یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۴

نقدی بر «سینما نیمکت»

تئاتربازی و دهن‌کجی/ از کنایه به دفاع مقدس تا نمایش آرمان های هالیوودی!/ چرا مسئولین بادمجان‌های دور قاب شده‌اند؟

سینما نیمکت

سینماپرس: امیر اهوارکی/ آب دهان برخی آنچنان برای فرهنگ هالیوودی راه افتاده است که به هیچ چیز جز نابودی فرهنگ ایرانی ـ اسلامی رضایت نمی‌دهد. این فیلم، سند این ادعا است. چه آنهایی که نماد و نشانه می‌شناسند و چه کسانی که نمی‌شناسند این موضوع را در فیلم به‌ روشنی درخواهند یافت. فقط نمی‌دانم کسانی که متولی هدایت فرهنگ و ارشاد خلایق هستند و برای همین رئیس شده‌اند و حقوق می‌گیرند، چرا مانند بادمجان‌های دور قاب عمل می‌کنند!

اشاره: «سینما نیمکت» ساختۀ محمد رحمانیان یکی از فیلم‌های وطن‌فروش جشنوارۀ فجر پارسال بود. فیلمی که به تمسخر فرهنگ ایرانی ـ اسلامی می‌پردازد. این فیلم در بخش هنر و تجربۀ جشنوارۀ فجر قرار گرفت که مورد اعتراض کارگردان واقع شد. هنوز نوبت اکران فیلم نرسیده است اما به جهت آنکه اشکان خطیبی بازیگر این فیلم، مدیر پردیس چارسو است توانسته برای آن یک اکران ویژه در آن سینما به مدت ۱۰ شب تدارک ببیند.

*****

جناب رحمانیان تحصیل‌کردۀ تئاتر است و این موضوع در مجموعه‌های تلویزیونی‌اش نیز بروز و ظهور دارد. یکی از سریال‌های او در تلویزیون، نیمکت (۱۳۸۵) نام داشت که این فیلم شباهت‌هایی به آن برده است. سینمانیمکت به موضوع تحریم ویدئو در دهۀ ۱۳۶۰ می‌پردازد.

بعد از آنکه مقادیر زیادی از فیلم‌های ویدئویی‌ ناصر بصیری (علی عمرانی) در سال ۶۸ به دست نیروی انتظامی منهدم می‌شود، او عشق خود را به سینما با اجرای صحنه‌ایِ فیلم‌ها، نشان می‌دهد. کم‌کم سه نفر دیگر نیز به گروه ناصر می‌پیوندند؛ صبا (اشکان خطیبی) به عنوان ویولونیست صحنه، عطاء (هومن برق‌نورد) در مقام طراح صحنه، ملیحه (مهتاب نصیرپور) که نقش خانم‌های فیلم را بازی می‌کند. ناصر، نام خود را به «ناصی نیمکت» تغییر می‌دهد.
کاست‌های ویدئویی ناصر توسط نیروی انتظامی منهدم می‌شود و او به مدت شش ماه به زندان می‌رود. جناب فیلمساز در اینجا فرصتی می‌یابد تا فعالیت‌های فرهنگی زندان را با هالیوود مقایسه کند و متولیان امور را به سخره بگیرد. بلندگوی بخش فرهنگی زندان، برنامۀ هفتگی را اعلام می‌کند که با دعا و سخنرانی پر شده است. مدیر فرهنگی (رضا ناجی)، قبل از نمایش فیلم پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته (۱۹۷۵) برای زندانیان، سیاست‌های امپریالیسم را محکوم کرده این فیلم را شاهدی خوب برای این مقصود معرفی می‌کند. اگرچه کارگردان تیر در تاریکی می‌اندازد اما لحن گزندۀ و مشمئزکنندۀ فیلم، از عمق کینه‌ به جمهوری اسلامی حکایت دارد. لحظاتی بعد، نوار کاست در دستگاه گیر می‌کند و ناصر اجازه می‌خواهد تا ادامۀ فیلم را اجرا کند. او سکانسی را بازی می‌کند که مک‌مورفی (جک نیکلسون) برای مقابله با پرستار راچد (که نمی‌گذارد مسابقه فوتبال تماشا کنند) در مقابل تلویزیونِ خاموش نشسته و فوتبال را گزارش می‌کند و دیوانه‌ها او را همراهی کرده، هورا می‌کشند.


این سکانس را می‌توان خلاصۀ پیام فیلم دانست. یعنی مسئولان حکومتی نمی‌گذارند مردم فیلم‌های هالیوودی ببینند و لذا عاشقان سینما آنها را در تلویزیون‌های خاموش تماشا می‌کنند! وقتی در ادامه، کار ناصر در قهوه‌خانۀ شاغلام رونق می‌گیرد او صحنۀ خفه کردن پرستار راچد را در همین فیلم اجرا می‌کند. راچد در فیلم اصلی نیز نماد حکومت است. و بدینطور رحمانیان حساب خود را با جمهوری اسلامی تسویه می‌کند!
جناب فیلمساز از زمرۀ کسانی است که جایی را که شیر خورده‌اند، می‌گزند. این فیلم کینه‌توزانه، به جشنوارۀ فیلم فجر راه یافت اما کارگردان نمی‌پذیرفت که فیلمش به درد هنر و تجربه می‌خورد. او سودای سیمرغ داشت و لذا اعتراض کرد که چرا فیلمش را در بخش سودای سیمرغ نمایش نمی‌دهند تا ایشان بتواند جایزه هم بگیرد! واقعاً وقاحت جناب کارگردان تمامی ندارد. به این جماعت شبه روشنفکر معاند اگر جامۀ زبرین‌تان را بدهید آستر را نیز مطالبه می‌کنند.
در ادامۀ فیلم، پنج نفر جاهل، خودشان را به عنوان ممیّز بر ناصر تحمیل می‌کنند، یک رئیس و چهار نوچه. آنها باید قبل از اجرای هر فیلم، متن را تأیید کنند و رئیسشان مهر انگشتر بزند! رئیس این گروه، یک مرد کریه‌المنظر است با قد کوتاه و پشت قوز کرده، که توان راه رفتن هم ندارد. او با فیلم «داستان عشق» (آرتور هیلر/ ۱۹۷۰) مخالفت می‌کند و می‌گوید فیلم جنگی بازی کنید (تا کارگردان کنایه‌ای هم به ژانر دفاع مقدس و دوران جهاد زده باشد). ناصر فیلم جنگیِ «بهترین سال‌های زندگی ما» (ویلیام وایلر/ ۱۹۴۶) را اجرا کند. در انتها وقتی خبر آزادی ویدئو در یک روزنامه به دست ناصر می‌رسد در گوشه‌ای از همان صفحه، خبر دستگیری این پنج زورگیر را نیز می‌بیند! دو ثانیه نادیدنی در مقابل پانزده دقیقه حضور این جاهلان مشمئزکننده! واضح است که همین دو ثانیه نیز به جهت دریافت پروانۀ نمایش در فیلم داخل شده است. وگرنه هیچ بعید نبود که جناب رحمانیان تمام ارکان این کشور را به پای فرهنگ امریکایی، قلع و قمع کند.

دیگر برای راقم واضح شده است که رحمانیان از زمرۀ مداحان بی‌جیره و مواجب فرهنگ امریکایی است. اما باید به او یادآوری کرد که امریکایی‌ها بسیار خشن‌تر از کمونیست‌ها هستند. آنها مخالفان خود را به سیبری تبعید می‌کردند. اما امریکایی‌ها اگر دستشان به کشور ما برسد حتی راضی نمی‌شوند جناب کارگردان پوتین‌های سربازانشان را واکس بزند تا محبتش را به آنها اثبات کند. آنها همه ما را با بمب هیدروژنی نابود می‌کنند چون می‌دانند که هر ایرانی به طور بالقوه، شیعه به دنیا آمده است؛ و همین فرهنگ شیعه است که خار گلوگیرشان شده و آنها چشم دیدنش را ندارند، چنانکه حتی نوزادان فلسطینی را هم نمی توانند تحمل کنند و می‌گویند که بچه‌های فلسطینی بالقوه یک دشمن خونی هستند. امریکایی‌ها اگر دستشان برسد مردم ایران را با بمب هیدروژنی می‌کشند و اینجا را به یک افغانستان بزرگ برای کشت خشخاش تبدیل می‌کنند. پارسال خبری منتشر شد که در چهارده سال حضور امریکا در افغانستان، کشت تریاک در آن کشور پنجاه برابر شده است؟ (باشگاه خبرنگاران جوان، ۸ خرداد ۹۴، پنجاه برابر شدن کشت مواد مخدر در افغانستان از زمان حضور امریکا)


آب دهان برخی روشنفکران، آنچنان برای فرهنگ هالیوودی راه افتاده است که به هیچ چیز جز نابودی فرهنگ ایرانی ـ اسلامی رضایت نمی‌دهد. این فیلم، سند این ادعا است. چه آنهایی که نماد و نشانه می‌شناسند و چه کسانی که نمی‌شناسند این موضوع را در فیلم به‌روشنی درخواهند یافت.
فقط نمی‌دانم کسانی که متولی هدایت فرهنگ و ارشاد خلایق هستند و برای همین رئیس شده‌اند و حقوق می‌گیرند، چرا مانند بادمجان‌های دور قاب عمل می‌کنند و از خودباختگانی مانند فرمان‌آرا دعوت به فیلمسازی می‌کنند. اوایل گمان می‌بردم که چون تازه کارند و با مقولۀ سینما آشنا نیستند می‌خواهند از همه دلجویی کنند و کسانی را که در این سال‌ها فیلم نساخته‌اند دعوت به کار می‌کنند. اما بعد دیدم که آنها گرچه از سینما و فرهنگ سر درنمی‌آورند اما مشاورانشان دقیقاً مطلعند. مضافاً که رؤسایی که اینها را نصب کرده‌اند روی همین بی‌سوادی آنها حساب کرده‌اند. وگرنه مگر قحط الرجال بود که در این دوران تخصصی شدن همه چیز، کسانی را بر سر کار بیاورند که تنها تجربه‌شان زندگی کردن در کشورهایی همچون فرانسه و تاجیکستان است.
و حالا متولیان سینمایی مملکت، نام رحمانیان را نیز به این جمع اضافه خواهند کرد. چون پیش‌تر او را در زمرۀ کارگردانان تئاتر به حساب می‌آوردند و فقط از بودجۀ ادارۀ تئاتر برای او خرج می‌کردند. اما حالا یک تخم دو زرده به نام «سینما نیمکت» گذاشته است.
اگر حاتمی‌کیا و پرستویی و سینماگران بومی این وطن، روی فرش قرمز جشنوارۀ فجر پا نمی‌گذارند جاده صاف‌کن‌هایی همچون رحمانیان هستند که با زیرشلواری و دمپایی، روی فرش قرمز بروند و رژۀ تانک‌های امریکایی در تهران را آرزو کنند.

نظرات

  • م. م. ۱۳۹۵/۰۹/۲۸ - ۱۳:۵۰
    3 0
    من فیلم را در جشنواره فجر دیدم. یکی از مزخرف ترین فیلمهایی بود که در عمرم تماشا کردم.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.