دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰ - ۱۰:۱۹

دیدار با عزیز خانوم و یادگاری های «در خانه»

شهلا ریاحی: ما نمانیم و عکس ما ماند

شهلا ریاحی

به سراغ بازیگری رفته ایم که او را با سریال «در خانه» به خاطر سپردیم. شهلا ریاحی؛ بازیگر توانای سینمای ایران که سال‌هاست با حرفه‌اش خداحافظی کرده و خود را در خانه با خاطراتش سرگرم می‌کند.

صورتش آنقدر مهربان و زیباست که بدون شک هرکدام از هم نسلان من اگر اورا ببینند، یاد عزیزخانوم سریال "درخانه" می افتد که فقط شیطنت های آقای خورشیدی را دور و برش کم دارد. هم خودش مثل همه مادربزرگ ها مهربان است هم خانه اش مثل خانه مادربزرگ ها پر است از عکس و یادگاری که هرکدام خاطره ای را در ذهن زنده می کند.

تنها تفاوتی که خانه او با خانه مادربزرگ های همیشه خانه نشین دارد، تندیس ها و تقدیرنامه هایی است که کنار عکس های خاطره سازش دارد و تفاوتی که مادربزرگ های ما با او دارند اینکه همه او را می شناسند و با خودش، عکس هایش و بازی هایش خاطره دارند.

از اولین اتفاقی که بعد از تولدش رخ داده می گوید: شب ششم تولدم پدرم خواب میبیند که نوزادش را در دستانش گرفته و ناگهان نوزاد به آسمان می رود. فردای آن روز پدرم خواب را اینگونه تعبیر می کند ؛ نوزادی که به دنیا آمده یا فوت شده یا خیلی مشهور خواهد شد.



پیشکسوت محبوب سینمای ایران شهلا ریاحی یا به قول شناسنامه اش قدرت وفادوست خود را اینگونه معرفی می کند: 17 بهمن 1305 متولد شدم اما در شناسنامه ام 18 شهریور 1305 ثبت شده است. مادرم 14ساله بود که با پدرم آقا شیخ آقا وفادوست رییس عدلیه مشهد که به نمایندگی برای شرکت در مجلس به تهران آمده بود ازدواج کرد و پس از مدتی به مشهد برگشت. وقتی خبر باردار بودن مادرم را به او دادند باور نکرد و گفت تهرانی ها دروغ می گویند به همین خاطر از مشهد ماما می فرستد تا مطمئن شود، خبر راست بوده است. اما پدر چندروز بعد از تولد من از دنیا رفت و من تحت تعالیم جده ام لیلا و همسرش آقای شربت دار بزرگ شدم. پس از فوت پدرم، مادرم با عموی اسماعیل ریاحی ازدواج می کند.



همین آشنایی 14 سال بعد پیوند من و آقای ریاحی را رقم می زند و ما در تاریخ 24 دی 1320 وقتی کلاس شش ابتدایی بودم با هم ازدواج می کنیم که پریچهر و منوچهر حاصل زندگی ما هستند. نام "شهلا" را هم همسرم برایم انتخاب کرد و من زمانی که به تئاتر رفتم با این نام به همه معرفی شدم. سالها بعد نیز احمد قدکچیان که از بازیگران توانای کشور ما بود با خواهرم ازدواج می کند.


بانوی پیشکسوت سینمای ایران، سالهاست پیشه اش را به خانه داری سپرده و ماه هاست غم از دست دادن همسرش او را آزار می دهد. او می گوید: این روزها هنوز ناراحتی این را دارم که ریاحی را از دست دادم. تنها سرگرمی من حرف زدن با ریاحی است. همه فرزندان، نوه هایم و همسرانشان دارای تحصیلات عالیه دانشگاهی هستند که الان لذت هم صحبتی با آن ها تنها مسکن من بعد از فوت همسرم است. ما 69 سال زندگی موفق و شادی داشتیم و قرار بود هفتادمین سالگرد ازدواجمان را دی ماه امسال جشن بگیریم اما او برای اولین بار بی وفایی کرد.

وقتی به خانه اش پا گذاشتم تمام در و دیوار های خانه پر بود از عکس هایی که رد پای خاطرات، لحظه ها را به دیوار 30 ساله اتاق میخکوب کرده بود. دیوار روبروی اتاق نشیمن تابلوی بزرگی بود دکوپاژ شده از عکسهای شهلا ریاحی در تئاتر و پرتره های زیبایی که آن زمان عکس روی جلد مجلات می شد. او تنها با یک بیت به هیجانی که با دیدن عکس هایش داشتم خاتمه داد و گفت:

ما نمانیم و عکس ما ماند   کار دنیا همیشه برعکس است


وقتی از فعالیت های هنری اش می پرسم می گوید: هفده ساله بودم که همسرم دست مرا گرفت و به تئاتر برد. همسرم خود عاشق تئاتر و بازیگری بود به همین خاطر دوست داشت کارمان را با هم آغاز کنیم. تا آن زمان من هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم و فقط دوبار به تئاتر رفته بودم. از آنجا که مادر هم شده بودم کمی برایم جای تعجب داشت اما به خواسته مرحوم ریاحی آن را پذیرفتم.

شهلا ریاحی در ادامه با خنده می گوید: ریاحی در آخرین مصاحبه هایش گفت افتخار می کنم توانستم در زندگی ام خانوم شهلا را به سینما و تئاتر ایران هدیه کنم این تنها کار مفید در تمام عمرم بود.

وی ادامه داد: این پذیرش اگر چه برایم خوشایند بود اما به شدت با مخالفت خانواده من و همسرم روبرو شد تا سالها آن ها ما را طرد کرده بودند اما بعد از مدتی وقتی دیدند، کار من هیچ لطمه ای به زندگی ام وارد نکرده و من راه خطا نرفتم و توانستم خانواده ام را نگهدارم، از قهر خود پشیمان شدند و ارتباطمان با دو خانواده گرمتر شد.

من و ریاحی هردو باهم آغاز کردیم اما گریم به پوست همسرم نمی ساخت و به خاطر ناراحتی هایی که برایش بوجود آورد از بازی کنار کشید و به نوشتن و کارگردانی و فعالیت در مطبوعات پرداخت. او بعدها دبیر دبیرستان و سردبیر مجله روشنفکر شد.

وی درباره اولین تجربیاتش می گوید: وقتی روی صحنه می رفتم، آنقدر آرام حرف می زدم که صدا به آخر سالن نمی رسید و همه داد می زدند بلندتر اما من خجالت می کشیدم تا اینکه کم کم مسلط شدم و دیالوگ ها را با صدای بلند می گفتم.

اولین کارم نقش اول زن در نمایش هارون الرشید در تاریخ 1323 بود که دخترم هم همان سال به دنیا آمد که خوشبختانه مورد تایید قرار گرفت و خیلی زود توانستم جایگاه خود را در تئاتر پیدا کنم. نقشی که برای من انتخاب می کردند را معمولا خودم هم دوست داشتم چون سلیقه من را می شناختند.


همبازیهای من آن روزها بیشتر توران مهرزاد، نادره خیرآبادی بودند و معمولا محمد علی جعفری در نمایش های تراژدی و درام و مجید محسنی در نقش های کمدی روبروی من قرار می گرفتند.

آن زمان دستمزد بازی من از بازیگرانی که زودتر از من کارشان را شروع کرده بودند بیشتر بود به همین خاطر برخی همکارانم ارتباط خوبی با من نداشتند.

فیلم "خواب های طلایی" سال 1339 اولین بازی من در سینما بود بعد از آن هم با تاسیس تلویزیون نقش های مختلفی را کار کردم. در سال 1335 برای فیلم "مرجان" عنوان اولین زن کارگردان سینمای ایران شدم که متاسفانه خودم هیچ نسخه ای از این فیلم در دست ندارم و در پی آن هستم.

"مرجان" در زمان خود فیلمی متفاوت بود فیلمی روستایی که از تمام کلیشه های رقص و آواز و تعقیب و گریز فاصله داشت. داستان فیلم را به خاطر پایان غم انگیزش کسی حاضر نبود بسازد اما من از داستان خوشم آمده بود و تصمیم گرفتم خودم با توجه به شرایط آن موقع فیلم را کارگردانی کنم.

"مرجان"، اولین و آخرین تجربه کارگردانی اولین کارگردان زن سینمای ایران شد. به گفته خودش آن زمان رقص و آواز بود که مردم را به سینما می کشاند و برای فیلم "مرجان" هم مجبور شد یک پرده به فیلمش اضافه کند تا مورد پسند گیشه باشد. این دلخوری باعث شد او برای همیشه کارگردانی را رها کند و بازیگر باقی بماند.

بازیگر باسابقه تئاتر و سینمای ایران درباره ارتباط زندگی شخصی و کاری اش می گوید: همیشه تلاشم بر این بوده که حرفه ام را از زندگی شخصی جدا نگهدارم. بیشتر بازیگران و اهالی سینما چندان به این مساله پایبند نیستند و دوستان کاریشان گاهی به دوستان خانوادگی مبدل می شود اما من جایگاه خاصی برای دوستانم قائل بودم و انها را از زندگی شخصی جدا می دانستم. تنها دوست نزدیک و صمیمی من در سال های اخیر حمیده خیرآبادی بود که بعد از بازی در سریال "این خانه دور است" ارتباط ما بیشتر شد. طوریکه هر روز اگر همدیگر را نمی دیدیم، تماس تلفنی مان قطع نمی شد. اما بعد از فوت ایشان ارتباط من هم با هم دوره ای هایم قطع شد و تقریبا از هیچکس خبر ندارم.

این بازیگر چندان به دیدن فیلم های خارجی تمایلی نداشته و در زندگی از هیچکس الگوبرداری نکرده است صدای زیبایش چند سالی از رادیو شنیده شد اما به دلیل مشغله فراوان فرصتی برای ادامه کار نداشت.

تنها سفارش هنرمند فقید کشورمان به جوانان این است که اگر واقعا و علاقه استعداد دارند پا به این حرفه بگذارند چون موفقیت و ماندگاری شان منوط به این دو شرط است.


وقتی می پرسم "هیچ وقت تمایل نداشتید تا فرزندانتان را وارد عرصه بازیگری کنید؟" پسرش با خنده می گوید: وقتی جوان بودم همین خواسته را به پدر و مادر گفتم اما شرط شان این بود که اول دکترا بگیرم بعد به این حرفه وارد شوم، من هم مطابق خواسته آنها عمل کردم بعد از آن قرار شد در یکی از قسمت های سریالی که مادر هم در آن حضور داشت بازی کنم. یکبار از 8شب تا 3صبح برای یک پلان سر تمرین بودم تازه آن موقع فهمیدم بازیگری کار سختی است بعد از آن برای همیشه با این تصمیم خداحافظی کردم.

وی همچنین درباره پدر خود می گوید: اذان ظهر عید قربان سال 1200 اسماعیل ریاحی به دنیا آمد. او عید قربان 20سالگی اش با مادرم ازدواج کرد و عید قربان 90 سالگی از دنیا رفت.

شهلا ریاحی این روز ها برای دیدن نتیجه اش که تازه به دنیا آمده به اروپا سفر کرده است و می خواهد مدتی را آنجا به استراحت بپردازد. نوه این بانوی هنرمند هم قرار است در آینده ای نزدیک سایتی را در خصوص تجربیات و تاریخچه زندگی این پیشکسوت سینما و تئاتر راه اندازی کند.

خبرگزاری سینمای ایران برای این بانوی گرانقدر سینما که همیشه برای ایران سربلندی و افتخار را به همراه داشته آرزوی سلامت و شادی دارد.


گزارش: محیا رضایی

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.