سینمای ایران منهای گرته برداری و کپی کاری فرمی – داستانی از سینمای جهان، در استفاده عنوان نیز وامدار نام های بزرگ و فیلم های ماندگار است. اما «ماجرای نیمروز» محمد حسین مهدویان، مدیون «فرد زینه مان» نمی ماند، چرا که رو سفید است. به واقع هم فقط در اسم نیست بلکه در رویکرد به بررسی کاراکترهایش نیز خاطره وسترن ماجرای نیمروز را در این تریلرسیاسی، زنده و موفق عمل می کند.
مهدویان پس از «آخرین روزهای زمستان» و خصوصا «ایستاده در غبار» موضوعی را دستمایه قرار داده که دقیقا حرکت روی لبه تیغ است ولی خوب از پس آن برآمده و ثابت می کند که فیلم های قبلی اش تصادفا خوب نشده اند. همیشه هم دود از کنده بلند نمی شود برای همین است که سال گذشته کمال تبریزی رفوزه شد و نامی از فیلمش در تاریخ سینما نخواهد ماند ولی مهدویان با رفتن به سراغ سال های اولیه انقلاب و انبوه حوادث و اتفاقات متعدد، (هوشمندانه و درست) از خوب جایی شروع می کند و با پذیرفته ترین اختتامیه، نام فیلم و خودش را، خاطره انگیز به ثبت می رساند.
درگیری های خیابانی و نفوذ در بالا، منجر به غیرقانونی شدن سازمان مجاهدین می شود. شورای مرکزی سازمان جنگ خیابانی و مقاومت مسلحانه را تصویب و عملا وارد فاز نظامی برای براندازی می شود. دراین سو، برنامه ریزی برای کشف توطئه ها آغاز می شود. یک رزمنده اهل عمل فراخوانده می شود تا جنگ خیابانی را به فرجامی کم ضایعه تبدیل کنند و این چنین گروهی پنج نفره شکل می گیرد و ...
همه چیز خوب طراحی، نوشته و اجرا شده است. در واقع کارگردان جوان، کلاس فیلمسازی دایر کرده است. برای آنهایی که وقتی می پرسیم چرا در فیلمت اطلاعات لازمه را نمی دهی؟ می گویند : «اگر می خواستیم همه چیز را بگوییم باید سریال می ساختیم»! یا مثلا ابراز می دارند که : «من این هایش را گفتم بقیه اش را دیگران بسازند» در حالی که مهدویان با طراحی و اجرای ستادی که دارای تلویزیون است، مخاطبش را در جریان همه اتفاقات چند ماهه روایت داستانش قرار می دهد. یا در زمینه استفاده از کلیشه های دایمی سینما، مهدویان سنجیده ترین نوع بهره بردن از کلیشه ها را وارد اجرایش کرده است. مثلا چگونگی شکل گیری گروه پنج نفره و تناقض و تمایز در ویژگی افراد گروه و ... کلیشه ای ترین رویکرد اثر است ولی اصلا تماشاگر زده نمی شود که برعکس کلیشه ها را هضم و می پذیرد و با آدم هایش می خندد، می گرید و به هیجان می آید.
اما مهم ترین عامل توفیق ماجرای نیمروز چیست؟ اولین نکته بارز و برجسته از گذشته های دور (ارسطو) تا امروز این بوده و هست که اصلی ترین عامل قدرتمندی هر درامی، ضد قهرمان آن است. هالیوود استاد «بدمن» سازی است. فیلمسازی که شخصیت منفی اثرش را قوی و جذاب بسازد، بی تردید یعنی قهرمانش پرجاذبه خواهد شد. ماجرای نیمروز، هرچه دارد و شده، مدیون قوی بودن جبهه «شر» آن است. سازمان مجاهدین در اینجا اصلا پوشالی و کارتونی نیست. سازمانی پیچیده، با نفوذ و قدرتمند است تا آنجا که در رده های بالای نظام آدم دارد و با تمام خشونت آدم می کشد. اعضایش وفادار و در خدمت تشکیلات اند تا جایی که خواهر، برای کشتن خواهرش دست به انتحار می زند و همه با «سیانور» ادامه زندگی و مبارزه می دهند. آدم های جبهه منفی فیلم، اصلا تردید ندارند و با اعتقاد به پیروزی، مردم را به رگبار می بندند و برای حفظ رهبری تشکیلات و ضربه نخوردن سازمان، به عشقشان پشت می کنند و سپر بلای رده بالاتر از خود می شوند. برای همین است که تماشاگر ماجرای نیمروز، طرف مظلوم می ایستد و علیرغم تند روی های «کمال» در قلع و قمع بچه های جوان سازمان، با او همذات پنداری و برایش کف می زنند. اینجوری شمایل قهرمان ظاهر می شود و مرید پیدا می کند.
البته ماجرای نیمروز برای رسیدن به سطح سینمای جهان، بی توجه به جنبه های دیگر درام نبوده است. فضاسازی کاملا باور پذیر است. شروع فیلم و فصل های لا به لای تیتراژ تا بیانیه سازمان مبنی بر قیام مسلحانه، آکسسوار صحنه، لباس، استفاده از فیلتر و حرکت دوربین (که تا انتها ادامه دارد) به مستند پهلو می زند و بی شبهه مخاطب را به آن سال ها می برد. گریم ها، شخصیت سازند. شخصیت ها پرداخت و پیرایش شده اند. اشتباه و گاف و حفره ندارد. عناصر لازمه ی تقویت درام مانند نقاط عطف، گره افکنی و گره گشایی، فراز و فرود و پایان بندی درست دارد. اکشن ها اساسا از سطح سینمای ما بالاتر می ایستد. فقط کافی است تا فصل راه گیری مجاهدین در لباس کمیته و به مسلسل بستن مردم را بیاد بیاورید تا به باور پذیری عمیق اکشن های فیلم واقف شوید و چقدر در این صحنه های شلوغ، میزانسن ها درست و دکوپاژ کمک کننده ریتم و تمپوی اثر شده است. اصلا افت میانه فیلم و مقدمه کمی طولانی، تماشاگر را اذیت نمی کند چون التهاب و تعلیق در تار و پود فیلم ساری و جاری است.
ماجرای نیمروز یکبار دیگر ثابت کرد که وقتی فیلمی خوب ساخته شود، تماشاگر مخالف متن اش هم با موضوع و مضمون اش همراهی می کند. این فیلم نشان داد که اگر اثری سنجیده باشد، بی ستاره هم ستاره می شود. فیلم های زیاد همین جشنواره با کستینگ هایی پر و پیمان از استارهای سینما ولی چند دقیقه هم قابل تحمل نبودند . و بلاخره ماجرای نیمروز، در قالبی تصویری و دراماتیک نمایان گر این است که چرا این نظام از آن تهاجم و جنگ داخلی و خارجی پیروز شد و تا کنون ادامه داده است. گروه پنج نفره ماموران امنیتی – مراقبتی در تمام وجوه نمایندگان واقعی متن و بطن مردم ایران زمین اند.
نکته ی پس از تحریر :
شاید انتظار وفاداری به تاریخ در فیلمی سینمایی و خصوصا اثری لذت بخش، بی انصافی باشد. ولی از این نکته هم نمی توان گذشت که وقتی اثری در ابعاد مختلف فرمی اش، مدعی رعایت تاریخ است، غفلت و چشم پوشی از برخی موارد پرسش انگیز است. مثلا معلوم نیست چرا نویسنده و کارگردان از روایت مستند به واقعیت درباره شهید لاجوردی عدول و عبور کرده است. موضوعی که حتی در ویکی پدیا هم آمده است. یعنی حمله به مقر سازمان در زعفرانیه و پیدا کردن پسر بچه ی رجوی توسط دادستان وقت انقلاب بوده است، ولی در فیلم غیر این بازنمایی شده است، چرا؟
نظرات