریف امامی هم همینکار را می‌کند، بعد که می‌رفتی خاطرات مثلاً فرح پهلوی را می خواندی، می‌دیدی که اینها کاملاً دارند با یک نگاه نوستالوژیکی با موضوع برخورد می کنند و دارند قصه را از زاویه‌ای که خودشان دوست دارند تعریف می‌کنند. فشارهای اقتصادی و مسائلی هم که در کف جامعه هست باعث شده که این حرفها شنیده شود و بعداً در نسل بعدی جا خواهد افتاد. با مهدی فرجی در موردش حرف زدیم. فرجی به من گفت آن مجموعه‌ای که حسین دهباشی کار کرده در مورد تاریخ شفاهی موجود است. می‌توانید ببینید، چون آن موقع هنوز کتاب نشده بود و بعداً چهار الی پنج جلد بیرون آمد. یک فهرستی بود که من چند تا را تیک زدم و گفتم اینها را می‌خواهم ببینم. یک پروسه چندماهه ای طول کشید که ما انقلاب زیبا را کار کردیم، در انقلاب زیبا هم می‌خواستیم بگوییم که مسئله نفوذ بسیار جدی‌تر شده است، یک نفوذ جدی‌تری در طبقات اصلی جامعه. نفوذی که نخبگان ایجاد می‌کنند، مثل کاری که بخشی از جریان رسانه‌ای برای نهضت آزادی انجام داد. در دهه ۷۰ یعنی از اعضای نهضت آزادی خودشان را خیلی دموکرات و روشنفکر نشان می‌دادند. تو معتقدی هادی غفاری اوایل انقلاب آدم تندرویی بوده ولی خدایی ابراهیم یزدی در اوایل انقلاب، از هادی غفاری تندروتر است.

معتقدید آقای خلخالی در دادگاه‌های ابتدای انقلاب خیلی تند و تیز کار کرده؟ تئوریسین او دکتر یزدی است.  همه را با سند می‌توان ثابت کرد. من تحلیل‌گر سیاسی نیستم، بدنه خود اصلاحات در دهه ۶۰ آدمهای تندرویی بودند که مردم نسبت به آنها نگاه خیلی مثبتی نداشتند، مثلاً اکبر گنجی که برای ما شد آزادیخواه و….

مردم بهرحال ماجرای پونز و غیره که یادشان نرفته! خود آقای تاجزاده اوایل انقلاب خیلی عنصر تندرویی بود. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تفکیک شد، یعنی جریان آقای ذوالقدر و الویری و محسن رضایی و… بقیه جدا شدند و جریان بهزادنبوی و هاشم آغاجری و سعید حجاریان و محسن آرمین و عرب سرخی هم یک شاخه دیگر را تشکیل دادند. دلیل جدایی آنها هم تندرویی بخشی بود که بعداً شدند سردمداران اصلاحات. خیلی از مباحثی که خودشان امروز مدعی هستند بواسطه خودشان بوجود آمد.

اینها خودشان توان فکری لازم را نداشتند، به چه کسانی نیاز داشتند؟ به نهضت آزادی‌هایی نیاز داشتند که اغلب آنها تحصیل کرده‌های خارج از کشور بودند. اکثراً سواد تئوریک خوبی داشتند، اقتصاد و سیاست می‌دانستند، خیلی چیزها بلد بودند و نیاز داشتند که اینها بیایند و پمپاژ فکری کنند. بهرحال وقتی تو نگاه می کنی باورت می شود که روزنامه‌ای مثل سلام با هدایت آقایانموسوی خوئینی ها و محتشمی پور که جدی‌ترین مخالفان نهضت آزادی بودند تا زمانی که روزنامه سلام سال ۷۸ توقیف شد، بازتاب دهنده افکار نهضت آزادی بود.

*در دهه ۶۰ که آقای خوئینی‌ها با خیلی از اعضای نهضت آزادی برخورد کرده بود.

آقای محتشمی پور اولین وزیر کشوری بود که پس از نامه‌ای که امام در مورد نهضت آزادی نوشت نگذاشت هیچکدامشان در انتخابات حضور پیدا کنند. بعد چه شد که ناگهان آقای محتشمی‌پور مجله بیان را درآورد و ستون هایش را کسانی می نوشتند که منتسب به نهضت آزادی و جریان ملی مذهبی بودند چه اتفاقی رخ داد؟ این اتفاق ناخودآگاه در عصر پس از اصلاحات هم داشت رخ می داد در همین جریان نفوذ و حالا از خارج کشور دارند، نظریات جریان پهلوی را بازتولید می‌کنند.

جوان امروز دارد در موبایلش یا در شبکه ماهواره‌ای می‌بیند که رضاشاه یکساله از جنوب تا شمال راه آهن کشید، راه آهن بافق بندرعباس ۲۴ سال طول کشید، اما هرگز نمی‌گویند که چقدر از مردم از تراخم می‌مردند و یا چند درصد از زنان سر زایمان جانشان را از دست می‌دادند. الان هم در جریان فرهنگی هنری همین اتفاق دارد رخ می‌دهد مگر کم مطلب می‌خوانیم در مورد مثلاً جشن هنر شیراز و... و. آن زمان آقای پیتر بروک را می‌آوردند ایران. وقتی پول داشته باشی، کار مهمی برای آوردن امثال بروک انجام ندادی. وقتی غذایشان را از ماکسیم فرانسه می‌آوردند، این قبیل چیزها برای خانواده سلطنتی مسئله نبود، ولی اینکه تو می آیی و از یک مسئله نوستالژیک یک مسئله جذابی می‌سازی، آیا واقعاً به دنبال آن ویژن خاص هستی؟  فلان شبکه فارسی‌زبان، باغ دلگشای شیراز را به ما نشان می‌دهد، می‌شود حاشیه‌های آن زمان شیراز را هم نشان بدهی که مردم آب خوردن هم نداشتند.

در همین خاطرات آقای عالیخانی نوشته است که ما در ماجرای اصلاحات اقتصادی و توسعه نمی‌توانستیم برای به شاه جا بیندازیم که مثلاً فلان کارخانه را می‌سازیم، پول نفت هم در اواخر دهه ۴۰ و اوایل ۵۰ جهش داشت، خب پول هست و می توانیم کارخانه را بسازیم، اما جاده نیست. مثلاً کشتی می‌آید در بندر می ایستد مواد غذایی آن می گندد و دور می ریزیم و کلی خسارت هم به کشتی می‌دهیم. این موارد را چرا امروز نمی‌گویید؟ من قبول دارم که نسل کارآفرین خوبی در دهه ۵۰ داشتیم، مثلاً ایروانی کفش ملی را داشت، یا خسروشاهی مینو را داشتیم، یا مثلاً لاجوردی صنایع بهشهر را داشتیم، برخی از آنان هم واقعاً آدم های دزدی نبودند، ولی فساد اقتصادی شاپور غلامرضا و امثالهم را هم داشتیم. جوان امروز دارد در موبایلش یا در تلویزیون ماهواره می‌بیند که رضاشاه یکساله از جنوب تا شمال راه آهن کشید، راه آهن بافق بندرعباس ۲۴ سال طول کشید، اما هرگز نمی‌گویند که چقدر از مردم از تراخم می‌مردند و یا چند درصد از زنان سر زایمان جانشان را از دست می‌دادند خوب این جریان نفوذی که من در انقلاب زیبا از آن حرف زدم همین کار را داشت می‌کرد یعنی داشت یک شهر فرنگی که تو فقط از داخل آن سوراخ نگاهش می‌کردی به تو نشان می داد و می گفت ببین چقدر زیباست!

*آن هم در دوره‌ای که اوج گرفتن شبکه من و تو و خط پهلوی ستایی توخالی‌اش.

بله. آن وقت ما اینجا چه کردیم؟ هیچ! در واقع سریال انقلاب زیبا واکنشی بود به این موضوع.

*بعد از قلب یخی و انقلاب زیبا توقع داشتیم این دو تبدیل به سه شود چرا ناگهان آمدید شبیه معلم‌های مذهبی مدرسه در قالب تنهایی لیلا و پدر، به من و امثالهم که مخاطب جدی تو هستیم، قصه کهنه میرداماد را در اشکال مختلف تعریف کنی. ما از تو انتظار انقلاب زیبا و قلب یخی را داشتیم. اما شما جناب آقای عنقا، چرا در همان مسیر انقلاب زیبا و قلب یخی حرکت نکردی. من در مقام مخاطب از شما انتظار هیجان بیشتری را داشتم.

هر بشری یک توانی دارد، چرا از یک روزی دیگر شروع کردم به تهیه کنندگی؟ وقتی تو می خواهی یک کاری را بسازی در خلأ که کار نمی‌کنی باید آدمهایی با تو همراه شوند. مثل احمق‌ها هم که نمی توانم سرم را به بتن بکوبم. بالاخره یک دست هم که صدا ندارد تو نمی‌توانی با همه بجنگی برای اینکه می‌خواهی یک حرف درست را بگویی. مثلاً در تنهایی لیلا و حتی در ادامه آن سریال پدر دغدغه هایشان برای من کمتر از همان ماجرا نبود. درست است که در ژانر ملودرام عاشقانه بود ولی خطر بزرگتری را داشتم به جامعه گوشزد می‌کردم.

چه خطری؟

فکر می‌کردم جامعه خیلی دارد، بی تفاوت به حیا و عفت می‌شود. من فکر می‌کنم جامعه ما در بی‌حیاترین دوره خود قرار داریم.  تو چرا نمی‌روی از خیلی از بچه های تند انقلابی ما بپرسی که بعد از حرفی که ما در انقلاب زیبا زدیم چرا نیامدید پشت آن جریان بایستید؟ چرا نیامدند حمایت کنند تا یک کار دیگر شبیه آن سریال بسازم؟ هرچند یکی دونمونه بعد از آن ساخته شد، اما آنقدر بد بودند که مخاطب ندید، حضرت آقا هم فرمودند که گاهی بد دفاع کردن بیشتر به ما لطمه می زند، چرا بقیه نیامدند؟ مگر بچه حزب اللهی کم داریم؟

*جرأت می خواهد. من تو را در هیج دسته بندی سیاسی نمی گذارم ولی تو دل و جرأتی بیش از بقیه داری. وقتی تو را با ضیاء الدین دری مقایسه می‌کنم با خودم به نتیجه می‌رسم، با این تفاوت که سید سعی در بازخوانی گذشته داشت و شما درد امروز مسئله مهمت به شمار می‌رود. بازهم سئوالم را تکرار می‌کنم، چرا به دنبال درس اخلاق در آثارت هستی؟

نیستم، ولی واقعاً فکر می‌کنم امروز جامعه ما خیلی بی‌حیاست، دوست بازیگری درباره رفتار مریم در سریال بر سر دوراهی می‌گفت که این سکوت را نمی‌فهمیم، پاسخم این بود شاید تو طبقه‌ای که می‌گویم را نمی شناسی که حجب و حیایش فراتر از غرایز و خواسته هایش است. عفت و حیای او به او اجازه نمی‌دهد که برود فلان کار را که مثلاً کاراکتر سریال پدر انجام می‌دهد. تعارف که نداریم، من اصلاً در فضای مجازی نیستم نه اینستاگرام و نه فیسبوک، اصلاً دوستش ندارم. ولی در موبایل اطرافیانم برخی ناهنجاری‌ها را می‌بینم که هر بار که اینستاگرام را باز می‌کنند چندین ویدئو از طیف خاصی از دختران می‌بینم. در همین فضاها دارند زندگی می کنند، ممکن است پدرش راننده تاکسی باشد و قطعاً قمارباز لاس وگاس نیست، راننده تاکسی است یا آن دیگری که پدرش معلم مدرسه بچه من است، یا مادرش خیاط فلان خیاط خانه است و دخترک هرچیز و هر اتفاق زندگی خودش را در فضای مجازی به اشتراک می گذارد.

من بیست سال به عقب برمی گردم نه ۵۰ سال و می‌بینم که دخترهای ما اصلاً اینطور نبودند، در خیابان اگر به دختری متلک می گفتند دخترخانم مدنظر اصلاً برنمی‌گشت، پاسخی بدهد. چون می‌دانست جواب دادن به این متلک ها خودش نوعی بی حیایی است. الان می‌بینیم که در رسانه‌ها هم در مورد این موضوعات خیلی راحت دارند حرف می‌زنند. انگار به نوعی این مسیر و شرایط را پذیرفته‌اند و کسی هم شکایتی ندارد. ولی حتماً متوجه نیستند که آرام آرام مثل موریانه ریشه‌هایمان را می‌خورد.

*به این وضعیت اعتراض داری؟

حتماً که اعتراض دارم! سریال پدر و تنهایی لیلا به نوعی اعتراض به این موضوع هستند.

*تو که خودت آنچنانی‌ترین بازیگرهای سینما کار می‌کنی همه هم مبلغ بی‌حجابی و کم حجابی و گاهی هم به نوعی مولد بی‌عفتی است برای من جای تعجب دارد که تو چرا؟

به این گل درشتی که می‌گویی نیست و هرکس و هر چیز را باید در شرایط خودش سنجید و توقع داشت ولی مفهومی که دارم در مورد آن حرف می زنم را بگیر. من می‌خواهم چاپخانه ای راه بیندازم که با آن قرآن چاپ کنم، این هایدلبرگر آلمانی یهودی پایه گذار صنعت چاپ است. تو می خواهی به من بگویی چرا با ماشین چاپی که تولید هایدلبرگ و متعلق به یک یهودی است داری قرآن چاپ می کنی؟ به نظرت منطق درستی است؟ معلوم است که من از همه ابزارم برای جذابیت پیامم استفاده می‌کنم که اثربخش باشد. علی الخصوص می‌دانی که جذب مخاطب انبوه باعث می‌شود پیام‌های مهم در بدنه جامعه جریان یابد.

وقتی که تو این مسئله را می‌بینی از آن طرف یک چیز دیگر را هم می‌فهمی که در جامعه امروز، مظاهر بی‌حیایی در بالاترین سطحش در حال رخ دادن است. اتفاقاً از آن طرف به نظر من جامعه خیلی تشنه شنیدن حرف‌هایی از جنس حیا و عفت است. یادت باشد همه این دخترهای چیتان فیتان و ژیگولی که داری در خیابان می‌بینی، حتی پسری که دارد با او راه می‌رود از این تیغ خورده‌های عجیب و غریب، همه در بطن وجودشان و فطرتا عاشق یک مرد با غیرتند.

*بازیگر تنهایی لیلا بیرون از قاب تنهایی شبیه لیلای درون سریال نیست.

برای من اهمیتی ندارد. دین و شریعت به مت آموخته که در زندگی‌اش تجسس نکنم. مظاهرش را هم قضاوت نکنم. یک عیب احتمالی بیرونی دلیل نمی‌شود من با صد خطای درونی او را قضاوت کنم.

*مردم این دو مورد را با هم تطبیق می دهند.

یک نکته مهم را از هم تفکیک کنیم. این قیاس مع الفارق است من توقع ندارم وقتی آنتونی کوئین نقش حمزه سیدالشهداء را بازی می کند بعد از هر پلان نمازش را هم بخواند. دیگر از این نقش اثربخش تر که در تاریخ سینما نداریم. چون بعد از این نقش می بینیم که آنتونی کوئین می رود نقش یک آدم دائم الخمر و فلان را در فلان فیلم بازی می‌کند.

من که توقع ندارم بازیگر نقش تنهایی لیلا در این فرایند، حجاب بخشی از زندگی او شود. می‌دانی من سر تنهایی لیلا چقدر تماس داشتم از آدمهای عجیب و غریب که نمی‌دانم تلفن من را از کجا پیدا کرده بودند.  مثلاً از شیراز یک خانمی به من زنگ زد که من دعایتان می‌کنم، دخترش با دیدن این سریال چادری شده است. او خودش چادری بود، دخترش امروزی بود و چادری نبود. می‌گفت این سریال کاری با دخترم کرد که نظرش تغییر کرد.  من گفتم این مسئله فقط برای مدتی برای او جذاب است. چون آنقدر جذابیت های بیرونی برای او وجود دارد، از اینجا به بعد باید کار دیگری برای او بکنید. سریال، فیلم، کتاب و مدیا به صورت عام، اثربخشی‌های مقطعی دارد. بعد از آن باید به مسائل دیگری فکر کنید، یادت باشد من فقط یک تهیه کننده هستم از بین هزار تهیه کننده ای که وجود دارد. یادت باشد من فقط یک نویسنده هستم از هزاران نویسنده‌ای که وجود دارد. متاسفانه همفکران سیاسی خیلی توقع دارند. مگر من چقدر خروجی دارم. تازه همین ها مگر کم مورد فشار و هجمه است؟

* مشرق

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.