سینماپرس - به فراموشی رساندن تماشاگر هم به تازگی به یکی از رسالتهای سینمای ایران اضافه شده! آن هم سینمایی که همواره مدعای فرهیختگیاش گوش فلک را کر کرده است. تئوری فراموشی را اخیراً ابوالحسن داوودی کارگردان فیلم هزارپا مطرح کرده است: «در هزارپا سعی کردم تماشاچی دو ساعت در موقعیتی قرار گیرد که از بحران عمیقی که او را فرا گرفته خارج شود و آن را فراموش کند. » این رسالت نازل را اگر سریدوزهای بیمدعا یا کممدعای سینما مثلاً کمدیهای این روزها بر زبان جاری میکردند آنقدرها قابل تأمل نبود، اما این حرف را فیلمسازی بر زبان آورده که جزو حلقه مدعیان قرار میگیرد. این سؤال جدی و خیلی مهمی است که چطور میشود کار سینمای ایران با آن همه ادعای ما جهانی هستیم و به جامعه تعهد داریم و فرهیختهایم و الیم و بلیم... رسیده به فراموشخانه بودن!
آیا این برای سینمای ایران یک شکست کامل محسوب نمیشود که فیلمساز مطرحش هدفی چنین نازل را برای اثرش ترسیم کند؟ نسیانی تماشاگر راههای سادهتر و کمهزینهتر دیگری هم دارد و لازم نیست در وضعیت حاضر اقتصادی کشور آنقدر شهروندان را برایش به زحمت انداخت! سه سال پیش هم یکی از فیلمسازان میانمایهای که قامتش به نیمههای جناب داوودی هم نمیرسد، فیلمی مثلاً کمیک با عنوان پنجاه کیلو آلبالو ساخت که مرزهای ابتذال را فرسنگها جابهجا کرد، البته هزارپای آقای داوودی هزاربار شرف دارد به چهار کیلو آلبالویی که کارگردانش با پوچگرایی میانه زیادی دارد.
هر چند ابوالحسن داوودی را نمیتوان در جرگه ایدهآلیستهای عالم سینما محسوب کرد، اما دست کم او و همفکرانش سالهاست بر طبل اصلاحطلبی میکوبند و آن هشت سال کذایی را دورانی سیاه و ظلمانی ترسیم میکنند و فیلمهای زجرآور و تلخ کارنامهشان را هم در همان دوران برای تماشاگر ایرانی طبخ کردهاند. سینماگرانی که آمدن دولت تدبیر و امید را، چون طلیعهای باشکوه برای شکوفایی کشور فرض و در بوق و کرنا کردند حالا چه شده که تماشاگر بیچاره وطنی را برای صرف دو ساعت فراموشی به سالنها دعوت میکنند. آیا این فراموشطلبی و فراموشزدگی را باید پایان خط اصلاحطلبی قلمداد کنیم؟ همینقدر ناامید و همین اندازه تباه؟ اگر در عرصه سیاست و اجتماع همفکرانمان دچار گیجی و منگی شدهاند و در حال اثبات ناکارآمدی خود به رغم همه ادعاهای پرطمطراق هستند، عرصه هنر هم باید به همان فلاکت و بنبست و فراموشخانه کشیده شود؟
اینکه طی سالهای اخیر تماشاگر ایرانی به آثار کمدی سینما در گیشه بیشتر اقبال نشان میدهد به دلیل این نیست که سینما را مکان مناسبی برای دو ساعت فراموشی تلقی میکند بلکه ریشه این مسئله این است که اساساً سرگرمی در سینما مهمترین ابزار فیلمساز است و، چون سینمای جدی و اجتماعی و رئالیستی ایران تلخ و منفیگرا و عصبی مزاج و ضدقصه و ضدخانواده است مردم به تجربه دریافتهاند که اگر بخواهند به سینما بروند و حالشان گرفته نشود و پولشان حیف نشود بهترین انتخاب فیلمهای کمدی است، حتی اگر آن فیلمها قصه و سر و ته و شخصیتپردازی مناسبی هم نداشته باشند، حداقل قرار نیست او را در منگی و گنگی و خلأ و پوچی رها کنند. این همه قصه این روزهای سینمای ایران است. نسبت تماشاگر ایرانی با سینمای کمدی نسبت کاچی بهتر از هیچی است.
در واقع انتظار تماشاگر از سینمای ایران به دلیل ضعف مفرط این حوزه در تولید و ارائه خوراک مناسب به حدی رسیده که تنها آثار کمدی آن هم به دلیل دارا بودن عنصر سرگرم کنندگی توان خودنمایی در گیشه را دارد، البته بیعرضگی سینمای ایران را باید پشتوانه اصلی این وضعیت قلمداد کرد. سینماگر عزیزی که بخش قابل توجهی از مردم را پشت یک جریان سیاسی در انتخابات بسیج کرده حالا فراموشی را بهترین گزینه میداند و البته به فراموشی رساندن همان مردم را هم بهترین راه حل برای ایجاد یک فراموشی جمعی تلقی میکند ولی این هم سؤال مهمی است که آیا ریشه وضعیت فعلی کشور همین پیش گرفتن راه و رسم فراموشی در شرایطی نیست که ما در ایجاد آن به اندازه خود سهم داشتهایم و آیا این آدرس درست و مسئولیتشناسانهای قلمداد میشود؟
*روزنامه جوان
ارسال نظر