«گلنار»، «کلاه قرمزی»، «شهر موش ها» و امثال این فیلم ها هنوز برای کلیت سینمای ایران یک استثنای بزرگ محسوب می شوند چرا که طی این سالیان هیچ شخصیت عروسکی و کارتونی دیگر نتوانسته جای آن ها را بگیرند و به همین دلیل این فیلم ها با تمامی عروسک ها و شخصیت های شان در ذهن ها ماندگار شده اند؛ اما با این همه باید از خودمان سوأل کنیم آیا این شخصیت های واقعی و عروسکی که حدود ۲ تا ۳ دهه قبل محبوب کودکان نسل قدیم بودند آیا همچنان هم برای مخاطبان کودک نسل جدید می توانند محبوب باشند یا خیر!؟
چرا ما سهل انگارانه باید بر این باور باشیم کودکان امروز که به راحتی به انواع بازی ها و وسایل سرگرم کننده و کارتون ها و فیلم های آن طرف آبی دسترسی دارند و با دنیای دیجیتال و ماهواره و اینترنت آشنایی پیدا کرده اند «خاله قورباغه» و امثال آن ها می توانند برایشان جالب توجه باشند؟
قطعاً با ساخت این فیلم ها که بر اساس تفکرات کهنه و نخ نما شده دهه ها قبل تولید می شود ما نمی توانیم کودکان را امروز کشورمان را مایل به تماشای فیلم های سینمایی ایرانی کنیم! توقعات ذهن کودکان امروز گسترش پیدا کرده و با شنیدن و دیدن قصه های قدیمی و هزار بار تکرار شده ارضا نمی شوند؛ قطعاً اگر تا همین ۱۵، ۲۰ سال پیش کودکان، والدین شان را به اصرار برای دیدن فیلم هایی همچون: «الوالو من جوجوام» و «پاتال و آرزوهای کوچک» و «گربه آوازه خوان» و... به سینماها می کشاندند تنها دلیلش این بود که هیچ گونه وسایل سرگرمی و تفریحی بهتری در اختیارشان نبود و آثار مشابه خارجی با کیفیت بهتر را ندیده بودند.
آن چه که بسیار روشن و واضح است این که تخیل و تفکر کودکان امروز با تخیل و تفکر کودکان نسل های پیشین هزاران هزار کیلومتر از هم فاصله دارد. اما با تمامی این تفاسیر سینمای کودک نیاز مبرم برای هر جامعه ای است و نباید سهل انگارانه از کنار آن عبور کرد. دست اندرکاران و متولیان سینمای کودک باید آگاه باشند که با توجه به گستردگی تولید فیلم های طنز و کمدی که از جذابیت های بصری بالاتری برای کودکان برخوردار هستند، کودکان ترجیح می دهند به جای دیدن برخی فیلم هایی که مناسب سن و سالشان است این گونه فیلم های طنز را تماشا کنند، که اتفاقاً اغلب بازیگرانشان را هم در سریال های تلویزیونی قبلاً دیده اند و دوستشان دارند. از این رو فیلم هایی همچون «خاله قورباغه» با ساختاری پیش پا افتاده و بدون بهره گیری از تکنیک های فنی نمی تواند کودکان را به سینما بکشاند.
«خاله قورباغه» اثری است بی هویت به اسم فیلم و سینما؛ اثری بدون قهرمان، بدون داستان جذاب، بدون شخصیت پردازی صحیح، بدون تفکر و بدون قهرمان! همه این ها دست در دست هم داده تا حتی مخاطبان کودک هنگام تماشای فیلم احساس دلزدگی کنند و در سالن سینما ترجیح دهند تا با «تبلت» ها و «گوشی» های شان سرگرم باشند! شاید یکی از عمده دلیل این اتفاق آن باشد که سازندگان «خاله قورباغه» بر این باور و اندیشه بوده اند که صرف موزیکال بودن فیلم و نشان دادن چندین قورباغه بدقواره می تواند مخاطبان کودک را جذب کند!
با نگاهی گذرا به «خاله قورباغه» و امثال آن در سینمای کودک به این نتیجه می رسیم که یکی از عمده دلایل دوری کودکان از سینما طی سال های اخیر آن است که سینماگران کودک در آثارشان بیشتر به نوستالژی ها و دغدغه های شخصی شان می پردازند و کودکان را به طور کل فراموش کرده اند! کودکان که تخیل و فانتزی را در سینمای مناسب سن شان فنا شده می بینند از این فیلم ها استقبال به عمل نیاورده و سینمای کودک با افت و ریزش شدید مخاطب مواجه می شود.
همیشه از خود سوأل می کنم اگر قراردادهای کلان فیلمسازان سینمای کودک با آموزش و پرورش و اجبار کودکان برای رفتن به سینما وجود نداشت آیا باز هم این آثار می توانست اندکی فروش داشته باشد؟
ارسال نظر